ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صدایت روی بوی بهار نارنج میلغزد.
از جنس همان میشود.
صدایت در بهار بهار است،
صدایت در زمستان بهار است.
حرف بزن،
من تا ابد به صدایت گوش میدهم
تا نقطهای شوم
در خط کاتبی که صدای تو را مینویسد...
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه
با من حرف بزن بانو.
بگو که میفهمی همهی اینها برای توست.
بگو که قلبم را میشنوی در وجودم که هستی.
بگو که داری خاطراتم را توی سرم میخوانی.
بخوان آنهمه انتظار و تنهاییِ آنهمه سال که تو را نمیدیدم.
بخوان رنجم را محصور در میان آدمها،
بیآنکه خودم باشم، که همیشه مجبور باشم که در جلدی باشم.
جلدهای ناهمخوان با روانم، نه چون این جلدم، مهمانپرست.
بخوان اندوهم را شامگاههایی که از اینجا میرفتی به خانهات،
و من تنها میماندم با بوی تو پراکنده میان برگهای نارنج،
خلیده در سایهی سرو، و یاد قدمهایت بر زمین و سنگ.
با من حرف بزن بانو...
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه