ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سفرنامه
*********
سفری بی آغاز
سفری بی پایان
سفری بی مقصد
سفری بی برگشت
سفری تا کابوس
سفری تا رویا
سفری تا بودا
شبنم تاج محل
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
هق هق پارسیان
تکه نانی در خواب
بوی گندم در مشت
مشت کودک در خاک
کفش مادر در برف
چرخ یک کالسکه
گوشه ی گندم زار
بند رختی پاره
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
چمدانی بی شکل
جعبه ی یک دوربین
عکس یک بازیگر
جمعه های بی مشق
تلی از ته سیگار
دشنه ای زنگ زده
چشم گاوی در دیس
سفره ای پوسیده
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
برج لندن در مه
جان لنون در باران
سوهو در بی حرفی
رود سن در یک قاب
متروی سن ژقمن
قهوه ی سن میشل
پرسه ای در پیگل
کافه ها بی لبخند
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
خانه ای در آتش
بوف کوری در نور
گل یاسی در زخم
غربت لالایی
بوسه در راه آهن
سرخی لب در شب
برکه ای از فانوس
انفجاری در ماه
کو چه ای خیس از عشق
شعر سبز لورکا
ساعت 5 عصر
مستی بی وحشت
گریه های ژکوند
خط خوب سهراب
نامه ای آب شده
ونگوگ گوش به دست!
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم...
شهیار قنبری
ترانه بسیار زیبای "سفرنامه" با صدای شهیار قنبری
با تو زلال می شوم، پر پر و بال می شوم
شعر محال می شوم، بر این روال می شوم
تا ملکوت جذبه ات، شبانه راه می روم
چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم
خاصیت سروده ها، تمام خواستن نبود
برای از تو دم زدن، شعر محال می شوم
جز غزل شیشه ای ام، شعر مرا سنگ بدان
چون پس از این شاعر تو، بر این روال می شوم
شهیار قنبری
شرمت باد ای دستی که بد بودی بدتر کردی
هم*بغض معصومت را نشکفته پرپر کردی
هم*بغض معصومت را نشکفته پرپر کردی
ننگت باد ای دست من ای هرزه گرد بی*نبض
آن سرسپرده*ات را بی یار و یاور کردی
ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی*ها آخر چرا سر کردی
دستی با این بی*رحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
سربرده در گریبان بی*خودتر از همیشه
حیفت نهایتی که با من برابر کردی
ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی*ها آخر چرا سر کردی
دستی با این بی*رحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
زهر این نفرین نامه جای خون در من جاری
این آخرین شعرم را پیش از من از بر کردی
ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی*ها آخر چرا سر کردی
دستی با این بی*رحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
زجری همیشه بهتر با من ترحم هرگز
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
دستی با این بی رحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
شهیار قنبری
نون و پنیر و هقهق سفره سرد عاشق
نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق
نون و پنیر و حلوا سوخته حریر دریا
نون و پنیر و گردو قصه شهر جادو
نون و پنیر و بادوم یک قصه ناتموم
نون و پنیر و سبزی تو بیش از این میارزی
پای همه گلدستهها دوباره اعدام صدا
دوباره مرگ گل سرخ دوبارهها دوبارهها
حریق سبز جنگلها بدست کبریت جنون
از کاشیهای آبیمون سرزده فواره خون
نون و پنیر و بادوم یک قصه ناتموم
نون و پنیر و سبزی تو بیش از این میارزی
قصه جادوگر بد که از کتابها میومد
نشسته بر منبر خون عاشقها رو گردن میزد
کنار شهر آینه جنگل سبز شیشه بود
برای گیسگلابتون اون روز مثل همیشه بود
پونه میریخت تو دامنش تا مادرش چادر کنه
میرفت که از بوی علف تمام شهر رو پر کنه
غافل از اینکه راهش رو جادوگر دزدیده بود
روصورت خورشید خانم خط سیاه کشیده بود
آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازهتر بگه
برای گیسگلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد
نون و پنیر و بادوم یک قصه ناتموم
نون و پنیر و سبزی تو بیش از این میارزی
چشمهای گیسگلابتون چیزی بجز شب نمیدید
هوا نبود نفس نبود قصه به آخر نرسید
قصههای مادربزرگ آیینه خود منه
طلسم جادوگر باید با دستهای تو بشکنه
با دستهای رفاقتت تاریکی وحشت نداره
نوری که حرف آخره به قصهمون پا میزاره
حیفه که شهر آینه سیاه بشه حروم بشه
قصه تو قصه من اینجوری ناتموم بشه
آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازهتر بگه
برای گیسگلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد
آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازهتر بگه
برای گیسگلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگربگه
تا شعر گیسگلابتون یه شعر پر امید باشه
آیینههای تو به تو هر کدومش خورشید باشه
آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازهتر بگه
برای گیسگلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد
نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق
نون و پنیر و سبزی تو بیش از این میارزی
شهیار قنبری
به کسی بر نخوره بر نخوره ، من یکی پنجره ام و میبندم
این همه پنجره ی باز بسه ، من به قاب آینه میخندم
به کسی بر نخوره بر نخوره ، من یکی پیشه خودم میمونم
در شب بی کسی و بی حرفی ، برای دل خودم میخودنم
خواب بودم بیدار شدم ، آشتی کردم با خودم
به کسی چه این صدا این حنجره ماله منه
کی مثل من لحظه هاش و زیر آواز میزنه ؟
کی بجز من میتونه خاطره هاش و بشماره
جز خود من کی به فکر موندن و سر رفتنه
به کسی بر نخوره بر نخوره اگه تنهائیه خوبی دارم
اگه از خلوت خود سر مستم ، اگه چون پروانه بی آزارم
خواب بودم بیدار شدم آشتی کردم با خودم
به کسی بر نخوره بر نخوره اگه دستم پره عطره یاسه
اگه در پیله ی خود خوشبختم کسی جز من، من و نمیشناسه
به کسی بر نخوره بر نخوره اگه من اهل خراب آبادم
شجره نامه ی من ماله منه به کسی چه من یکی آزادم
خواب بودم بیدار شدم آشتی کردم با خودم
شهیار قنبری
تو ای نایاب ای ناب مرا دریاب دریاب ، منم بی نام بی بام مرا دریاب تا خواب
مرا دریاب مستانه مرا دریاب تا خانه مراقب ، باش تا بوسه مرا دریاب بر شانه
مرا دریاب من خوبم هنوزم آب میکوبم ، هنوزم شعرمیریزم هنوزم باد میروبم
مرا دریاب در سرما مرا دریاب تا فردا ، مرا دریاب تا رفتن مرا دریاب تا اینجا
مرا دریاب تا باور مرا دریاب تا آخر ، مرا دریاب تا پارو مرا دریاب تا بندر
تو ای نایاب ای ناب مرا دریاب دریاب ، منم بی نام بی بام مرا دریاب تا خواب
مرا دریاب من خوبم هنوزم آب میکوبم ، هنوزم شعرمیریزم هنوزم باد میروبم
مرا دریاب در سرما مرا دریاب تا فردا ، مرا دریاب تا رفتن مرا دریاب تا اینجا
مرا دریاب تا باور مرا دریاب تا آخر ، مرا دریاب تا پارو مرا دریاب تا بندر
تو ای نایاب ای ناب مرا دریاب دریاب ، منم بی نام بی بام مرا دریاب تا خواب
شهیار قنبری
توی قاب خیس این پنجرهها
عکسی از جمعهی غمگین میبینم
چه سیاهه به تناش رخت عزا!
تو چشاش ابرای سنگین میبینم.
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
نفسم در نمیآد، جمعهها سر نمیآد!
کاش میبستم چشامو، این ازم بر نمیآد!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
عمر جمعه به هزار سال میرسه
جمعهها غم دیگه بیداد میکنه
آدم از دست خودش خسته میشه
با لبای بسته فریاد میکنه:
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
جمعه وقت رفتنه, موسم دلکندنه
خنجر از پشت میزنه, اون که همراه منه!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
شهیار قنبری
تن تو ظهر تابستونو بیادم میاره
رنگ چشمای تو ظهر تابستون و بیادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخیه زندونو بیادم میاره
من نیازم تورو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه
تو بزرگی مثه اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جوون میکنه
من نیازم تورو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه
تو مثه وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثه شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثه یک قصه پر از حادثه ای
تو مثه شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم تورو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه
تو قشنگی مثه شکلایی که ابرا میسازن
گلای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازن
اگه مردای تو قصه بدونن تو اینجایی
برای بردن تو با اسب بالدار میتازن
من نیازم تورو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه
شهیار قنبری
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من، هر چی میکارم مال تو
اهل طاعونی این قبیلهء مشرقیام
تویی این مسافر شیشهای شهر فرنگ
پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ
رختم از تاوله تنپوش تو از پوست پلنگ
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من، هر چی میکارم مال تو
تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش
من به فکر یه اتاق اندازه تو واسه خواب
تن من خاک منه ساقهء گندم تن تو
تن ما تشنه ترین تشنهء یک قطره آب
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من، هرچی میکارم مال تو
شهر تو شهر فرنگ، آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا، همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر، تن من ریشهء سخت
طپش عکس یه قلب، مونده اما رو درخت
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من، هرچی میکارم مال تو
نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری خون رگ اینجا منم
تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من، هر چی میکارم مال من
شهیار قنبری
سازهای غربت ، سازهای ناکوک
شعر، بادامی تلخ ، سوگوار دلپوک
برگها زرد زرد ، وقتی هوا نیست
بوسه سردٿ سرد ، صدا صدا نیست
زخم هم... چه.... بیهوش ، هیچ کس با ما نیست
شب چنان تیره ، که شب پیدا نیست
شب هم پیدا نیست،…
شب هم پیدا نیست….
عشق اما پیداست
عشق اما پیداست
حرٿ حرٿٿ ٿرداست
کارٿ بچه هاست
طاق ها بی کاشی ، راه ها مثل هم
حرف ها شاعر کش ، بغض ها بی شبنم
دست ها افتاده ، سرها خمیده
چشم ها خشکیده، عطرها پریده
ماه هم دوره دور ، آه اما نزدیک
روز هم بی روزن ، سرد ، سرد و تاریک
چه سرد و تاریک، چه سرد و تاریک
عشق اما پیداست
عشق اما پیداست
حرف حرف فرداست
کار بچه هاست
دستٿ نقاش از همه تنها تر ، پرده ها را شسته زیر باران
آخرین شاعر پرید و دود شد ، شعرش از هر دشنه ای آویزان
شاپرک افتاده در جوهردان ، یاس بی سر، وقف مرهم گاه
ای یقین سبز مثل معجزه ، سایه ی آمدن تو در راه
روز باید باشد
روز باید باشد.....
عشق اما پیداست ….
عشق اما پیداست ….
شهیار قنبری
تازه شو,تازه مث همین ترانه
فکر جنگل باش,اگه باغ تو سوخته
فکر شاعر گرسنه باش ,همون که
حتی یه غزل به شیطون نفروخته
فکر نو کردن شب باش و سپیده
فکر دستی باش که دنبال کلیده
فکر من باش, که هنوز مث قدیمم
با همون رفاقت و همون سخاوت
با همون دل دل نبضی که همیشه
برای تو میزنه تا بینهایت
اگه سقفمون شکسته
میتونیم از نو بسازیم
میتونیم به همصدایی
به یکی شدن بنازیم
آی بنازم عاشقارو
که هنوز طلایه دارن
که هنوز حافظ شعرن
همه از جنس بهارن
نگو قحط نوره اینجا
عاشقامون خود نورن
برای دلتنگیه تو
همه شون سنگ صبورن
گریه رو به خنده بفروش
که خراب خنده هاتم
باز بخون مثل قدیما
که هوادار صداتم
روز نو ارزونیه تو
رخت و بخت و تخت تازه
دست تو هنوز میتونه
روزگاری نو بسازه
گریه رو به خنده بفروش
که خراب خنده هاتم
باز بخون مثل قدیما
که هوادار صداتم
روز نو ارزونی تو
رخت و بخت و تخت تازه
دست تو هنوز میتونه
روزگاری نو بسازه
شهیار قنبری
با سقوط دستای ما در تنم چیزی فرو ریخت
هجرتت اوج صدامو از فراز شاخه آویخت
ای زلالِ سبزِ جاری جای خوبِ غسل تعمید
بی تو باید مرد و پژمرد ز یر خاک باغچه پوسید
فصلی که من با تو ما شد فصل سبز خواهش برگ
فصلی ما بی تو من شد فصل خاکستریِ مرگ
تو بگو جز تو کدوم رود ناجی لب تشنگی بود
جز تو آغوش کدوم باغ سایه گاه خستگی بود
بی تو باید بی تو باید تا نفس دارم ببارم
من برای گریه کردن شونه هاتو کم میآرم
چشم تو با هق هق من با شکستن آشنا نیست
این شکستن بی صدا بود هر صدایی که صدا نیست
ای رفیق ناخوشی ها این خوشی باید بمیره
جز تو همراهی ندارم تا شب از من پس بگیره
با تو بدرود ای مسافر هجرت تو بی خطر باد
پر تپش باشه دلی که خون به رگهای تنم داد
فصلی که من باتو ما شد فصل سبز خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد فصل خاکستری مرگ
شهیار قنبری
دوباره ماهی سرخ دوباره آبی آب
دوباره عیدی من غزلای ترد ناب
دوباره دستای تو سفره ی هفت سین من
وقت تحویل بهار ساعت عاشق شدن
دوباره مادر بزرگ رخت نو سوزن زده
تخم مرغ رنگی هم از قفس در اومده!
ساز بر ناز تو کو؟ نت به نت از ما بگو
از ترانه چکه کن در بهار شست و شو
دوباره لمس علف عطر زاییدن گل
دوباره رنگین کمون روی تنهایی بل
دوباره قایم موشک سر چار راه شلوغ
دوباره عید دیدنی از غزلهای فروغ
قصه ی دوباره ها سکه ای به نام ما
دوباره شهزاده ای عاشق مرد گدا
ما باید دوباره بچگی کنیم
سبزی بهارو زندگی کنیم
شهیار قنبری
می سوزم و می سوزم ، با زخم تو می سازم
با هر غزل چشمت ، من قافیه می بازم
پیش از تو فقط شعرم ، معراج غرورم بود
ای از همه بالا تر ، اینک به تو می نازم
این سفره ی خالی را تو نان غزل دادی
ای پر برکت گندم ، من از تو می آغازم
من اهل زمین بودم ، فواره نشین بودم
با دست تو پیدا شد ، بال همه پروازم
از شبنم هر لاله ، اسب و کوزه پر کردم
با عشق تو را دیدن ، تا اوج تو می تازم
هیهای مرا بشنو ، اسب و من و دل خسته
من چاوش بی خویشم ، با هق هق آوازم
راه سفر عاشق ، از گردنه بندان پر
نامردم اگر از خون ، این باج نپردازم!
شهیار قنبری
بااین ترانه برگردیم
به هفده سالگی من
به خنده های بی وقفه
به بغض خانگی من
به امتحان شهریور
به وحشت شب آخر
به لحظه های تقلب
خط خطی گوشه ی دفتر
آن گلابدان قدیمی
درکدامین صخره افتاد
شاپرک بانوی آواز
درکجای شعله جان داد
درکجای کوچه گم شد
سکه ی جوانی ما
بگوکجا به گل نشست
کشتی بادبانی ما
بوی خوب گندم چه شد؟
هفته ی خاکستری کو؟
حرف ناب شام آخر
کوچه شد چراغ جادو؟
با این ترانه برگردیم
به هفده ساگی من
به خنده های ب وقفه
به بغض خانگی من
شهیار قنبری