-
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم - خاقانی
دوشنبه 12 دی 1401 10:11
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم نگذارم که جهانی به جمالش نگرند شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم یا مرا بر در میخانه ٔ آن ماه برید که خمار من از آنجاست هم آنجا شکنم صورت من همه او شد صفت من همه او لاجرم کس من و ما نشنود...
-
نزل عشقت جان شیرین آورم - خاقانی
چهارشنبه 30 آذر 1401 10:13
نزل عشقت جان شیرین آورم هدیه ٔ زلفت دل و دین آورم چون شراب تلخ و شیرین درکشی پیشکش صد جان شیرین آورم پیش عناب لبت عنابوار روی خون آلوده پر چین آورم پیش بالای تو هم بالای تو گوهر از چشم جهان بین آورم واپسین یار منی در عشق تو روز برنائی به پیشین آورم چون به یادت کعبتین گیرم به کف کعبتین را نقش پروین آورم نیم رو خاکین...
-
وقتی حصار غربت من تنگ می شود - محمدعلی بهمنی
سهشنبه 29 آذر 1401 23:16
وقتی حصار غربت من تنگ می شود هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن گاهی دلم برای خودم تنگ می شود گاهی به ترکتازی شعرم خوشم ولی گاهی کمیت شاعری ام لنگ می شود هرچند می شکیبیم بر عشق باز هم گاهی دلم اسیر دل سنگ می شود گر یک نظر بر روی شما کرد یار ما دنیای عشق با تو هماهنگ می شود گاهی دلم برای...
-
باد از کوچه های تاراج زده ی پاییز- علی ایلکا
دوشنبه 21 آذر 1401 20:57
باد از کوچه های تاراج زده ی پاییز برگهای طلا شده را به غنیمت میبرد قدم میزنم نه برای غارت یادگاری پاییز قدم میزنم تا شاید میان این همه تنهایی قافیه ای پیدا کنم شبیه نبودنِ تو . وقتی تو نیستی فرقی نمیکند که چقدر دیگران باشند منِ بی تو شبیه تنهایی کوه است وهزار آواز پرنده که هستند ولی تنهایی کوه همچنان، تنهاییست با همان...
-
رویت بینم چو چشم را باز کنم - ابوسعید ابوالخیر
سهشنبه 17 آبان 1401 16:41
رویت بینم چو چشم را باز کنم تن دل شودم چو با تویی راز کنم جز نام تو پاسخ ندهد هیچ کسی هر جا که به نام خلق آواز کنم ابوسعید ابوالخیر
-
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم - عطار
سهشنبه 17 آبان 1401 10:14
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر مگر این مشکل از آن است که بی خویشتنم قرب سی سال ز خود خاک همی دادم باد تا به جان راه برم راه ببردم به تنم ای گل باغ دلم، پرده برانداز از روی ورنه...
-
مثل گلپرهای نا آرام ِمریم دیده ای؟
دوشنبه 11 مهر 1401 19:20
مثل گلپرهای نا آرام ِمریم دیده ای؟ شب به روی شیشه های پنجره نم دیده ای؟ تا بحال از خود نپرسیدی چرا باران َتر است؟ چشم هایت را درون چشم شبنم دیده ای؟ من نباشم گفته بودی سرد و سنگین میشود فاصله در فاصله در فاصله غم دیده ای؟ گاه گاهی مرز یک عشق ست گاهی یک هوس اینچنین پیدا و پنهان ِ مسلم دیده ای؟ هی گره میبندی و وا میشود...
-
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم - سعدی
دوشنبه 11 مهر 1401 10:20
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم ای روی دلارایت مجموعه زیبایی مجموع چه غم دارد از من که پریشانم دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم حکم آن چه تو...
-
مناظره خسرو با فرهاد - خسرو و شیرین
چهارشنبه 30 شهریور 1401 23:24
نخستین بار گفتش کز کجایی بگفت از دار ملک آشنایی بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند بگفتا جانفروشی در ادب نیست بگفت از عشقبازان این عجب نیست بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت از دل تو میگویی من از جان بگفتا عشق شیرین بر تو چون است بگفت از جان شیرینم فزون است بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب بگفت آری...
-
گفتی بیا،گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما
سهشنبه 7 تیر 1401 19:22
گفتی بیا،گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا گفتی که وصلت میدهم.جام الستت میدهم گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ گفتی که درمانت...
-
من - علی ایلکا
سهشنبه 17 خرداد 1401 21:01
تو نفس میکشی من شعر میشوم تو بغض میکنی من میبارم تو میباری من گرفتار طوفانم همیشه تاری ابریشمین از گیسوان ماه مرا به تو پیوند زده است علی ایلکا
-
اینک این من - حسین منزوی
شنبه 17 اردیبهشت 1401 12:57
اینک این من : سر به سودای پریشانی نهاده داغ نامت را نشان کرده ٬ به پیشانی نهاده گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران مثل برجی خسته ٬ برجی رو به ویرانی نهاده از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم ؟ با دل ــ این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده ــ تا که بیدارش کند ٬ کی ؟ بخت من اکنون که خواب است ٬ سر به بالین شبی...
-
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟ - قیصر امین پور
جمعه 16 اردیبهشت 1401 13:13
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟ ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم ! در من این غریبه کیست؟ باورم نمیشود خوب میشناسمت، در خودم که بنگرم این تویی، خود تویی، در پس نقاب من ای مسیح مهربان، زیر نام قیصرم ! ای فزونتر از زمان، دور پادشاهیام ! ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم ! نقطهنقطه، خط بهخط، صفحهصفحه، برگبرگ خطّ رد...
-
آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس - حسین منزوی
دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 13:02
آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس ابر بارانی است از اشک چو بارانم بپرس تخته ی دل در کف امواج غم خواهد شکست نکته را از سینه ی سرشار توفانم بپرس در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست آنچه را می گویم از آیینه ی جانم بپرس آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس پرده در پرده همه خنیاگر عشق تو ام...
-
بار سَنگین، ماه پنهان، اسب لاغَر نابَلَد - حسین جنتی
شنبه 10 اردیبهشت 1401 16:01
بار سَنگین، ماه پنهان، اسب لاغَر نابَلَد رَه خطا بودُ و علامت گُنگُ و رهبر نابَلَد ما توکل کرده بودیم این ولی کافی نبود نیل تَر بود و عصا خشکُ و پیَمبَر نابَلَد مُشت هامان را گِره کردیم اما اِی دریغ مُشتی از ما سُست پِیمان مُشتِ دیگر نابَلد ! گاه غافل سَر بریدیم از برادرهای خویش دید اندک بودُ و شب تاریکُ و خَنجر...
-
صدای گنگ مرا از سراب می شنوید - احسان افشاری
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1401 21:17
صدای گنگ مرا از سراب می شنوید ستاره خواب کنید آفتاب می شوید از این دقیقه فقط آب و تاب می شنوید شنیدم آنچه شنیدم جواب می شنوید به این شقایق در اضطراب گوش کنید به این پرنده ی در اعتصاب گوش کنید موظفید به حرف حساب گوش کنید ! به نطق آخرم عالی جناب گوش کنید خدای عهدشکن عشق بود، حالا نه ترانه ی فدغن عشق بود، حالا نه همیشه...
-
از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است - آرزو نوری
دوشنبه 29 فروردین 1401 21:18
از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است چای خوش عطری که دیگر از دهان افتاده است من گذشتم از تو تا تنها بمانی با خودت مثل تصویری که در آب روان افتاده است فکر کردی بی تو می میرم؟ نمردم، زنده ام برگ سبزی از لب سرد خزان افتاده است گفتگوها بود بین ما ... ولی این روزها قصه دل کندنم بر هر زبان افتاده است شاد باش و خوش بمان با...
-
تو ای بهانه ی زیبای هر ترانه ی من - وحید عیدگاه
یکشنبه 28 فروردین 1401 13:07
تو ای بهانه ی زیبای هر ترانه ی من خلیج من، خزر من، مدیترانه ی من ببین به ذهن درختان راه خانه ی تو چگونه مانده غزل های عاشقانه ی من به جز خیال تو این روزها که می گیرد نشانی از شب بن بست بی نشانه ی من خوشا هوای تو و سرپناه آغوشت که آسمان من این است و آسمانه ی من سیاه داشت به تن چشم تو ولی ننشست به سوگواری اندوه بی کرانه...
-
شبی که می گذرد با تو، بی کران خوش تر - حسین منزوی
دوشنبه 15 فروردین 1401 13:05
شبی که می گذرد با تو، بی کران خوش تر که پای بند تو وارسته از زمان خوش تر برای مستی و دیوانگی، می و افیون خوشند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر ز گونه و لب تو بوسه بر کدام زنم؟ که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر ستاره و گل و آیینه و تو جمله خوشید ولی تو از همگان در میانشان خوش تر خوشا جوانی ات از چشمه های روشن...
-
من شوق قدم های رسیدن به تو هستم - احمد امیرخلیلی
چهارشنبه 10 فروردین 1401 13:12
من شوق قدم های رسیدن به تو هستم یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم آرامش لبخند تو اعجاز تو این است زیبایی تو خانه براندازترین است مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو تو جان منی جان منی جان منی تو من بودم و غم تا که رسیدم به تو غم رفت من آمدم از تو...
-
بیار باده که دیر است در خمار توام - مولوی
شنبه 23 بهمن 1400 16:47
بیار باده که دیر است در خمار توام اگر چه دلق کشانم نه یار غار توام بیار رطل و سبو کارم از قدح بگذشت غلام همت و داد بزرگوار توام در این زمان که خمارم مطیع من می باش چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام بیار جام اناالحق شراب منصوری در این زمان که چو منصور زیر دار توام به یاد آر سخنها و شرطها که ز الست قرار دادی با من...
-
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم - مولانا
دوشنبه 11 بهمن 1400 16:43
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم در این سراب فنا چشمه حیات منم وگر به خشم روی صد هزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقش بند سراپرده رضات منم نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی مرو به خشک که دریای باصفات منم نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم...
-
گر جان به جز تو خواهد از خویش برکنیمش - مولانا
سهشنبه 5 بهمن 1400 12:22
گر جان به جز تو خواهد از خویش برکنیمش ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش ور قلعهها درآید ویرانهها کنیمش گر این جهان چو جانست ما جان جان جانیم ور این فلک سر آمد ما چشم روشنیمش بیخ درخت خاکست وین چرخ شاخ و برگش عالم درخت زیتون ما همچو روغنیمش چون عشق شمس تبریز آهن ربای باشد ما بر طریق...
-
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد - غلامرضا طریقی
سهشنبه 5 بهمن 1400 11:56
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد دعای یک لب مستم که مستجاب نشد من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد به شکل اشک در آمد ولی گلاب نشد نه گل که خوشهی انگور گور خود شدهای که رویشاخه دلش خونشد و شراب نشد پیمبری که به شوق رسالتی ابدی درون غار فنا گشت و انتخاب نشد نه من که بال هزاران چومن بهخون غلطید ولی بنای قفس در جهان...
-
من عهد تو سخت سست میدانستم - مهستی گنجوی
سهشنبه 5 بهمن 1400 09:08
من عهد تو سخت سست میدانستم بشکستن آن درست میدانستم این دشمنی ای دوست که با من ز جفا آخر کردی نخست میدانستم مهستی گنجوی
-
هر ناله که بر سر شتر میکردم - مهستی گنجوی
یکشنبه 3 بهمن 1400 09:13
هر ناله که بر سر شتر میکردم در پای شتر نثار دُر میکردم هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب من باز به آب دیده پر میکردم مهستی گنجوی
-
برای آرزوهای محال خویش میگریم - فاضل نظری
جمعه 24 دی 1400 22:11
برای آرزوهای محال خویش میگریم اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم شب دل کندنت می پرسم آیا باز میگردی؟ جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش میگریم نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم اگر جنگیده بودم، دستِکم حسرت نمی خوردم ولی من بر شکست بی جدال خویش میگریم به گردم حلقه می بندند...
-
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست - حامد عسکری
جمعه 24 دی 1400 22:09
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست تمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زهرمار یکیست تفاوتی نکند اشک و بغض و هق هقِ ما مسیرِ چشمه و سیلاب و آبشار یکیست هنوز گُرده ی سهراب، سرخ مثل عقیق هنوز رسمِ پدر سوزِ روزگار یکیست هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و هنوز بر درِ کنعان امیدوار یکیست هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم دلیلِ سوختنش هر هزار بار...
-
آیین عشق بازی دنیا عوض شده است - فاضل نظری
سهشنبه 7 دی 1400 11:11
آیین عشق بازی دنیا عوض شده است یوسف عوض شده است، زلیخا عوض شده است سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی در عشق سال هاست که فتوا عوض شده است خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده است آن با وفا کبوتر جَلدی که پر کشید اکنون به خانه آمده، اما عوض شده است حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق من همچنان...
-
یــادت بخیــر یار فراموشــکار من - شهریار
چهارشنبه 1 دی 1400 08:36
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی یــادت بخیــر یار فراموشــکار من گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید به غیر از مرگ فرجامی ندارم سرآغاز و سرانجامی ندارم مرا دیوانه ات نامیده بودند نباشی بعد از این نامی ندارم گویند دل به آن مَهِ نامهربان مَده دل آن زمان رُبــود که نامهربان نبــود تا...