شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

در لحظه


به تو دست می سایم و جهان را در می یابم

به تو می اندیشم

و زمان را لمس می کنم

معلق و بی انتها

عریان.

می وزم، می بارم، می تابم

آسمانم

ستارگان و زمین

و گندم عطر آگینی که دانه می بندد

رقصان

در جان سبز خویش.

از تو عبور می کنم

چنان که تندری از شب.-

می درخشم

و فرو می ریزم.

 


احمد شاملو

19 مرداد 59

از دفتر: ترانه های کوچک غربت

کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388


مذهب و میهـن - پژمان بختیاری


هر چه  کنی  دیـده  به  مقیـاس دار    

مذهـب  و  ملیّـت  خـود پـاس دار

 

آنکه  کند  پایـه دیـن  تو  سست    

دوست مخوانش که بداندیش توست

 

صـافـی  اخلاق  تـو  آئیـن  توست      

آنچـه  تـرا پـاک کنـد  دیـن  توست

 

مذهب مـا، آیـت  روشنـدلی است    

پیرو حـقباش که حق با علی است

 

لیـک  مپنـدار  کـه   دیـن  داشتن     

در خـور   نـازست  و  سـر افراشتن

 

راه  تکبـر  ز   ره  دیـن  جـداست      

مـردم   دینـدار    فـروتن  کجاست؟

 


پژمان بختیاری



روز مبادا - قیصر امین پور


وقتی تو نیستی

نه هست های ما

 

چونانکه بایدند

 

نه بایدها...

 

مثل همیشه آخر حرفم

 

وحرف آخرم را

با بغض می خورم

 

عمری است

 

لبخندهای لاغر خود را

 

دردل ذخیره می کنم:

 

باشد برای روز مبادا!

 

اما

 

در صفحه های تقویم

 

روزی به نام روز مبادا نیست

 

آن روز هرچه باشد

 

روزی شبیه دیروز

 

روزی شبیه فردا

 

روزی درستمثل همین روزهای ماست

 

اما کسی چه می داند؟

 

شاید

 

امروزنیز روزمبادا

 

باشد!

 

وقتی تونیستی

 

نه هست های ما

 

چوانکه بایدند

 

نه بایدها...

 

هرروز بی تو

 

روز مباداست!

 


قیصر امین پور



کاش چون پاییز بودم - فروغ فرخزاد


کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.

برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,

آفتاب دیدگانم سرد می شد,

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.

وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,

وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,

شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد,

در شرار آتش دردی نهانی.

نغمه ی من ...

همچو آواری نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر :

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام :

منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.

کاش چون پاییز بودم

 

  

فروغ فرخزاد

 


جنگ - حامد ابراهیم پور


جنگ را

به خیال آغوش تو

تاب می آورم

مرگ را

به هوای لبخندت

پنجره ها را ببند زن شهریور !

 

صدای باد

صدای زخم

صدای سایه می آید

 

از خیابان می ترسم

و کودکان اخم آلودی

که تفنگ هایشان را

سوی چشم های تو

 نشانه رفته اند

 

از شهر می ترسم

و سایه هایی داس به دست

که در کوچه هایش

بالا می آورند

 

از خودم می ترسم

و شعرهایی

که تو شیرشان داده ای

 

مرگ را به هوای تو تاب می آورم

موهایت را

کوتاه کن

ناخن هایت را

حرف هایت را

کوتاه کن

 

گوشه ی اتاق را بکن

تا بوسه هایمان را

دفن کنیم

گوشه ی حیاط را بکن

تا برادرهایمان را

دفن کنیم

گوشه ی شهر را بکن

تا خانه ی مان را دفن کنیم

 

هیچ کس نباید بفهمد

تو اینجایی

پرده ها را بکش

زن شهریور

 

حامد ابراهیم پور



هر که بی دوست می‌برد خوابش - سعدی


هر که بی دوست می‌برد خوابش

همچنان صبر هست و پایابش

خواب از آن چشم چشم نتوان داشت

که ز سر برگذشت سیلابش

نه به خود می‌رود گرفته عشق

دیگری می‌برد به قلابش

چه کند پای بند مهر کسی

که نبیند جفای اصحابش

هر که حاجت به درگهی دارد

لازمست احتمال بوابش

ناگزیرست تلخ و شیرینش

خار و خرما و زهر و جلابش

سایرست این مثل که مستسقی

نکند رود دجله سیرابش

شب هجران دوست ظلمانیست

ور برآید هزار مهتابش

برود جان مستمند از تن

نرود مهر مهر احبابش

سعدیا گوسفند قربانی

به که نالد ز دست قصابش

 

سعدی


نیایش - قیصر امین پور


مبادا آسمان بی‌بال و پر بار

مبادا در زمین دیوار بی‌در

 

مبادا هیچ سقفی بی‌پرستو

مبادا هیچ بامی بی‌کبوتر

 

قیصر امین پور

 

به یک نظاره چون داخل شدی در بزم میخواران - هاتف اصفهانی


به یک نظاره چون داخل شدی در بزم میخواران

گرفتی جان ز مستان و ربودی دل ز هشیاران

چه حاصل از وفاداری من کان بی‌وفا دارد

وفا با بی‌وفایان، بی‌وفائی با وفاداران

تویی کافشاند و ریزد به کشت دوست و دشمن

سموم قهر تو اخگر سحاب لطف تو باران

به جان و دل تو را هر سو خریداری بود چون من

به سیم و زر اگر بوده است یوسف را خریداران

 

هاتف اصفهانی