-
گریه نمی کنم نه اینکه سنگم - حامد عسکری
دوشنبه 12 مرداد 1394 16:59
گریه نمی کنم نه اینکه سنگم گریه غرورم رو به هم میزنه مرد برای هضم دلتنگیهاش گریه نمیکنه، قدم میزنه گریه نمیکنم ، نه اینکه خوبم نه اینکه دردی نیست، نه اینکه شادم یک اتفاق نصفه نیمهام که ، یهو میون زندگی افتادم یک ماجرای تلخ ناگزیرم یک کهکشونم ولی بیستاره یک قهوه که هرچی شکر بریزی بازم همون تلخی ناب رو داره اگر...
-
نخستین نگاه تو -احمد شاملو
دوشنبه 12 مرداد 1394 11:22
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد در من زندانیِ ستمگری بود که به آوازِ زنجیر-اش خو نمیکرد من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... احمد شاملو
-
بیمهری اگر چه بیوفا هم - هاتف اصفهانی
دوشنبه 12 مرداد 1394 10:41
بیمهری اگر چه بیوفا هم جور از تو نکو بود جفا هم بیگانه و آشنا ندانی بیگانه کشی و آشنا هم پیش که برم شکایت تو کز خلق نترسی از خدا هم بس تجربه کردهام ندارد آه سحری اثر دعا هم در وصل چو هجر سوزدم جان از درد به جانم از دوا هم ای گل که ز هر گلی فزون است در حسن، رخ تو در صفا هم شد فصل بهار و بلبل و گل در باغ به عشرتند با...
-
غزل دلتنگی - قیصر امین پور
دوشنبه 12 مرداد 1394 09:06
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم...
-
من و غروب و جاده - مسعود فردمنش
دوشنبه 12 مرداد 1394 07:08
دیدم دلم گرفته هوا ی گریه دارم تو این غروب غمگین دور از رفیق و یارم * دیدم دلم گرفته دنیا به این شلوغی این همه آدم اما من کسی رو ندارم ** دیدم غروبه اما نه مثل هر غروبی پهنا ی آسمونو هرگز ندیده بودم از غم به این شلوغی *** دیدم که جاده خسته س از اینکه عمری بسته س اونم تموم حرفاش یا از هجوم بارون یا از پلی شکسته س اونم...
-
گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم - هاتف اصفهانی
یکشنبه 11 مرداد 1394 08:56
گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند دامان بینیازی بر این و آن فشانم خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده اشکی اگر فشانم باید نهان فشانم آیا بود که روزی فارغ ز محنت دام گرد غریبی از بال در آشیان فشانم سرو روان من کو هاتف که بر سر من چون پا نهد به پایش نقد...
-
شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد - حامد عسکری
سهشنبه 6 مرداد 1394 17:20
شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه همین معمولی ساده بساز دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا...
-
ماشین را برای ِ خودش نگه داشت - علیرضا روشن
دوشنبه 5 مرداد 1394 12:57
ماشین را برای ِ خودش نگه داشت خودش را پیاده کرد خودش را به خانه برد برای خودش چای ریخت خودش را به رختخواب برد و خودش را دلداری داد کسی که به خودش پی برده بود علیرضا روشن
-
جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم - هاتف اصفهانی
دوشنبه 5 مرداد 1394 08:55
جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم اغیار راست نازت، عشاق را عتابت محروم من که از تو نه این رسد نه آنم مرغ اسیرم اما دارم درین اسیری آسایشی که رفته است از خاطر آشیانم نخلم ز پا فتاده شادم که کرد فارغ از فکر نوبهار و اندیشه ٔ خزانم زنهار بعد مردن فرسوده چون شود تن پیش سگان کویش ریزند استخوانم...
-
سید علی صالحی
یکشنبه 4 مرداد 1394 17:00
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ترانه نمیرفت کمکم این حکایت دیده و دل که ورد زبان کوچهنشینان است باورم شده بود باورم شده بود که دیگر صدای تو را در سکوت تنهایی نخواهم شنید راستی در این هفتههای بیترانه کجا بودی؟ کجا بودی که صدای من و این دفتر سفید به گوشت نمیرسید؟ آخر این رسم و روال رفاقت است؟ که در نیمه راه رویا...
-
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم - هاتف اصفهانی
شنبه 3 مرداد 1394 10:42
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی جامه تقویی که من در همه عمر بافتم بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائیت بی تو به دست خویشتن سینه ٔ خود شکافتم از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی آینهسان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم یک ره از او نشد مرا کار دل حزین...
-
جمعه ها عصر حوله دور سرت می رسی از قنات پایینی - حامد عسکری
چهارشنبه 31 تیر 1394 17:27
جمعه ها عصر حوله دور سرت می رسی از قنات پایینی ... سر راهت دوباره با وسواس می نشینی و پونه می چینی پونه ها را دوباره می کاری لای موهای خیس بی گل سر می روی آه و باز پشت سرت دشت پروانه را نمی بینی ... تو شکوهت میان دختر ها ای نجیب اصیل ای بومی مثل یک تخته فرش کرمانی است وسط فرشهای ماشینی پدرت کدخدا ...خودت خاتون... باغ...
-
سفری که بازگشت ندارد - پژمان بختیاری
چهارشنبه 31 تیر 1394 10:10
خاری ز گـلستان جهان چـیدم و رفتم در دود دل سـوختـه پیچیـدم و رفتم نادیده و نشناختـه چـون اشـک یتیمان از دیده بـه نوک مـژه غـلتیدم و رفتم نقـش هنـر مدعیـان خوانـدم و دیدم وآیینـه ی صاحـب نظـران دیـدم و رفتم باعشق زبان بازسر عـقـل و خـرد را در مغلطـه و سفسطـه پیچیـدم و رفتم با کوشش بسیـار ازین دفـتر مغلـوط خواندم ورقی...
-
پرواز - احمد شاملو
یکشنبه 28 تیر 1394 15:03
به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود، و در پکبازی معصومانه گرگ و میش شبکور گرسنه چشم حریص بال می زد . به پرواز شک کرده بودم من . *** سحرگاهان سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ در تجلی بود . با مریمی که می شکفت گفتم : « شوق دیدار خدایت هست؟ » بی که به پاسخ آوائی بر آورد خسته گی باز زادن را...
-
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا - سیدعلی صالحی
پنجشنبه 25 تیر 1394 16:13
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا چراغ را هم از من گرفته اند اما من دیوار به دیوار از لمس معطر ماه به سایه روشن خانه باز خواهم گشت پس زنده باد امید در تکلم کورباش کلمات چشم های خسته مرا از من گرفته اند اما من اشاره به اشاره از حیرت بی باور شب به تشخیص روشن روز خواهم رسید پس زنده باد امید در تحمل بی تاب تشنگی میل به طعم...
-
بخواب تا نگاهت کنم - عباس معروفی
سهشنبه 23 تیر 1394 16:57
بخواب تا نگاهت کنم و برای هر نفس تو بوسهای بنشانم به طعم ... هرچه تو بخواهی نفسم به تو بند است بند دلم پاره میشود که نباشی انگشتهات را پنجره کن و مرا صدا بزن از پشت آنهمه چشم بخواب آقای من! چقدر خورشید را انتظار میکشم تا چشمانت را باز کنی روی بند دلت راه میروم بی ترس از افتادن بی ترس از سقوط یادم بده تا من هم...
-
گفتی که: چو خورشید زنم سوی تو پر - فریدون مشیری
سهشنبه 23 تیر 1394 10:30
گفتی که: چو خورشید زنم سوی تو پر چون ماه شبی میکشم از پنجره سر اندوه، که خورشید شدی تنگ غروب افسوس، که مهتاب شدی وقت سحر فریدون مشیری
-
حسرت عشق - پژمان بختیاری
سهشنبه 23 تیر 1394 09:46
در کنج دلم عشق کسی خانـه ندارد کس جای دریـن خانه ی ویرانـه ندارد دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهــداری دیوانـــه ندارد دربزم جهان جزدل حسرتکش ما نیست آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد دل خانه عشق است خدارا به که گویم کآرایشی ازعشق کس این خانه ندارد گفتم مـه من از چـه تو دردام نیفتی گفتا چه کنم : دام شـما...
-
ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب - عراقی
دوشنبه 22 تیر 1394 11:38
ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب تافتهام از غمت، روی ز من بر متاب زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر تشنه ٔ روی توام، باز مدار از من آب از رخ سیراب خود بر جگرم آب زن کز تپش تشنگی شد جگر من سراب تافته اندر دلم پرتو مهر رخت میکنم از آب چشم خانه ٔ دل را خراب روز ار آید به شب بی رخ تو چه عجب؟ روز چگونه بود چون نبود آفتاب؟...
-
جانا، نظری، که دل فگار است - عراقی
چهارشنبه 17 تیر 1394 14:19
جانا، نظری، که دل فگار است بخشای، که خسته نیک زار است بشتاب، که جان به لب رسید است دریاب کنون، که وقت کار است رحم آر، که بیتو زندگانی از مرگ بتر هزار بار است دیری است که بر در قبول است بیچاره دلم ، که نیک خوار است نومید چگونه باز گردد؟ از درگهت، آن کامیدوار است ناخورده دلم شراب وصلت از دردی هجر در خمار است مگذار به...
-
شاخه جدامانده
سهشنبه 16 تیر 1394 11:47
تنها هنگامی که خاطره ات را می بوسم درمی یابم دیری است که مرده ام چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم از پیشانی خاطره ی تو ای یار ای شاخه ی جدامانده ی من... احمد شاملو
-
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت - سعدی
دوشنبه 15 تیر 1394 15:52
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت نه چمن شکوفهای رست چو روی دلستانت نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا اگر التفات...
-
آتـــشـــــی در سـیـــنــــــه - پژمان بختیاری
دوشنبه 15 تیر 1394 09:43
آتـــشـــــی در سـیـــنــــــه دارم جـــــاودانـــی عـمـــر مــن مـرگیـســت نـامــش زنــدگــانـــی رحمتــی کــن کــز غـمــت جـــان مـیسپـــارم بـیـــش از ایـن مـن طـاقــــت هــجـــران نــدارم کـی نهـی بـر سـرم پـای ای پــری از وفــاداری شد تمام اشک من بس در غمت کردهام زاری نــوگـلـــــی زیـبـــــا بـــود حـســـن و...
-
حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که، - رویا باقری
یکشنبه 14 تیر 1394 08:08
حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که، حال مرا حتی نمی فهمد، چشمان خیس آسمانی که... سخت است شاید باورش اما ، من هم نمی دانم چه می خواهم! من هم نمی دانم چراهستم! گیرم تو دردم را بدانی که... من یک غزال سرکشم هرچند، در دام چشمان تو افتادم یک لحظه از بند تورا اما ، با وسعت کل جهانی که... "خوشبخت" یعنی...
-
تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست - رویا باقری
پنجشنبه 11 تیر 1394 08:05
تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست! سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم : - اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست آن که با هر نفسش مایه ی...
-
پرنده بودی و از بام من پرت دادند - حامد عسکری
چهارشنبه 10 تیر 1394 17:33
پرنده بودی و از بام من پرت دادند تو ساک بستی و نام مسافرت دادند قَدت خمید ، نگاهت شکست ، روحت مُرد کلاغهای مزاحم چه بر سرت دادند ؟ تو نیم دیگر من بودی و ندانستی چه داغها که به این نیم دیگرت دادند خدا نخواست من و تو کنار هم باشیم سه چار هفته به کنکور شوهرت دادند !!! حامد عسکری
-
روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد - حامد ابراهیم پور
چهارشنبه 10 تیر 1394 16:06
روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد پرنده ای که نمی خواست در بهار بمیرد دلش نخواست که مانند بچه آهُوی ترسو نصیب گرگ شود ، موقع فرار بمیرد اسیرعشق شود ، مثل پیرمردِ زمستان برای آمدن خانم بهار بمیرد ... اگر بنا به سقوط است ، با شکوه بیفتد اگر قرار به مرگ است ، با وقار بمیرد عقاب باشد و از شانه های کوه بیفتد پلنگ باشد و در...
-
مرا بازداشت کردند - علیرضا روشن
چهارشنبه 10 تیر 1394 12:56
مرا بازداشت کردند به جرم ارتباط با بیگانگان دستهایم را بستند با دستبند خارجی حکم اعدامم را نوشتند با خودکار خارجی مرا به میدان اعدام بردند با ماشین خارجی و تیربارانم کردند با سلاح خارجی من فقط گورم ایرانی بود علیرضا روشن
-
جنگل همه ی شب سوخت در صاعقه ی پاییز - محمدعلی بهمنی
چهارشنبه 10 تیر 1394 09:59
جنگل همه ی شب سوخت در صاعقه ی پاییز از آتش دامن گیر ای سبز جوان بر خیز ! برگ است که می بارد! چشم تو نبیند کاش این منظره را هرگز در عالم رویا نیز هیهات... نمی دانم این شعله که بر من زد از آتش «تائیس» است یا بارقه ی «چنگیز »! خاکستر من دیگر ققنوس نخواهد زاد؟ و آن هلهله پایان یافت این گونه ملال انگیز ! تا نیمه چرا ای...
-
گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها - حامد عسکری
سهشنبه 9 تیر 1394 17:10
گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها خالی شده ست مصر دلم از عزیزها داش آکل و سیاوش و رستم تمام شد حالا شده ست نوبت ابــــــــرو تمیز ها دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست عشــاق قانعند بــــــه میــخ و پریـــــزها دستی دراز نیست به عنوان دوستی جـــــز دستهـــای توطئه از زیـر میزها دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد...