شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

میشه خدا رو حس کرد - افشین یداللهی


میشه خدا رو حس کرد

تو لحظه های ساده

تو اضطراب ِ عشق و

گناه ِ بی اراده

بی عشق عمر ِ آدم

بی اعتقاد میره

هفتاد سال عبادت

یک شب به باد میره

یک شب به باد میره

وقتی که عشق آخر

تصمیمش و بگیره

کاری نداره زوده

یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق

عاشق تر از همیشه

هر چی محال میشد

با عشق داره میشه

انگار داره میشه

عاشق نباشه آدم

حتی خدا غریبه س

از لحظه های حوا

هوا می مونه و بس

نترس اگه دل ِ تو

از خواب ِ کهنه پاشه

شاید خدا قصه تو

از نو نوشته باشه

از نو نوشته باشه

وقتی که عشق آخر

تصمیمش و بگیره

کاری نداره زوده

یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق

عاشق تر از همیشه

هر چی محال میشد

با عشق داره میشه

انگار داره میشه

 

 افشین یداللهی

 

بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی - محمدعلی بهمنی


بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی

وقتی که منِ واقعی ام را بشناسی

 

پیداست که در حوصله ی جسم ، نگنجد

این وسعتِ پُر دغدغه این روحِ حماسی

 

ها....عاشق روئیدن و تکثیر شدن ها!

در پیله یِ پیراهنیِ خود نَپَلاسی

 

عریان شو وُ، انکار کُن این جسم شدن را

تو جانی و جان را که نپوشند لباسی

 

تا مرگ رسیدیم و به سویی نرسیدیم

ما را به کجا می برد این پرت حواسی؟

 


محمدعلی بهمنی

 


کم نیستند شادی‌ها - سیدعلی صالحی

کم نیستند شادی‌ها

حتی اگر بزرگ نباشند

آنقدر دست نیافتنی نیستند

که تو عمری‌ست

کز کرده‌ای گوشه جهان

و بر آسمان چوب خط می‌کشی به انتظار

حبس ابد هم حتی ، پایان دارد

پایانی بزرگ و طولانی

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه‌هاییم

و به عبورشان می‌خندیم

چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم

و چه ارزان می‌فروشیم لذت با هم بودن را

چه زود دیر می‌شود

و نمی‌دانیم که ؛ فردا می‌آید

شاید ما نباشیم

 

 

سیدعلی صالحی


مست خراب یابد هر لحظه در خرابات - عراقی


مست خراب یابد هر لحظه در خرابات

گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات

خواهی که راهٔابی بی‌رنج بر سر گنج

می‌بیز هر سحرگاه خاک در خرابات

یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد

با صدهزار خورشید افتد تو را ملاقات

ور عکس جام باده ناگاه بر تو تابد

نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات

در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا

در هم شود عبادات، پی گم کند اشارات

تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی

حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات

تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟

کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات

تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی

می‌دان که می‌پرستی در دیر عزی و لات

در صومعه تو دانی می‌کوش تا توانی

در میکده رها کن از سر فضول و طامات

جان باز در خرابات، تا جرعه‌ای بیابی

مفروش زهد، کانجا کمتر خرند طامات

لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟

انداز خویشتن را در بحر بی‌نهایات

تا گم شود نشانت در پای بی‌نشانی

تا در کشد به کامت یک ره نهنگ حالات

چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی

اسرار غیب بیند در عالم شهادات

 

عراقی


کمی با من مدارا کن - شهیار قنبری


کمی با من مدارا کن

که خود را با تو بشناسم

من گم را تو پیدا کن

تو را از شب جدا کردم

تو را از قصه اوردم

نمیشد با تو بد باشم

نمیشد از تو برگردم

 

 

کمی با من مدارا کن

صبوری کن تحمل کن

من گم را تو پیدا کن

 

 

نه از برگم نه از جنگل

نه از باران نه از شبنم

نه ان تعمیدی رودم

نه ان مریم ترین میرم

منم همسقف دیروزی

که عطر خانگی دارم

که دستان تو را باید

به شام سفره بسپارم

اگر سختم اگر دشوار

اگر سیل مصیبت بار

اگر تلخم اگر بیمار

منم از عشق تو بسیار

من از هم خون و هم گریه

که بغض اش را به دریا داد

که از اوج پریدن ها

بر این ویرانه افتاد

 

 

کمی با من مدارا کن

صبوری کن تحمل کن

من گم را تو پیدا کن


شهیار قنبری



پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است - خیام


پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است

گردنده فلک نیز بکاری بوده است

هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین

آن مردمک چشم‌نگاری بوده است

 

خیام

 

ندیدم در جهان کامی دریغا - عراقی


ندیدم در جهان کامی دریغا

بماندم بی‌سرانجامی دریغا

گوارنده نشد از خوان گیتی

مرا جز غصه‌آشامی دریغا

نشد از بزم وصل خوبرویان

نصیب بخت من جامی دریغا

مرا دور از رخ دلدار دردی است

که آن را نیست آرامی دریغا

فرو شد روز عمر و بر نیامد

از آن شیرین لبش کامی دریغا

درین امید عمرم رفت کاخر:

کند یادم به پیغامی دریغا

چو وادیدم عراقی نزد آن دوست

نمی‌ارزد به دشنامی دریغا


عراقی


چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت - عراقی


چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت

سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد

ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت

قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد

مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟

چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید

بجای خرقه به قوال جان توان انداخت


عراقی



باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب - شهریار


باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

 

شهریار


آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را - مارگوت بیکل


آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را

به‌ کارگاه هنری‌ بدل‌ می‌کنی‌

دوستت‌ می‌دارم‌

 

آن ‌هنگام‌ که‌ نگرانی‌ها و زمان‌ را

از یاد می بری‌

دوستت‌ می‌دارم‌

 

وقتی‌ نامه‌ها و روزنامه‌ها

بر سرتاسرِ خانه‌ پخش‌ شده‌اند

دوستت‌ می‌دارم‌

 

پذیرش‌ ، آزادی‌ می‌بخشد

عشق‌

حقیقت‌ را در آغوش‌ می‌کشد

از این‌ رو یکدیگر را دوست‌ می‌داریم

 


مارگوت بیکل

 

 

 

میوه ممنوعه - افشین یداللهی


میشه خدا رو حس کرد

تو لحظه های ساده

تو اضطراب عشق و

گناه بی اراده

بی عشق عمر آدم

بی اعتقاد می ره

هفتاد سال عبادت

یک شب به باد می ره

یک شب به باد می ره

 

وقتی که عشق آخر

تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده

یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق

عاشق تر از همیشه

هر چی محال می شد

با عشق داره میشه

انگار داره میشه

 

عاشق نباشه آدم

حتی خدا غریبه ست

 

از لحظه های حوا

حوا می مونه و بس

نترس اگه دل تو

از خواب کهنه پاشه

شاید خدا قصه تو

از نو نوشته باشه

از نو نوشته باشه

 

وقتی که عشق آخر

تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده

یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق

عاشق تر از همیشه

هر چی محال میشد

 

با عشق داره میشه

انگار داره میشه

 

افشین یداللهی

من بی تو - افشین یداللهی


تو شروع آسمونی می دونستم نمی مونی

چشم تو آخر دنیاس خودت اینو نمی دونی

 

داشتن و نداشتن تو گاهی سخته گاهی ساده

اگه راهی اگه بی راه منم و پای پیاده

 

آخ که چه ساده گم شدم تو غربت چشای تو

سکوت شیشه ی دلم شکسته با صدای تو

 

آخ تمام لحظه هام اسمت یادم نمی ره

گذشته ها گذشته ها هیچ کی گناهی نداره

 

وقتی با تمام قلبم واسه زندگی می میرم

تن من می لرزه اما تو را از خودم میگیرم

 

من بی من من بی تو من از سایه فراری

می شم اون حادثه ای که روزی بود و روزگاری

 

حالا من نه توی قصه نه تو آرزوم نه خوابم

این سوال ساده ست چرا دنبال جوابم

 

آخ که چه ساده گم شدم تو غربت چشای تو

سکوت شیشه دلم شکسته با صدای تو

 

آخ تمام لحظه هام اسمت یادم نمی ره

گذشته ها گذشته ها هیچ کی گناهی ندار

 

 

افشین یداللهی


دل، چو در دام عشق منظور است - عراقی


دل، چو در دام عشق منظور است

دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم در رخت به دیدهٔ دل

گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال

دل مستم هنوز مخمور است

دست ازین عاشقی نمی‌دارد

دایم از یار اگرچه مهجور است

حال آشفته بر رخش فاش است

شعله و نار پرتو نور است

حکم داری به هر چه فرمایی

که عراقی مطیع و مامور است

 

عراقی



از میکده تا چه شور برخاست؟ - عراقی


از میکده تا چه شور برخاست؟

کاندر همه شهر شور و غوغاست

باری، به نظاره‌ای برون آی

کان روی تو از در تماشاست

پنهان چه شوی؟ که عکس رویت

در جام جهان نمای پیداست

گل گر ز رخ تو رنگ ناورد

رنگ رخش آخر از چه زیباست؟

ور نه به جمال تو نظر کرد

چشم خوش نرگس از چه بیناست؟

ور سرو نه قامت تو دیده است

او را کشش از چه سوی بالاست

تا یافت بنفشه بوی زلفت

ما را همه میل سوی صحراست

ما را چه ز باغ لاله و گل؟

از جام، غرض می مصفاست

جز حسن و جمال تو نبیند

از گلشن و لاله هر که بیناست

 

عراقی



هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من - محمدعلی بهمنی


هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من

اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من

 

مگرکه خواب و خیالی بنوشدم ورنه

که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟

 

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود

خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

 

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند

خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من

 

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند

هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من

 

اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد

تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من

 

هوای بی تو پریدن نداشتم، آری

بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من

 

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت

چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!


 

محمدعلی بهمنی