شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

گاه آرزو می کنم - مارگوت بیکل


گاه آرزو می کنم

ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم

تا دست هایت را گرم کند

اشک هایت را بخشکاند

و خنده را به لبانت باز آرد

پرتو خورشیدی که

اعماق تاریک وجودت را روشن کند

روزت را غرقه ی نور کند

یخ پیرامونت را آب کند.

 

"مارگوت بیکل"

 

ترجمه: احمد شاملو

سکوت سر شار از ناگفته هاست - مارگوت بیکل


سکوت سر شار از ناگفته هاست!

 

دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند

 رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

وهر دانه برفی

 به اشکی نریخته می ماند .

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است .

 از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق های نهان

وشگفتی های بر زبان نیامده

 در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من .

  

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم،

 که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند.

گوشی که،

 صداها و نشانه ها را در بی هوشی مان بشنود.

برای تو و خویش روحی که این همه را در خود بگیرد وبپذیرد .

 و زبانی که در صداقت خود ما را از فراموشی خود بیرون کشد .

و بگذارد از آن چیز ها که در بندمان کشیده سخن بگوییم .

گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاری است .

 زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد .

 

از بخت یاری ماست شاید ،

 که آنچه می خواهیم ، یا به دست نمیآید

یا از دست می گریزد .

 

 

 می خواهم آب شوم در گستره افق

آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود.........

 می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم .

حس می کنم و می دانم دست می سایم و می ترسم باور میکنم و امیدوارم

 که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد.

 

می خواهم آب شوم در گستره افق

آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز می شود .

چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا دستی یاری دهنده کلامی مهر آمیز

 نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری ؟

چند بار دامت را تهی یافتی؟

از پای منشین آماده شو که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستریم .

  

پس از سفر های بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز،

 بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم بادبان برچینم پارو وا نهم سکان رها کنم

به خلوت لنگر گاهت در آیم و در کنارت پهلو بگیرم

 و آغوشت را باز یابم،

استواری امن زمین را زیر پای خویش .

 

 

پنجه در افکنده ایم با دست هایمان به جای رها شدن

سنگین سنگین بر دوش می کشیم بار دیگران را به جایهمراهی کردنشان

 عشق ما نیاز مند رهایی است نه تصاحب

در راه خویش ایثار باید نه انجاموظیفه

 

سپیده دمان از پس شبی دراز

 آواز خروسی می شنوم از دور دست

و با سومین بانگش در می یابم که رسوا شده ام !

  

 

زخم زننده، مقاومت ناپذیر ،شگفت انگیز و پر راز و رمز است

آفرینش ،و همه آن چیز ها که شدن را امکان می دهد .

 هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر .............

 

 

این همه پیچ این همه گذر این همه چراغ این همهعلامت،

و همچنان استواری به و فادار ماندن به راهم ، خودم ،هدف و به تو

 وفایی که تو و مرا به سوی هدف راهنمایی می کند .

 

جویای راه خویش باش از اینسان که منم در تکاپویانسان شدن

 در میان راه دیدار می کنم حقیقت را، آزادی را ،خود را،

در میان راه می بارد و به بار می نشیند دوستی که توانمان دهد

 تا برای دیگران مامنی باشیم و یاوری

 

این است راه ما

 

تو و من

 

در وجودهر کس رازی بزرگ نهان است

داستانی راهی بیراهه ای

 طرح افکندن این راز راز من و راز تو

پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است .

 

 

 بسیار وقت ها با هم از غم و شادی هم سخن ساز می کنیم .

اما در همه چیز رازی نیست

 گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

سکوت ملال ها از راز ما سخن تواند گفت .

  

 

به تو نگاه می کنم و می دانم که تو تنها نیازمند یک نگاهی

تا به تو دل دهد آسوده خاطرت کند بگشایدت تا به در آیی

 من پا پس می کشم و در نیم گشوده به روی تو بسته می شود.

 

 

پیش از اینکه به تنهایی خود پناه برم از دیگران شکوه آغاز می کنم

فریاد می کشم که ترکم گفته اند

 چرا از خود نمی پرسم که کسی را دارم که

احساسم را اندیشه و رویایم را زندگی ام را با اوقسمت کنم

 آغاز جداسری شاید از دیگران نبود .

 

حلقه های مداوم پیاپی تا دور دست

 تصویردرست صادقانه

باخود وفادار می مانم آیا؟

 یا راهی سهل تر اختیار می کنم .

 

 

 

بی اعتمادی دری است خود ستایی و بیم چفت و بست غروراست .

 وتهی دستی دیوار است و لولا است

 زندانی را که در آن محبوس راه خویشیم

دلتنگیمان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن

 از رخنه هایش تنفس می کنیم

تو و من توان آن را یافتیم که بر گشاییم که خود را بگشاییم .

 

  

بر آنچه دلخواه من است حمله نمیبرم

خود را به تمامی بر آن میافکنم.

 اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانمخواست راهی به جز اینم نیست .

 

 

 اگر می خواهی نگهم داری دوست من از دستم می دهی

اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من تا انسان آزادی باشم

 میان ما همبستگی آنگونه میبارد که زندگی ما

 

هر دو تن را غرق در شکوفه می کند

 پرواز اعتماد را با یکدیگر تجربه کنیم

وگر نه میشکنیم بال های دوستی مان را

 با در افکندن خود به دره شاید سر انجام به شناسایی خود توفیق یابم

 

مارگوت بیکل


دانلود دکلمه با صدای احمد شاملو بخش اول


دانلود دکلمه با صدای احمد شاملو بخش دوم



این همه پیچ - مارگوت بیکل


این همه پیچ

این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت

و همچنان استواری در وفادار ماندن

به راهم
خودم
هدفم
و به تو
وفایی که مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می نماید.

مارگوت بیکل



تا آن هنگام که فصل آخر - مارگوت بیکل


تا آن هنگام که فصل آخر
در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است
همه چیز گشوده است و قابل تغییر
کسی که تنها
به فصل های قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را
از دست می دهد .
 

مارگوت بیکل



در وجود هر کس - مارگوت بیکل


در وجود هر کس 
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی ،
بیراهه
یی،

طرح افکندن این راز
-راز من و راز تو
، راز زندگی-
پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.

 

مارگوت بیکل



در کنار تواَم! دوست‌ من‌ - مارگوت بیکل


در کنار تواَم! دوست‌ من‌

احساسم‌ را با تو در میان‌ می‌گذارم‌

اندیشه‌هایم‌ را با تو قسمت‌ می‌کنم‌

راهی‌ مشترک‌ پیش‌ِ پایت‌ می‌گذارم‌

اما ازآن‌ِ تو نیستم‌

با مسئولیت‌ خود زند‌گی‌ می‌کنم‌

مرا به‌ ماندن‌ مجبور نکن‌! دوست‌ من‌

احساسم‌ را به‌ کفه‌ی‌ قضاوت‌ نگذار

نه‌ اندیشه‌یی‌ برایم‌ معین‌ کن‌

و نه‌ راهی‌ برای‌ درنوشتن‌

به‌ تصاحبم‌ نکوش‌ُ

تعهداتم‌ را نادیده‌ مگیر

اگر از آزادی‌ محرومم‌ کنی‌

دوست‌ من

تو را از بودنم‌ محروم‌ خواهم‌ کرد.


مارگوت بیکل


پرواز اعتماد - مارگوت بیکل


پرواز اعتماد را

با یکدیگر

تجربه کنیم.

وگرنه می‌شکنیم

بال‌های دوستی‌مان را.


 

مارگوت بیکل

ترجمه: احمد شاملو

واپسین نفس - مارگوت بیکل


پش از آنکه واپسین نفس را برآرم

پیش از آنکه پرده فرو افتد

پیش از پژمردن آخرین گل

بر آنم که زندگی کنم

بر آنم که عشق بورزم

برآنم که باشم

در این جهان ظلمانی

در این روزگار سرشار از فجایع

در این دنیای پر از کینه

نزد کسانی که نیازمند منند

کسانی که نیازمند ایشانم

تا دریابم ، شگفتی کنم ، باز شناسم

که می توانم باشم ، که می خواهم باشم

تا روزها بی ثمر نماند

ساعت ها جان یابد

لحظه ها گران بار شود

هنگامی که می خندم

هنگامی که می گریم

هنگامی که لب فرو می بندم.

 

مارگوت بیکل



آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را - مارگوت بیکل


آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را

به‌ کارگاه هنری‌ بدل‌ می‌کنی‌

دوستت‌ می‌دارم‌

 

آن ‌هنگام‌ که‌ نگرانی‌ها و زمان‌ را

از یاد می بری‌

دوستت‌ می‌دارم‌

 

وقتی‌ نامه‌ها و روزنامه‌ها

بر سرتاسرِ خانه‌ پخش‌ شده‌اند

دوستت‌ می‌دارم‌

 

پذیرش‌ ، آزادی‌ می‌بخشد

عشق‌

حقیقت‌ را در آغوش‌ می‌کشد

از این‌ رو یکدیگر را دوست‌ می‌داریم

 


مارگوت بیکل