شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

جاده سپید - علیرضا آذر

 

این ابرهای سرخ،این کوچه‌های سرد

این جاده‌ی سپید،این بادِ دوره‌گرد

اینها بهانه‌اند تا با تو سر کنم

تا جز تو از جهان صرف‌نظر کنم

 

مجنون اگر شکست،لیلی بهانه بود

دنیا از اولش دیوانه‌خانه بود

با من قدم بزن،تنهاتر از همه

اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه

 

با من قدم بزن،چله‌نشینِ عشق

فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق

ته لهجه‌ی ملس در کاسه‌ی دهن

اِی لَخته‌ی انار بر زخمِ پیرهن

 

با من قدم بزن در برفِ در مسیر

اِی بغضِ ناگزیر این‌بار گُر بگیر

من راهیِ تواَم،با من قدم بزن

همراهِ من بیا تا شهرِ ما شدن

...

جاده بهانه است،مقصود چشمِ توست

من راهیِ تواَم اِی مقصدِ درست

در برف،چای داغ دنیای ما دوتاست

فنجانِ چایِ بعد،آغازِ ماجراست

این مرد را که باز در تلخیِ غم است

مهمان به قند کن،چایت اگر دَم است


علیرضا آذر

درس امروز جدید است - علیرضا آذر





درس امروز جدید است :

 

نفس

      نقطه

            نفس

 

بنویسید پرستو و بخوانید قفس...

 

 

علیرضا آذر

 

دانلود دکلمه علی ایلکا


دو در یک - احسان افشاری و علیرضا آذر


دو در یک

 

دکلمه دو در یک (کار مشترک احسان افشاری و علیرضا آذر)

 

 

احسان افشاری:

 

من ریزه کاری های بارانم

در سرنوشتی خیس می مانم

دیگر درونم یخ نمی بندی

بهمن ترین ماهِ زمستانم

رفتی که من یخچالِ قطبی را

در آتش دوزخ برقصانم

رفتی که جای شال در سرما

چشم از گناهانت بپوشانم

 

اِی چشم های قهوه قاجاری

بیرون بزن از قعرِ فنجانم

از آستینم نفت می ریزد

کبریت روشن کن،بسوزانم

از کوچه های چرک می آیم

در باز کن،سردرگریبانم

در باز کن،شاید که بشناسی

نت های دولّا،چنگِ هذیانم

 

یک بی کجا درمانده از هر جا

سیلی خورِ ژن های خودکامه

صندوقِ پُستِ پَستِ بی نامه

یک واقعا در جهل علامه

یک واقعاتر شکلِ بی شکلی

دندانه های سینِ احسانم

دندانه ام در قفل جا مانده

هر جوری می خواهی بچرخانم

سنگم که در پای تو افتادم

هر جا که می خواهی بغلتانم

پشتِ سرت تابوتِ قایق هاست

سر برنگردان روحِ عریانم

خودکارِ جوهر مُرده ام یا نه

چون صندلی از چارپایانم

می خواهی آدم باش یا حوّا

کاری ندارم، من که حیوانم

 

یک مُژه در پلکم فرود آمد

یک میله از زندانِ من کم شد

تا کِش بیاید ساعتِ رفتن

پل زیر پای رفتنم خم شد

بعد از تو هر آینه ای دیدم

دیوار در ذهنم مجسم شد

از دودمانِ سِدر و کافوری

با خنده از من دست می شوری

 

من سهمی از دنیا نمی خواهم

می خواستم،حالا نمی خواهم

این لاله ی بدبخت را بردار

بر سنگِ قبرِ دیگری بگذار

تنهایی ام را شیر خواهم داد

اوضاع را تغییر خواهم داد

اندامی از اندوه می سازم

با قوزِ پشتم کوه می سازم

 

باید که جلّادِ خودم باشم

تفریقِ اعدادِ خودم باشم

آن روزها پیراهنم بودی

یک روزِ کامل بر تنم بودی

از کوچه ام هرگاه می رفتی

با سایه ی من راه می رفتی

اِی کاش در پایت نمی افتاد

این بغض های لختِ مادرزاد

 

اِی کاش باران سیر می بارید

از دامنت انجیر می بارید

در امتداد این شبِ نفتی

سقطِ جنونم کردی و رفتی

در واژه های زرد می میرم

در بعد از ظهری سرد می میرم

باید کماکان مُرد اما زیست

جز زندگی در مرگ راهی نیست

 

باید کماکان زیست اما مُرد

با نیشخندی بغضِ خود را خورد

انسان فقط فوّاره ای تنهاست

فوّاره ها تُف های سربالاست

من روزنی در جلدِ دیوارم

دیوارِ حتما رو به آوارم

آوار یعنی دوستت دارم

 

آوار کن بر من نبودت را

باروت نه،با فوت ویرانم

از لای آجرها نگاهم کن

پروانه ای در مشتِ طوفانم

طوفان درختان را نخواهد برد

از ابرِ باران زا نترسانم

بو می کِشم تنهاییِ خود را

در باجه ی زردِ خیابانم

 

هر عابری را کوزه می بینم

زیر لبم خیام می خوانم

این شهر بعد از تو چه خواهد کرد

با پرسه های دورِ میدانم

یک لحظه بنشین برفِ لاکردار

دارم برایت شعر می خوانم

 

علیرضا آذر:

 

خوب است و عمری خوب می ماند

مردی که روی از عشق می گیرد

دنیا اگر بد بود و بد تا کرد

یک مردِ عاشق،خوب می میرد

از بس بدی دیدم به خود گفتم

باید کمی بد را بلد باشم

من شیرِ پاک از مادرم خوردم

دنیا مجابم کرد بد باشم

 

دنیا مجابم کرد بد باشم

من بهترین گاوِ زمین بودم

الان اگر مخلوقِ ملعونم

محبوبِ ربّ العالمین بودم

سگ مستِ دندان تیزِ چشمانش

از لانه بیرون زد شکارم کرد

گرگی نخواهد کرد با آهو

کاری که زن با روزگارم کرد

 

هر کار می کردم سرانجامش

من وصله ای ناجورتر بودم

یک لکّه ننگِ دائمی اما

فرزندِ عشقِ بی پدر بودم

دریای آدم زیرِ سر داری

دنیای تنها را نمی بینی

بر عرشه با امواج سرگرمی

پارو زدن ها را نمی بینی

 

اِی استوایی زن،تنت آتش

سرمای دنیا را نمی فهمی

برف از نگاهت پولَکی خیس است

درماندگی ها را نمی فهمی

درماندگی یعنی تو اینجایی

من هم همین جایم ولی دورم

تو اختیارِ زندگی داری

من زندگی را سخت مجبورم

 

درماندگی یعنی که فهمیدم

وقتی کنارم روسری داری

یک تارِ مو از گیسوانت را

در رختخوابِ دیگری داری

آخر چرا با عشق سر کردی

محدوده را محدودتر کردی

از جانِ لاجانت چه می خواهی

از خطِ پایانت چه می خواهی

 

این دردِ انسان بودنت بس نیست؟

سر در گریبان بودنت بس نیست؟

از عشق و دریایش چه خواهی داشت

این آب تنها کوسه ماهی داشت

گیرم تو را بر تَن سَری باشد

یا عُرضه ی نان آوری باشد

گیرم تو را بر سر کلاهی هست

این ناله را سودای آهی هست

 

تا چرخِ سرگردان بچرخانی

با قدِ خم دکّان بچرخانی

پیری اگر رویی جوان داری

زخمی عمیق و ناگهان داری

نانت نبود،آبت نبود اِی مرد

با زخمِ ناسورت چه خواهی کرد

پیرم،دلم هم سنِ رویم نیست

یک عمر در فرسودگی کم نیست

 

تندی نکن اِی عشقِ کافر کیش

خیزابِ غم،گردابه ی تشویش

من آیه های دفترت بودم

عمری خدا پیغمبرت بودم

حالا مرا ناچیز می بینی؟

دیوانگان را ریز می بینی؟

عشق آن اگر باشد که می گویند

دل های صاف و ساده می خواهد

 

عشق آن اگر باشد که من دیدم

انسانِ فوق العاده می خواهد

سنی ندارد عاشقی کردن

فرقی ندارد کودکی،پیری

هر وقت زانو را بغل کردی

یعنی تو هم با عشق درگیری

حوّای من آدم شدم وقتی

باغِ تنت را بر زمین دیدم

 

هِی مشت مشت از گندمت خوردم

هِی سیب سیب از پیکرت چیدم

سرما اگر سخت است قلبی را

آتش بزن درگیرِ داغش باش

ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد

سرگرمِ نان و قلب و آتش باش

این مُرده ای را که پِی اش بودی

شاید همین دور و برت باشد

 

این تکه قلبِ شعله بر گردن

شاید علیِ آذرت باشد

او رفت و با خود برد شهرم را

تهران پس از او توده ای خالیست

آن شهرِ رویاهای دور از دست

حالا فقط یک مشت بقالیست

او رفت و با خود برد یادم را

من مانده ام با بی کسی هایم

 

خب دستِ کم گلدانِ عطری هست

قربانِ دستِ اطلسی هایم

او رفت و با خود برد خوابم را

دنیا پس از او قرص و بیداریست

دکتر بفهمد یا نفهمد باز

عشق التهابِ خویش آزاریست

جدی بگیرید آسمانم را

من ابتدای کُندِ بارانم

 

لنگر بیندازید کشتی ها

آرامشی ماقبلِ طوفانم

من ماجرای برف و بارانم

شاید که پایی را بلغزانم

آبی مپندارید جانم را

جدی بگیرید آسمانم را

آتش به کول از کوره می آیم

باور کنید آتش فشانم را

 

می خواستم از عاشقی چیزی

با دستِ خود بستند دهانم را

من مردِ شب هایت نخواهم شد

از بسترت کم کن جهانم را

رفتم بنوشم اشکِ خود را باز

مردم شکستند استکانم را

تا دفترم از اشک می میرد

کُبرای من تصمیم می گیرد

 

تصمیم می گیرد که برخیزد

پایین و بالا را به هم ریزد

دارا بیفتد پای ساراها

سارا به هم ریزد الفبا را

سین را،الف را،را و سارا را

درهم بپیچانند دارا را

دارا نداری را نمی فهمد

ساعت شماری را نمی فهمد

 

دارا نمی فهمد که نان از عشق

سارا نمی فهمد،امان از عشق

سارای سالِ اولی مَرد است

دستانِ زبر و تاولی مَرد است

این پا که سارا مال یک زن نیست

سارا که مالِ مَرد بودن نیست

شالِ سپیدِ روی دوشَت کو؟

گیلاس های پشتِ گوشَت کو؟

 

با چشم و ابرویت چه ها کردی؟

با خرمنِ مویت چه ها کردی؟

دارا چه شد سارایمان گم شد؟

سارا و سینَش حرفِ مردم شد؟

تنها سپاس از عشق خودکار است

دنیا به شاعرها بدهکار است

دستانِ عشق از مثنوی کوتاه

چیزی نمی خواهد پلنگ از ماه

 

با جبر اگر در مثنوی باشی

لطفی ندارد مولوی باشی

استادِ مولانا که خورشید است

هفت آسمان را هیچ می دیده ست

ما هم دهان را هیچ می گیریم

زخمِ زبان را هیچ می گیریم

دارم جهان را دور می ریزم

من قوم و خویشِ شمسِ تبریزم

 

نانت نبود،آبت نبود اِی مرد

ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد

 



شعر و صدای بخش اول: احسان افشاری            

شعر و صدای بخش دوم: علیرضا آذر

 

دانلود دکلمه



 

من ریزه کاری های بارانم - علیرضا اذر


من ریزه کاری های بارانم

در سرنوشتی خیس می مانم

دیگر درونم یخ نمی بندی  

بهمن ترین ماهِ زمستانم

رفتی که من یخچالِ قطبی را

در آتش دوزخ برقصانم

رفتی که جای شال در سرما

چشم از گناهانت بپوشانم

 

اِی چشم های قهوه قاجاری

بیرون بزن از قعرِ فنجانم

از آستینم نفت می ریزد

کبریت روشن کن،بسوزانم

از کوچه های چرک می آیم

در باز کن،سردرگریبانم

در باز کن،شاید که بشناسی

نت های دولّا،چنگِ هذیانم

 

یک بی کجا درمانده از هر جا

سیلی خورِ ژن های خودکامه

صندوقِ پُستِ پَستِ بی نامه

یک واقعا در جهل علامه

یک واقعاتر شکلِ بی شکلی

دندانه های سینِ احسانم

دندانه ام در قفل جا مانده

هر جوری می خواهی بچرخانم

سنگم که در پای تو افتادم

هر جا که می خواهی بغلتانم

پشتِ سرت تابوتِ قایق هاست

سر برنگردان روحِ عریانم

خودکارِ جوهر مُرده ام یا نه

چون صندلی از چارپایانم

می خواهی آدم باش یا حوّا

کاری ندارم، من که حیوانم

 

یک مُژه در پلکم فرود آمد

یک میله از زندانِ من کم شد

تا کِش بیاید ساعتِ رفتن

پل زیر پای رفتنم خم شد

بعد از تو هر آینه ای دیدم

دیوار در ذهنم مجسم شد

از دودمانِ سِدر و کافوری

با خنده از من دست می شوری

 

من سهمی از دنیا نمی خواهم

می خواستم،حالا نمی خواهم

این لاله ی بدبخت را بردار

بر سنگِ قبرِ دیگری بگذار

تنهایی ام را شیر خواهم داد

اوضاع را تغییر خواهم داد

اندامی از اندوه می سازم

با قوزِ پشتم کوه می سازم

 

باید که جلّادِ خودم باشم

تفریقِ اعدادِ خودم باشم

آن روزها پیراهنم بودی

یک روزِ کامل بر تنم بودی

از کوچه ام هرگاه می رفتی

با سایه ی من راه می رفتی

اِی کاش در پایت نمی افتاد

این بغض های لختِ مادرزاد

 

اِی کاش باران سیر می بارید

از دامنت انجیر می بارید

در امتداد این شبِ نفتی

سقطِ جنونم کردی و رفتی

در واژه های زرد می میرم

در بعد از ظهری سرد می میرم

باید کماکان مُرد اما زیست

جز زندگی در مرگ راهی نیست

 

باید کماکان زیست اما مُرد

با نیشخندی بغضِ خود را خورد

انسان فقط فوّاره ای تنهاست

فوّاره ها تُف های سربالاست

من روزنی در جلدِ دیوارم

دیوارِ حتما رو به آوارم

آوار یعنی دوستت دارم

 

آوار کن بر من نبودت را

باروت نه،با فوت ویرانم

از لای آجرها نگاهم کن

پروانه ای در مشتِ طوفانم

طوفان درختان را نخواهد برد

از ابرِ باران زا نترسانم

بو می کِشم تنهاییِ خود را

در باجه ی زردِ خیابانم

 

هر عابری را کوزه می بینم

زیر لبم خیام می خوانم

این شهر بعد از تو چه خواهد کرد

با پرسه های دورِ میدانم

یک لحظه بنشین برفِ لاکردار

دارم برایت شعر می خوانم

 

خوب است و عمری خوب می ماند

مردی که روی از عشق می گیرد

دنیا اگر بد بود و بد تا کرد

یک مردِ عاشق،خوب می میرد

از بس بدی دیدم به خود گفتم

باید کمی بد را بلد باشم

من شیرِ پاک از مادرم خوردم

دنیا مجابم کرد بد باشم

 

دنیا مجابم کرد بد باشم

من بهترین گاوِ زمین بودم

الان اگر مخلوقِ ملعونم

محبوبِ ربّ العالمین بودم

سگ مستِ دندان تیزِ چشمانش

از لانه بیرون زد شکارم کرد

گرگی نخواهد کرد با آهو

کاری که زن با روزگارم کرد

 

هر کار می کردم سرانجامش

من وصله ای ناجورتر بودم

یک لکّه ننگِ دائمی اما

فرزندِ عشقِ بی پدر بودم

دریای آدم زیرِ سر داری

دنیای تنها را نمی بینی

بر عرشه با امواج سرگرمی

پارو زدن ها را نمی بینی

 

اِی استوایی زن،تنت آتش

سرمای دنیا را نمی فهمی

برف از نگاهت پولَکی خیس است

درماندگی ها را نمی فهمی

درماندگی یعنی تو اینجایی

من هم همین جایم ولی دورم

تو اختیارِ زندگی داری

من زندگی را سخت مجبورم

 

درماندگی یعنی که فهمیدم

وقتی کنارم روسری داری

یک تارِ مو از گیسوانت را

در رختخوابِ دیگری داری

آخر چرا با عشق سر کردی

محدوده را محدودتر کردی

از جانِ لاجانت چه می خواهی

از خطِ پایانت چه می خواهی

 

این دردِ انسان بودنت بس نیست؟

سر در گریبان بودنت بس نیست؟

از عشق و دریایش چه خواهی داشت

این آب تنها کوسه ماهی داشت

گیرم تو را بر تَن سَری باشد

یا عُرضه ی نان آوری باشد

گیرم تو را بر سر کلاهی هست

این ناله را سودای آهی هست

 

تا چرخِ سرگردان بچرخانی

با قدِ خم دکّان بچرخانی

پیری اگر رویی جوان داری

زخمی عمیق و ناگهان داری

نانت نبود،آبت نبود اِی مرد

با زخمِ ناسورت چه خواهی کرد

پیرم،دلم هم سنِ رویم نیست

یک عمر در فرسودگی کم نیست

 

تندی نکن اِی عشقِ کافر کیش

خیزابِ غم،گردابه ی تشویش

من آیه های دفترت بودم

عمری خدا پیغمبرت بودم

حالا مرا ناچیز می بینی؟

دیوانگان را ریز می بینی؟

عشق آن اگر باشد که می گویند

دل های صاف و ساده می خواهد

 

عشق آن اگر باشد که من دیدم

انسانِ فوق العاده می خواهد

سنی ندارد عاشقی کردن

فرقی ندارد کودکی،پیری

هر وقت زانو را بغل کردی

یعنی تو هم با عشق درگیری

حوّای من آدم شدم وقتی

باغِ تنت را بر زمین دیدم

 

هِی مشت مشت از گندمت خوردم

هِی سیب سیب از پیکرت چیدم

سرما اگر سخت است قلبی را

آتش بزن درگیرِ داغش باش

ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد

سرگرمِ نان و قلب و آتش باش

این مُرده ای را که پِی اش بودی

شاید همین دور و برت باشد

 

این تکه قلبِ شعله بر گردن

شاید علیِ آذرت باشد

او رفت و با خود برد شهرم را

تهران پس از او توده ای خالیست

آن شهرِ رویاهای دور از دست

حالا فقط یک مشت بقالیست

او رفت و با خود برد یادم را

من مانده ام با بی کسی هایم

 

خب دستِ کم گلدانِ عطری هست

قربانِ دستِ اطلسی هایم

او رفت و با خود برد خوابم را

دنیا پس از او قرص و بیداریست

دکتر بفهمد یا نفهمد باز

عشق التهابِ خویش آزاریست

جدی بگیرید آسمانم را

من ابتدای کُندِ بارانم

 

لنگر بیندازید کشتی ها

آرامشی ماقبلِ طوفانم

من ماجرای برف و بارانم

شاید که پایی را بلغزانم

آبی مپندارید جانم را

جدی بگیرید آسمانم را

آتش به کول از کوره می آیم

باور کنید آتش فشانم را

 

می خواستم از عاشقی چیزی

با دستِ خود بستند دهانم را

من مردِ شب هایت نخواهم شد

از بسترت کم کن جهانم را

رفتم بنوشم اشکِ خود را باز

مردم شکستند استکانم را

تا دفترم از اشک می میرد

کُبرای من تصمیم می گیرد

 

تصمیم می گیرد که برخیزد

پایین و بالا را به هم ریزد

دارا بیفتد پای ساراها

سارا به هم ریزد الفبا را

سین را،الف را،را و سارا را

درهم بپیچانند دارا را

دارا نداری را نمی فهمد

ساعت شماری را نمی فهمد

 

دارا نمی فهمد که نان از عشق

سارا نمی فهمد،امان از عشق

سارای سالِ اولی مَرد است

دستانِ زبر و تاولی مَرد است

این پا که سارا مال یک زن نیست

سارا که مالِ مَرد بودن نیست

شالِ سپیدِ روی دوشَت کو؟

گیلاس های پشتِ گوشَت کو؟

 

با چشم و ابرویت چه ها کردی؟

با خرمنِ مویت چه ها کردی؟

دارا چه شد سارایمان گم شد؟

سارا و سینَش حرفِ مردم شد؟

تنها سپاس از عشق خودکار است

دنیا به شاعرها بدهکار است

دستانِ عشق از مثنوی کوتاه

چیزی نمی خواهد پلنگ از ماه

 

با جبر اگر در مثنوی باشی

لطفی ندارد مولوی باشی

استادِ مولانا که خورشید است

هفت آسمان را هیچ می دیده ست

ما هم دهان را هیچ می گیریم

زخمِ زبان را هیچ می گیریم

دارم جهان را دور می ریزم

من قوم و خویشِ شمسِ تبریزم

 

نانت نبود،آبت نبود اِی مرد

ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد

 

 

علیرضا آذر


دانلود دکلمه


 

زهر ترین زاویـــه ی شوکران - علیرضا آذر


زهر ترین زاویـــه ی شوکران / مرگ ترین حقه ی جادوگران

داغ ترین شهوت آتش زدن / تهمت شاعر به سیاوش زدن

هر که تو را دید زمین گیر شد / سخت به جوش آمدو تبخیر شد

درد بزرگ سرطانی من / کهنه ترین زخم جوانی من

 

با تو ام ای شعر به من گوش کن / نقشه نکش حرف نزن گوش کن

شعر تو را با خفه خون ساختند / از تو هیولای جنون ساختند

ریشه به خونابه و خون میرسد / میوه که شد بمب جنون میرسد

محض خودت بمب منم ، دور تر ! / می ترکم چند قدم دور تر !

 

از همه ی کودکی ام درد ماند / نیم وجب بچه ولگرد ماند

حال مرا از من بیمار پرس / از شب و خاکستر سیگار پرس

از سر شب تا به سحر سوختن / حادثه را از دو سه سر سوختن

خانه خرابی من از دست توست / آخر هر راه به بن بست توست

 

چک چک خون را به دلم ریختم / شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

گاه شقایق تر از انسان شدی / روح ترک خورده ی کاشان شدی

شعر تو بودی که پس از فصل سرد / هیچ کسی شک به زمستان نکرد

زلزله ها کار فروغ است و بس ؟ / هر چه که بستند دروغ است و بس

 

تیغه ی زنجان بخزد بر تنت / خون دل منزویان گردنت

شاعر اگر رب غزل خوانی است / عاقبتش نصرت رحمانی است

حضرت تنهای به هم ریخته / خون و عطش را به هم آمیخته

کهنه قماری است غزل ساختن / یک شبه ده قافیه را باختن

 

دست خراب است چرا سر کنم ؟ / آس نشانم بده باور کنم

دست کسی نیست زمین گیری ام / عاشق این آدم زنجیری ام

شعله بکش بر شب تکراری ام / مرده ی این گونه خود آزاری ام

من قلم از خوب و بدم خواستم / جرم کسی نیست ، خودم خواستم

 

شیشه ای ام سنگ ترت را بزن / تهمت پر رنگ ترت را بزن

سارق شبهای طلاکوب من / میشکنم میشکنم خوب من

منتظر یک شب طوفانی ام / در به در ساعت ویرانی ام

پای خودم داغ پشیمانی ام / مثل خودت درد خیابانی ام

 

"با همه ی بی سر و سامانی ام / باز به دنبال پریشانی ام"

مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟ / تا که مرا دید به حالم گریست

ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟ / مردن تدریجی اگر زندگی ست

"طاقت فرسودگی ام هیچ نیست / در پی ویران شدنی آنی ام"

 

من که منم جای کسی نیستم / میوه ی طوبای کسی نیستم

گیج تماشای کسی نیستم / مزه ی لبهای کسی نیستم

"دلخوش گرمای کسی نیستم / آمده ام تا تو بسوزانی ام"

خسته از اندازه ی جنجال ها / از گذر سوق به گودال ها

 

از شب چسبیده به چنگال ها / با گذر تیر که از بال ها

"آمده ام با عطش سال ها / تا تو کمی عشق بنوشانی ام"

شعر اگر خرده هیولا شدم / آخر ابَر آدم تنها شدم

گاه پریشان تر از این ها شدم / از همه جا رانده ی دنیا شدم

"ماهی برگشته ز دریا شدم / تا تو بگیری و بمیرانی ام"

 

وای اگر پیچش من با خمت / درد شود تا که به دست آرمت

نوش خودم زهر سراپا غمت / بیشترش کن که کمم با کمت

"خوب ترین حادثه میدانمت / خوب ترین حادثه میدانی ام ؟"

غسل کن و نیت اعجاز کن / باز مرا با خودم آغاز کن

 

یک وجب از پنجره پرواز کن / گوش مرا معرکه ی راز کن

حرف بزن ابر ِ مرا باز کن / دیر زمانی است که بارانی ام"

قحطی حرف است و سخن سالهاست / قفل زمان را بشکن سال هاست

پر شدم از درد شدن سال هاست / ظرفیت سینه ی من سال هاست

 

"حرف بزن حرف بزن سال هاست / تشنه ی یک صحبت طولانی ام"

روز و شبم را به هم آمیختم / شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

یک قدم از تو همه ی جاده من / خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من

شعر تو را داغ به جانت زدند / مهر خیانت به دهانت زدند

 

هر که قلم داشت هنرمند نیست / ناسره را با سره پیوند نیست

لغلغه ها در دهن آویختند / خوب و بدی را به هم آمیختند

ملعبه ی قافیه بازی شدی / هرزه ی هر دست درازی شدی

کنج همین معرکه دارت زدند / دست به هر دار و ندارت زدند

 

سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟ / لب بگشایید اگر دیده اید

تا که به هر وا ژه ستم میشود / دست ، طبیعی است قلم میشود

واژه ی در حنجره را تیغ کن / زیر قدم ها تله تبلیغ کن

شعر اگر زخم زبان تیز تر / شهر من از قونیه تبریز تر

 

زنده بمان قاتل دلخواه من / محو نشو ماه ترین ماه من

مُردی و انگار به هوش آمدند / هی ! چقدر دست برایت زدند !



علیرضا آذر


تومور یک


دانلود دکلمه



زندگی یک چمدان است که می آوریش - علیرضا آذر


زندگی یک چمدان است که می آوریش

بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم

قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

 

 

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش

هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم

مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش

شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

 

 

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن

هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز

مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش

نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش

آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم

آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم

 

 

توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی

کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی

چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر

جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا می نگرد قافیه را می بازم

بازی منتهی العافیه را می بازم

سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم

رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم

 

 

ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور

قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور

مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم

و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم

نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم

خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم

بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم

 

 

مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود

و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند

شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند

هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ توام آزادم

 

 

چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت

نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت

سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید

سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت

شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

 

 

پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست

ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم

 

 

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم

زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم

شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم

 

 

هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت

من تو را دووووو ... دهنه روی دهانم زد و رفت

همه شهر مهیاست مبادا که تو را

آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را

پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را

مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

 

 

پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را

نانجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه

برف و کولاک زده راه خراب است نرو

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم

با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم

 

 

بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند

این شب وسوسه انگیز مرا می شکند

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست

گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست

و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم

بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم

 

 

می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش

خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش



علیرضا آذر


تومور دو


دانلود دکلمه



می روم تا درو کنم خود را - علیرضا آذر


می روم تا درو کنم خود را / از زنانی که خیس پاییزند

از زنانی که وقت بوسیدن / غرق آغوشت اشک میریزند

میروم طرح غصه ای باشم / مثل اندوه خالکوبی هاش

میروم تا که دست بردارم / از جهان مخوف خوبی هاش !

 

مثل تنهایی ِ خودم ساکت / مثل تنهایی ِ خودم سر سخت

مثل تنهایی ِ خودم وحشی / مثل تنهایی ِخودم بدبخت !

هر دوتا کشته مرده ی مردن / هر دوتا مثل مرد آزرده

هر دوتا مثل زن پر از گفتن / هر دوتا پای پشت پا خورده

 

ما جهانی شبیه هم بودیم / آسمان و زمینمان با هم

فرقمان هم فقط در اینجا بود / او خودش بود و من خودم بودم

در نگاهش نگاه میکردم / در نگاهش دو گرگ پنهان بود

نیش تیز کنار ابروهاش / او هم از توله های آبان بود

 

با توام قاب عکس نارنجی / با توام زر قبای پاییزی

در نگاهت حضور مولانا است / پا رکاب دو شمس تبریزی!

توی چشمت دوباره ماهی ها / توی چشمت عمیق اقیانوس

توی چشمت همیشه دعوا بود / بین هر هشت دست اختاپوس

 

توی چشمت چقدر آدم ها / داس ها را به باغ من زده اند

سیب بکری برای خوردن نیست / تا ته باغ را دهن زده اند

در سرت دزد های دریایی / نقشه ام را دوباره دزدیدند

اجتماعی که سارقت بودند / از تو غیر از بدن نمیدیدند

 

از تو غیر از بدن نمیخواهند / کرم هایی که موریانه شدند

عده ای هم که مثل من بودند / ساکنان مریض خانه شدند

ساکنان مریض خانه شدیم / حال ما را اگر نمیدانی

عقربی را دچار آتش کن / این چنین است مرد آبانی !

 

ماده جغد سفید من برگرد ! / بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟

من هدایت شدم..خدا شاهد ! / بار کج هم به منزلش گاهی/

بار کج هم به منزلش برسد / آه من هم نمیرسد به تنت

قاصدک های نامه بر گفتند / شایعه است احتمال آمدنت

 

عشق من در جنون خلاصه شده / دست من نیست ، دست من ، عشقم !

دست من ناگهان به حلقومت ! / مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !

من مریضم که صورتم سرخ است / شاهدی که چقدر تب دارم

اندکی دوست رو به رو با من / یک جهان دشته از عقب دارم

 

در سرم درد های مرموزی است / مغزم از شعر مرده پر شده است

خط و خوط نوار مغزی گفت / شاعر این شعر هم تومور شده است

من سه تا نطفه در سرم دارم / جان من را سه شعر میگیرد ؟

خط و خوط نوار مغزی گفت : / فیل هم با سه غده میمیرد !

 

بیت هایی که آفریدمشان / در پی روز قتل عام منند

هر مزاری علیرضا دارد / کل این قبر ها به نام منند

مرگ مغزی است طعم ابیاتم / مزه ی گنگ و میخوشی دارم

باورم کن که بعد مردن هم / حس خوبی به خود کشی دارم !

 

کار اهدای عضو هایم را / به همین دوستان اندکم بدهید

چشم و گوشم برای هر کس خواست / مغز من را به کودکم بدهید

در سرم رنج های فرهاد است / یک نفر بعد من جنون باید!

تیشه ام را به دست او بدهید / بعد من کاخ بیستون باید

 

وای از این مرد زرد پاییزی / وای از این فصل خشک پاخوردن

وای از این قرصهای اعصابی / وقت هر وعده بیست تا خوردن

مرد آبانی ام بفهم احمق! / لحظه ای ناگهان که من باشم

هر چه ضد و نقیض در یک آن / کوچک بی کران که من باشم

 

مرد آبانی ام که قنداقی / وسط سردی کفن بودم

بعد سی سال تازه فهمیدم / جسدی لای پیرهن بودم !

جسد شاعری که افتاده / از نفس از دوپا از هر چیز

سال تحویلتان بهار اما / سال من از اواسط پاییز

 

زردی ام از نژاد فصلم بود / سرخی ام از تبار برگی که

روز میلادم از درخت افتاد / زیر رگباری از تگرگی که

از تبار جنون پاییزی / کاشف لحظه های ویرانی

عقربی در قمر تمرکیدیم / وای از این اجتماع آبانی

 

من توام من خود توام شاید / شعر دنبال هردومان باشد

نیمه ای از غمم برای تو تا / خودکشی مال هر دومان باشد ...




علیرضا آذر


تومور سه


دانلود دکلمه



فال من را بگیر و جانم را - علیرضا آذر


فال من را بگیر و جانم را / من از این حال بی کسی سیرم

دستِ فردای قصه را رو کن / روشنم کن چگونه می میرم

حافظ از جام عشق خون می خورد / من هم از جام شوکران خوردم

او جهاندارِ مست ها می شد / من جهان را به دوش می بردم

 

مست و لایعقل از جهان بیزار / جامی از عشق و خون به دستانم

او خداوند می پرستان شد / من امیر القشون مستانم

حالِ خوبی نبود آدم ها / زیر رودِ کبود خوابیدم

هرچه چشمش سرِ جهان آورد / همه را توی خواب می دیدم

 

من فقط خواب عشق را دیدم / حس سرخورده ای که نفرین شد

هر کسی تا رسید چیزی گفت / هر پدر مُرده ابن سیرین شد

من به تعبیر خواب مشکوکم / هر کسی خواب عشق را دیده است

صبح فردای غرق در کابوس / رو به دستان قبله خوابیده است

 

مردم از رو به رو ،دَهن دیدند / مردم از پشت سر، سخن چیدند

آسمان ریسمانمان کم بود / هی نشستند و رشته ریسیدند

نانجیبیِ عشق در این است / مردِ مفلوک و مُرده می خواهد

نانجیبیِ عشق در این است / دامنِ دست خورده می خواهد

 

من به رفتار عشق مشکوکم / در دلِ مشتِ بسته اش چیزی ست

رویِ رویش شکوهِ شیراز است / پشتِ رویش قشونِ چنگیزی ست

من به رفتار عشق مشکوکم / مضربی از نیاز در ناز است

در نگاهش دو شاهِ تاتاری / پشتِ پلکش هزار سرباز است

 

مردِ از خود گذشته ای هستم / پایِ ناچارِ مانده در راهم

هم نمی دانم آنچه می خواهی / هم نمی دانم آنچه می خواهم

ناگزیر از بلندِ کوهستان / ناگریز از عمیقِ دریایم

اهل دنیای گیج در اما / گیجِ دنیای اهلِ آیایم

 

سهروردی منم که در چشمت / شیخِ اشراق و نور ِ غم دیدم

هم قلندر شدم که در کشفت / سر به راه تو سر تراشیدم

خانِ والای خانه آبادم / زندگی کن مرا،خیابان را

این چنین مردِ داستان باشی / می کُشی خوش نویسِ تهران را

 

مرگِ شعبانِ جعفری هستم / امتدادِ هزاردستانم

لشکرم یک جهان شش انگشتی ست / من امیر القشون مستانم

قلبم اندازه ی جهانم شد / شهرِ افسرده ای درونم بود

خونِ انگورهای تَفتیده / قطره قطره جای خونم بود

 

شهرِ افسرده ای درونم بود / خالی از لحظه های ویرانی

جاده ها از سکوت آبستن / شهرِ تنهای واقعا خالی

توی تنهاییِ خودم بودم / یک نفر آمد و سلامی کرد

توی این شهرِ خالی از مردم / یک نفر داشت کودتا می کرد

 

یک نفر داشت زیر خاکستر / آتشی تازه دست و پا می کرد

من به تنهاییِ خودم مومن / یک نفر داشت کودتا می کرد

یک نفر مثل من پُر از خود شد / یک نفر مثل زن پُر از زن شد

از همان جاده ای که آمد رفت / رفت و اندوهِ برنگشتن شد

 

کار و بارِ غزل که راکد بود / کار و بارِ ترانه هم خونی ست

آسمان در غزل که بارانی ست / آسمون تو ترانه بارونی ست

دست و پاتو بکِش،برو گمشو / این پسر زندگی نمی فهمه

واسه مردای گرگ دونه بریز / این خر از کُره گی نمی فهمه

 

تو سرش غیرِ شعر چیزی نیست / مُرده شورِ کتاب و شعراشو

میگه دنیا همش غم انگیزه / گُه بگیرن تمومِ دنیاشو

گُه بگیرن منو،برو بانو / واسه مردای زندگی زن شو

واسه من لای جرز،اتاق خوابه / گاوِ مردای گاوآهن شو

 

من کنار تو ریز می مانم / تو کنارم درشت خواهی شد

من نجیبانه بوسه خواهم زد / نانجیبانه مشت خواهی شد

اقتضای طبیعتت این است / به وجود آمدی که زن باشی

به وجود آمدی بسوزانی / دوزخی پشتِ پیرهن باشی

 

به وجود آمدم که داغت را / پشتِ دستان خود نگه دارم

مثل دنیای بعد از اسکندر / تختِ جمشیدِ بعد از آوارم

تختِ جمشیدِ بعد از آوارم / سر ستون های من ترَک خوردند

بعدِ بارانِ تیر باریدن / هرچه بود و نبود را بردند

 

شعرِ آتش به جان نفهمیدی / ماجرا مثل روز روشن بود

قاتل روزهای سرسبزم / بدتر از این همه تبر،زن بود

قبله ی تاک های مسمومم / ناخداوندِ مِی پرستانم

لشکرم رو به خمره می رقصند / من امیر القشون مستانم

 

چشم و هم چشمِ من خیابانی ست / که تو را باشکوه می سازد

که مرا مثل کاه می بیند / که تو را مثل کوه می سازد

مثل کوهی درشت و محکم باش / مثل فاتح نگاه خواهم کرد

آنقَدَر اَنگِ ننگ خواهم زد / دامنت را سیاه خواهم کرد

 

روی دستان خویش می مانی / پای این قصدِ شوم خواهی مُرد

که رکَب از تو خورده باشم / این آرزو را به گور خواهی برد

سر بچرخان و باز جادو کن / مالِ دنیای خر شدن هستم

بوسه ها را به جان من انداز / مردِ این جنگِ تن به تن هستم

 

چشم و لب های نیمه بازت را / ماهِ غرقابِ نور می بوسم

من زمینی،تو آسمانی را / از همین راه دور می بوسم

این که اَلابرَه دو چشمت شد / زیر پای هزار اَلفیل ام

هم خودم قاضیَم،خودم حکمم / هم هلاکیده ی اَبابیلم

 

پشتمان طرحِ نقشه هایی است / پشتِ هر پرده،دست در کار است

تا دهان مفت و گوش ها مفتند / پشتمان حرفِ مفت بسیاراست ...






علیرضا آذر


مدار مربع


دانلود دکلمه



چشم هایش شروع واقعه بود - علیرضا آذر


چشم هایش شروع واقعه بود / آسمانــــی درون آنهــــــا، من

در صدایش پرنده می رقصید / بر تنش عطر خـــوب آویشن

باز گوشواره هـــــای گیلاســـی / پشتِ گوشش شلوغ می کردند

دست هــــای کمندِ نیلوفر / سینه ریزی ظریف بر گردن

 

احتمـــــالا غریبــــــه مـی آمد / از خیابان به شرم رد می شد

دختـــــر پا بـــه راهِ دیروزی / هیکلِ رو به راهِ حالا/ زن

در قطاری که صبـــح آمده بود / دشت هایی وسیع جا ماندند

شهر از این زاویه قفس می شد / زیــر پاهــای گــرمِ در رفتن

 

پشت سر لاشه های پل بر پل / پیشِ رو کـــوره راهِ سردرگم

مثل یک مادیـــانِ ناآرام / در خیابان سایه و روشن

در خیـالش قطار  مردی  بود / بی حیا،بی لباس،بی هر چیز

در خیالش عروس خواهد شد / تـــوی هر کوپه کوپــه آبستن

 

سارقانی که دست می بردند / سیب سرخ از حصــــار بردارند

دکمه هایی که حیف می مردند / روی دنیــای زیـــر ِ پیــراهن

مردمانـــی کـــه توی  پنجره ها / در پیِ هرچه لخت می گشتند

پیش چشمانِ گردشان اینک / فرصتــی داغ بود و طعمِ بدن

 

آسمان با گُـروم گرومب خودش / عکس هایی فجیع می انداخت

چکه های غلیظِ خون افتاد / از کجــا روی صورتِ دامن

او مسافر نبود اما باز / منتظر تا قطار برگردد

مثل حالا که داشت برمی گشت / تـن تَ تَـن تـن  تَ تـن

 

سوتِ کمرنگِ سرد می آمد / تیـــر غیبی تَلَق تلق در راه

خاطراتی که داشت قِل می خورد / روی تصویــر ریــل ِ راه آهـــــن

توی چشمِ فلان فلان شده اش / آسمانـــی برای ماندن نیست

زندگی بود و آخرین شِیهه / مادیـــــانی در انتظار ِ تِــرن



علیرضا آذر


مادیان


دانلود دکلمه