-
لینک کانال دکلمه های علی ایلکا در تلگرام
جمعه 21 دی 1403 03:39
لینک کانال دکلمه های علی ایلکا در تلگرام روی لینک کلیک کنید . https://telegram.me/deklamehaye_ali_ilka
-
سلام کوچه حضور است، غروب سرد می میرد
پنجشنبه 20 دی 1403 16:16
سلام کوچه حضور است، غروب سرد می میرد تمام کار قصه همین است، غرور مرد می میرد کسی ترانه ی من را برای خواب دزدید و این کلام درونم بدون درد می میرد غزل به نام درخت و شروع قصه پاییز در انتهای غزل هم درخت زرد می میرد هزار شب نخوابیدم به شوق دیدن چشمت شب هزار و یکم شد ببین که مرد می میرد
-
مجبور نیستی که بمانی ... ولی نرو - مهدی فرجی
جمعه 25 آبان 1403 20:37
پابند کفشهای سیاه سفر نشو یا دست کم بخاطر من دیرتر برو دارم نگاه می کنم و حرص می خورم امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو کاری نکن که بشکنی ام، اما شکسته ای حالا شکستنی ترم از شاخه های مو موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو ! به به مبارک است :دل خوش ! لباس نو دارند سور وسات عروسی می آورند از کوچه های سرد به آغوش گرم تو هی پا...
-
یا گرمى یک بوسه به پیشانى من باش - سید تقى سیدى
سهشنبه 15 خرداد 1403 18:46
یا گرمى یک بوسه به پیشانى من باش یا علت یک عمر پریشانى من باش با فاصله اى امن که آسیب نبینى بنشین و فقط شاهد ویرانى من باش سید تقى سیدى
-
دلهای تنها - حامد عسکری
سهشنبه 15 خرداد 1403 18:33
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری...
-
ساعت برای با تو نشستن حسود بود - عبدالجبار کاکایی
چهارشنبه 9 خرداد 1403 18:35
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود هر سایه ای که دست تکان داد، دود بود این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای اخبار منفجر شده ی صبح زود بود جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست محبوب من چقدر جهان بی وجود بود ! ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید ساعت برای با تو...
-
تو را من چشم در راهم شباهنگام - نیما یوشیج
شنبه 15 اردیبهشت 1403 20:31
تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخ تَلاجَن سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم تو را من چشم در راهم شباهنگام در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمیکاهم تو را من چشم در راهم. #نیما_یوشیج...
-
انارستان - حسین صفا
یکشنبه 6 اسفند 1402 21:59
قطار پنجره هایش را گرفته زیر بغل می رفت و پشت ابر نهان می شد دلم که ماه محالش را به حال بدرقه می افتاد جهان پر از چمدان می شد و برگ بود که می بارید و باد ، خسته وزان می رفت خزان مسافتی از من بود که در تَدارک رفتن بود ولی همین که خزان می رفت دوباره باز خزان می شد مرا تو بی سببی هرگز بدون ماه شبی هرگز دو پِیک آخر عمرم...
-
گفتی که : می بوسم تو را گفتم تمنا می کنم - سیمین بهبهانی
شنبه 2 دی 1402 13:14
گفتی که : می بوسم تو را گفتم تمنا می کنم گفتی که : گر بیند کسی ؟ گفتم که : حاشا می کنم گفتی: ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در ؟ گفتم که : با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتی که : تلخی های من گر ناگوار افتد مرا گفتم که: با نوش لبم ،آنرا گوارا می کنم گفتی : چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام ؟ گفتم که : من خود را...
-
ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا - فاضل نظری
شنبه 2 دی 1402 13:12
ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا مگذار با خبر شود از مقصدت کسی حتی به سوی میکده وقت اذان بیا شُهرت در این مقام به گمنام بودن است از من نشان بپرس ولی بی نشان بیا ایمان خلق و صبرِ مرا امتحان مکن بی آنکه دلبری کنی از این و آن...
-
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام - فاضل نظری
شنبه 2 دی 1402 13:10
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست عشق درسی ست که من نیز نیاموخته ام رو سیاه محک عشق شدن نزدیک است سکه ی «قلب» زیانی ست که نفروخته ام برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده ست ماه خندید که من چشم به «خود» دوخته ام شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم...
-
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی - حسین منزوی
دوشنبه 13 آذر 1402 18:08
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه از او و ما که منم تا من و شما که تویی تویی جواب سوال قدیم بود و نبود چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن قدیم...
-
به رفتن تــو سفر نـــه فرار میگویند - کاظم بهمنی
دوشنبه 13 آذر 1402 17:26
به رفتن تــو سفر نـــه فرار میگویند به این طریقه ی بازی قمار میگویند به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد هنــــوز مثل گذشته"نگار"میگویند اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر به من اهالـــــی جنگل شکار میگویند مرا مقایسه بــا تـــو بگو کسی نکند کنار گل مگر از حسن خار میگویند؟ !! تو رفته ای و نشستم کنار این همدم به...
-
سلام - علی صالحی
دوشنبه 13 آذر 1402 17:19
سلام ! حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان ! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط...
-
همیشه گریه های زیر باران ماجرا دارد - علی صفری
یکشنبه 12 آذر 1402 11:33
همیشه گریه های زیر باران ماجرا دارد که یک سر در پشیمانی، سری هم در وفا دارد میان خاطراتت آنچنان بر سینه می کوبم که ثابت می کند یک دست هم، گاهی صدا دارد نبودت روزهایم را به قدری بی هویت کرد که در تقویم من تنها غروب جمعه جا دارد تصور می کنم عاشق شدن یک درد موروثیست ازآنجا که پدر عمریست در دستش عصا دارد یقین دارم کسی ظرف...
-
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت - فاضل نظری
سهشنبه 7 آذر 1402 10:18
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت که زخم های دل خون من علاج نداشت تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت منم! خلیفه تنهای رانده از فردوس خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت تفاوت من و اصحاب کهف در این بود که سکه های من از ابتدا رواج نداشت نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم چراغ نه! که به...
-
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری - مصطفی ملکی
سهشنبه 7 آذر 1402 10:12
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری ناز را افزوده ، با نازت توانم می بری سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود تا ته قلب من و تا استخوانم می بری می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم ! با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان دستهای مهربان را بر لبانم می بری می کنی ساکت مرا با بوسه های بی...
-
بهانه - محمدحسن جمشیدی
دوشنبه 15 خرداد 1402 20:54
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت همینکه حرف دلم شد فقط بهانه گرفت چه حکمتیست که غم رو به هر طرف انداخت بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟ هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم چه شد که شعله عشقش چنین زبانه گرفت؟ هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت به جای دوست که یک عمر در خیالم بود چه تلخ دست...
-
هنوز در فکرِ آن کلاغم در درههای یوش - احمد شاملو
یکشنبه 14 خرداد 1402 17:31
هنوز در فکرِ آن کلاغم در درههای یوش : با قیچی سیاهش بر زردیِ برشتهی گندمزار با خِشخِشی مضاعف از آسمانِ کاغذی مات قوسی بُرید کج، و رو به کوهِ نزدیک با غار غارِ خشکِ گلویش چیزی گفت که کوهها بیحوصله در زِلِّ آفتاب تا دیرگاهی آن را با حیرت در کَلّههای سنگیشان تکرار میکردند . □ گاهی سوآل میکنم از خود که یک کلاغ...
-
عاشقانه دوستت داشتم - علی ایلکا
سهشنبه 26 اردیبهشت 1402 21:04
عاشقانه دوستت داشتم و تمام روزها میخواستم خاطره ای را در کنار تو بسازم آن قدر که به هر جا که نگاه میکنی من راببینی و هر روز من عاشق تر از قبل باشم و تو بیشتر من را دوست داشته باشی اما عشق این نبود، عشق فاصله ای بود بین من وتو ، دریایی وسیع که باید برای یکی شدن به آن می پیوستیم ، من وتو عشق را وقتی تجربه کردیم که دل به...
-
ققنوس - افشین یداللهی
سهشنبه 8 فروردین 1402 15:05
چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم هر جا سکوت کوچه ها از ترس سنگین تر شود یک اه همگون می کند تا شهر رنگین تر شود پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت شب از درون می پوسد و با یک تلنگر میرود دستان ما در بند هم دور از تصور میرود چله...
-
با همین دیدگان اشک آلود - فریدون مشیری
یکشنبه 6 فروردین 1402 15:14
با همین دیدگان اشک آلود از همین روزن گشوده به دود به پرستو به گل به سبزه درود به شکوفه به صبحدم به نسیم به بهاری که میرسد از راه چند روز دگر به ساز و سرود سر راه شکوفه های بهار گر به سر می دهیم با دل شاد گریه شوق با تمام وجود سالها می رود که از این دشت بوی گل یا پرنده ای نگذشت اژدها میگذشت و نعره زنان خشم و قهر و عتاب...
-
رفیق - شهراد میدری
جمعه 19 اسفند 1401 12:17
باز هم باران زد و یادِ تو افتادم رفیق باز با آهی بهانه دستِ دل دادم رفیق شیشه هایِ مِه گرفته محوِ تصویرِ تواند گرچه میدانم تو دیگر نیستی یادم رفیق عطرِ خیسِ خاطرات و بویِ نم نم هایِ شعر در هوایت سخت میگیرد دلِ آدم رفیق گرچه مدتهاست سرشار از سکوتی خسته ام بغض دارم در گلو و غرقِ فریادم رفیق از بهارِ رفته تنها حسرتی...
-
بوشهر - دکتر سید جعفر حمیدی
پنجشنبه 18 اسفند 1401 17:27
سی بوشِر هیچکه دِلش مثل مو غمگین نبیده دل هیچکی مثِ مُو , یه کاسه ی خین نبیده بخدا وختی که فکرش می کُنم , تَش می گیرُم هیچکه دردِش مثِ مو , اینهمه سنگین نبیده اُوِ دِریاش که میگِن شورِن و خِرّه نِمِکن سی مو مثل شِکِرن , شیرین تر از این نبیده تو کیچه پس کیچه هاش , وختی که تیفون می پیچه هیچ غُناهِشتی ایجور دلکش و شیرین...
-
رک بگویم... از همه رنجیده ام! - فریدون مشیری
جمعه 14 بهمن 1401 19:16
رک بگویم... از همه رنجیده ام ! از غریب و آشنا ترسیده ام با مرام و معرفت بیگانه اند من به هر ساز ی که شد رقصیده ام در زمستانِِ سکوتم بارها ... با نگاه سردتان لرزیده ام رد پای مهربانی نیست...نیست من تمام کوچه را گردیده ام سالها از بس که خوش بین بوده ام ... هر کلاغی را کبوتر دیده ام وزن احساس شما را بارها ... با ترازوی...
-
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر - سجاد سامانی
دوشنبه 10 بهمن 1401 21:09
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر ! در میان دوستداران تا غریبم دید گفت : دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر ! ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر آتش دوری مرا سوزاند، ای روز...
-
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم - خیام
سهشنبه 4 بهمن 1401 10:19
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم پیرهن میبدرم دم به دم از غایت شوق که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی برکنم دیده که من دیده از او برنکنم خود گرفتم که نگویم که مرا واقعهایست دشمن و دوست بدانند قیاس از سخنم در همه شهر فراهم ننشست انجمنی که نه من...
-
از بیم رقیب طوف کویت نکنم - ابوسعید ابوالخیر
سهشنبه 4 بهمن 1401 10:09
از بیم رقیب طوف کویت نکنم وز طعنه ٔ خلق گفتگویت نکنم لب بستم و از پای نشستم اما این نتوانم که آرزویت نکنم ابوسعید ابوالخیر
-
آب ناخورده از این برکه نیلوفر گون - اثیر اخسیکتی
سهشنبه 4 بهمن 1401 10:02
چرخ دولابی ام افکنده چویوسف درچاه وای سیاره ی او کز نظر آرد رسنم آب ناخورده از این برکه نیلوفر گون همچو نیلوفر تا حلق چرا در لجنم روی پرواز نمی بینم از این تنگ قفس که زمین وار فرو رفته بقصد ز منم بلعجب تیز هوائی است در اقلیم هنر که به بستان هنر خار کند یا سمنم ای دریغا که چو گل عمر سبکپای برفت که نخندید چو اقبال گلی...
-
عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم - ابوسعید ابوالخیر
چهارشنبه 14 دی 1401 16:39
عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم خواهم که دلم به دیگری میل کند من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم ابوسعید ابوالخیر