ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دوستدارم روی دو صندلی سالخورده، پشت به خورشید و رو به دریا بنشینیم. لابهلای سکوت گرممان، سایههایمان بلند شوند و چند قدم از ما جلوتر بروند، درست تا لبهی آخرین موج، جایی که دریا و ساحل از هم به هم تعارف میکنند. سایهی ارغوانی تو مستترین دستهی موهایش را دور گردن من قلاب کند و سایهی من دستهایش را روی خط استوای تن تو بکشد. سایهی تو دور شود سرش را بچرخاند دکمههای پیراهنش را بکند و پرت کند توی آب... سایهی من کفشهایش را بکند و بدود دنبال خط تند عطر تو...
سالها در آرام خودمان و ناآرام دریا بنشینیم و عشقبازی سایههایمان را زیرِ نگاه بگیریم. در این روزگارِ کوتاه واقعیت و شبهای بلند تنهایی، به اشتیاقی دلخوشم که تو قرار است در جان خالیِ من بریزی. ای کاش دست آرزوهای هم راهیچوقت رها نکنیم.
جلال حاجی زاده