ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
و چشمهای او
تاریخ رنگهای عمودیست
زیرا مسافران دوگانه
- خورشید و ماهتاب -
در یک نگاه اوست که میچرخند
و استوای بینش و بینایی
از محور دو شانهی او میکند عبور
کبک دری به پارسی ساده
از لانهی معطر لبهایش پرواز میکند
و گرچه دستهایش
- گسترده روی نافهی آهوها -
چون سفرهایست پر از لیمو
در زیر ماهتاب ؛
با این همه
آنقدر ساده است که چشمانش
جشنیست در ولادت آهوها
رضا براهنی
روزی به خواب تو میآیم
میبینی که من تواَم
و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم
ابرو حوالهی دریا کن
و مثل باد گذر کن از شهر پنجرههای ویران
من در تمام پنجرهها انتظار تو را میکشم
هر کس که ویرانههای چشم مرا دست کم گرفت
نفرین شده ست
عاشق خواهد شد
حتی اگر تو باشی
که صدها هزار عاشق نابینا در شهرهای جهان داری
رضا براهنی
شتاب کردم که آفتاب بیاید ... نیامد
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را
به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت
که آفتاب بیاید ... نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم
که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید ... نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم ،
چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم ،
شبانه روز دریدم ، دریدم
که آفتاب بیاید ... نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی !
زمانه صاحبِ سگ ؛ من سگش
چو راندم از درِ خانه ،
ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم
که آفتاب بیاید ... نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم
که آفتاب بیاید ... نیامد
اگرچه هق هقم از خواب ، خوابِ تلخ برآشفت
خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست ،
نه در حضور غریبه ،
نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید ... نیامد .
رضا براهنی