ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ای در میان جانم وز جان من نهانی
از جان نهان چرایی چون در میان جانی
هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان
زیرا که تو دلم را هم جان و هم جهانی
چون شمع در غم تو میسوزم و تو فارغ
در من نگه کن آخر ای جان و زندگانی
با چون تو کس چو من خس هرگز چه سنجد آخر
از هیچ هیچ ناید ای جمله تو تو دانی
در خویش ماندهام من جان میدهم به خواهش
تا بو که یک زمانم از خود مرا ستانی
گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آیی
بندی است سخت محکم این هم تو میتوانی
عطار را ز عالم گم شد نشان به کلی
تا چند جویم آخر از بی نشان نشانی
عطار
آیا دلی خوش است در آن سوی دیگرت ؟
آه ای زمانه نیست مگر خوی دیگرت؟
شکر خدا که طاقت یکدرد تازه هست
بالا اگر نیامده آن روی دیگرت
این بار سنگ کیست که بر سینه می زنی
می سنجی ام به سنگ و ترازوی دیگرت
پروانه را به آتش حسرت گداختی
چون شمع می کشیم به سوسوی دیگرت
شب با خیال اوست که خوابم نمی برد
غلتی بزن زمانه! به پهلوی دیگرت
سید مهدی ابوالقاسمی