-
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی - شهریار
چهارشنبه 24 آذر 1400 12:01
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی یــادت بخیــر یار فراموشــکار من گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید به غیر از مرگ فرجامی ندارم سرآغاز و سرانجامی ندارم مرا دیوانه ات نامیده بودند نباشی بعد از این نامی ندارم گویند دل به آن مَهِ نامهربان مَده دل آن زمان رُبــود که نامهربان نبــود تا...
-
یک بار به اصرار تو - فاضل نظری
چهارشنبه 24 آذر 1400 11:58
پرسیدی ام از عشق و جوابی نشنیدی بشنو که سزاوار سکوت است سوالت یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار کنی وای به حالت فاضل نظری
-
آهندل خودشیفتهی کافر مغرور - سجّاد سامانی
دوشنبه 15 آذر 1400 13:09
آهندل خودشیفتهی کافر مغرور دور است که یادی کند از عاشق مهجور ... میگفت: در این شهر، که دلباختهام نیست؟ آنقدر که محبوبم و آنقدر که مشهور گفتم که تو منظور من از اینهمه شعری مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟ ! من شاعر دوران کهن بودم و آن مست آمد به مزار من و برخاستم از گور بار دگرش دیدم و در نامه نوشتم : نزدیک...
-
شاه کلیدِ شعور در زندگی
دوشنبه 15 آذر 1400 12:19
شاه کلیدِ شعور در زندگی این است که یکجایی، در یک اتفاقی، در یک بحث یا ذوق یا نقد، خودتان را به نزدیکترین آینهی دوروبرتان برسانید، زل بزنید در چشمهای خودتان و بگویید "من اشتباه کردم"! بعد یک چَک بخوابانید زیر گوشِ خودتان و اشکِ خودتان را در بیاورید، بعد قربان صدقهی خودتان بروید و بگویید فدای سرت، همین که...
-
رفت آن که سری پر از خمارش دارم - مهستی گنجوی
سهشنبه 9 آذر 1400 09:11
رفت آن که سری پر از خمارش دارم چون جان دارم گهی که خوارش دارم بر آمدنش چنان امیدم یارست گوئی که هنوز در کنارش دارم مهستی گنجوی
-
دریا لب ساحل را، هر ثانیه مىبوسد - فروغ فرخزاد
دوشنبه 8 آذر 1400 18:20
دریا لب ساحل را، هر ثانیه مىبوسد این سنت او عشقست، عشقى که نمیپوسد اما دل آدمها، اندازهی دریا نیست عشقى که به هم دارند آنقدر شکوفا نیست ما عاشق اگر بودیم، بىواژه نمىماندیم دیوانگىِ هم را بیهوده نمىخواندیم اى کاش براى ما، دریا شدن آسان بود در سینهی ما هر روز امواج خروشان بود اى کاش که آدمها دلتنگ نمىمردند...
-
عاشق مشوید اگر توانید - سنایی
دوشنبه 24 آبان 1400 16:34
عاشق مشوید اگر توانید تا در غم عاشقی نمانید این عشق به اختیار نبود دانم که همین قدر بدانید هرگز مبرید نام عاشق تا دفتر عشق بر نخوانید آب رخ عاشقان مریزید تا آب ز چشم خود نرانید معشوقه وفا به کس نجوید هر چند ز دیده خون چکانید اینست رضای او که اکنون بر روی زمین یکی نمانید اینست سخن که گفته آمد گر نیست درست بر مخوانید...
-
مجمع عشاق را قبلهٔ رخ یار بس - سنایی
سهشنبه 18 آبان 1400 16:42
جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید نیست جز از نیستی سیرت آزادگان در ره آزادگان صحو و درس کم کنید راه خرابات را جز به مژه نسپرید مرکب طامات را زین هوس کم کنید مجمع عشاق را قبله ٔ رخ یار بس چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید قافله ٔ عاشقان راه ز جان رفتهاند گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید...
-
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند - علیرضا بدیع
دوشنبه 10 آبان 1400 16:05
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند با رنگ های تازه مرا آشنا کند پاییز می رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند او می رسد که از پس نه ماه انتظار راز درخت باغچه را بر ملا کند او قول داده است که امسال از سفر اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ او می رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند...
-
صد بار - ساقی سلیمانی
سهشنبه 4 آبان 1400 17:12
صد بار در را باز کردم باز بستم صدها هزاران بار در قلبم شکستم دیوانهام خواندی خدا را شکر کردم دیوانه ات بودم، نبودم؟ باز هستم از من گرفتی لحظههای شادیم را بر باد دادی قدرت و آزادیم را در سینهام جایی برای هیچکس نیست آتش زدی هر گوشهی آبادیم را تو التماس چشم هایم را ندیدی؟ ای کاش میگفتی چطور از من بریدی؟ هی سنگ پشت...
-
دلخور - سونیا نوری
سهشنبه 4 آبان 1400 17:04
دلخور نباش آینه، آهی هنوز هست از شب نترس، صورت ماهی هنوز هست گرچه برای دردِ دلت محرمی نبود دل بد نکن که خلوت چاهی هنوز هست با اینکه گفتهاند به گردت نمیرسم پای گریز و شال و کلاهی هنوز هست آه ای مخاطب همه ٔ عاشقانهها آیا برای وصف تو راهی هنوز هست؟ لک زد دلم برای دو خط خواندنت... بگو خودکار بیک و کاغذ کاهی هنوز هست؟...
-
تپش - آرزو رمضانی
دوشنبه 3 آبان 1400 17:25
منو از تپش های شب کم نکن ... بذار تا همینجور ادامه بدم ! با این فاصله باید عادت کنم ... به عشق تو از دور ادامه بدم ! ستاره ستاره شبو قرض کن ... از آینده ای که سر رامونه ! به تنهایی سخته که عادت کنم ... تا وقتی توو آغوش هم جامونه ! منو از تپش های شب کم نکن ... خودم دوست دارم خراب تو شم توو این روزهای پر از خاطره ......
-
باز هم از تو نوشتم بدنم می لرزد - ساقی سلیمانی
دوشنبه 3 آبان 1400 17:06
باز هم از تو نوشتم بدنم می لرزد من نفس می زنم و پیرهنم می لرزد آمدم فال بگیرم ,مثلا یلدا بود شعری آمد که همه جان و تنم می لرزد بعد ِ تو یاس خزان کرد قناری ها مُرد بغض را می خورم اما دهنم می لرزد بی تو تهران و من و قصه ی سرگردانی پای رفتن نه , ولی آمدنم می لرزد قلبِ من می تپد اما بخدا بعد از تو هر دلی را که فقط می شکنم...
-
خسته - حسین آهنی
یکشنبه 2 آبان 1400 17:22
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم قلب تو قله ی قاف است و زمرد بدنی ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم توی این کوچه کسی منتظر آمدن است در به در می زنم انگشت به هر در که منم خسته ای, خسته از این درد نباید بشوم سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم هی ورق می زنی و پلک...کجا می گردی؟ آن...
-
رد پا - ساقی سلیمانی
شنبه 1 آبان 1400 17:09
رد پا بر بدنم مانده گذشتی از من کف و خون در دهنم مانده گذشتی از من پرم از اینکه چرا قافیه را باخته ام بعدِ تکفیرِ تو هر روز بتی ساخته ام اسب حیوان نجیبیست نتازان و نرو دستِ حوای تو سیبیست نتازان و نرو عشق را جار زدی یک شبه حاشا کردی روزگاران غریبیست نتازان و نرو هر چه دل دادمت و هر چه به من دل دادی قبل راهی شدنم در...
-
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی - عطار
شنبه 17 مهر 1400 14:33
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی در آرزوی رویت ای آرزوی جانم دل نوحه کنان تا چند، جان نعرهزنان تا کی بشکن به سر زلفت این بند گران از دل بر پای دل...
-
از جوانی گله دارم ز جهانت سیرم
سهشنبه 6 مهر 1400 17:03
از جوانی گله دارم ز جهانت سیرم کوله باری ز حسرت ز همه دلگیرم من سرو پای خیالم همه سال بیمارم ز غم دوریه یارم همه شب بیدارم … تا سحر خواب ندارم نه کسی میداند دانلود آهنگ قدیمی دهه ی هفتاد … نه کسی هست که چون خود به کنارم ماند من و جام و می و مطرب همه دیوانه شدیم گویی از شهر خود دورو بیگانه شدیم … تو کمی حرف بزن من به...
-
کاش اولین روز دبستان بازگردد - محمد علی حریری جهرمی
پنجشنبه 1 مهر 1400 15:05
کاش اولین روز دبستان بازگردد کودکی ها شاد وخندان بازگرد بازگرد ای خاطرات کودکی برسوار اسبهای چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند اموز روباه وخروس روبه مکارو دزد وچاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود...
-
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج - فاضل نظری
شنبه 20 شهریور 1400 13:19
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج ای موی پریشان تو دریای خروشان بگذار مرا غرق کند این شب مواج یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج ای کشته سوزانده بر باد سپرده جز عشق نیاموختی از قصه حلاج یک بار دگر کاش به ساحل برسانی صندوقچهای را که رها گشته در امواج فاضل...
-
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم - فاضل نظری
جمعه 19 شهریور 1400 13:22
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم حال همه خوب است، من اما نگرانم در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر مثل خوره افتاده به جانم که بمانم چیزی که میان تو و من نیست غریبی است صد بار تو را دیدهام ای غم به گمانم؟ انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟ بگذار...
-
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه - فاضل نظری
پنجشنبه 18 شهریور 1400 13:21
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه تیرم به خطا میرود اما به هدر، نه دل خون شده وصلم و لبهای تو سرخ است سرخ است ولی سرختر از خون جگر، نه با هرکه توانسته کنار آمده دنیا با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه ! بدخلقم و بدعهد، زبانبازم و مغرور پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟ یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد یک بار دگر، بار...
-
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت - محمدرضا عبدالملکیان
چهارشنبه 17 شهریور 1400 09:28
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت با هر چه رود راه تو را می توان سرود بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دست های روشن تو می توان گشود "محمدرضا عبدالملکیان"
-
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت - فاضل نظری
شنبه 13 شهریور 1400 13:20
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتیام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتم ز خدا «عقل» طلب میکردم « عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت نتوانست فراموش کند مستی را هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه را میشود از حافظه...
-
قمارعشق شیرین است، اگرچه باز میبازم
سهشنبه 9 شهریور 1400 15:18
قمارعشق شیرین است، اگرچه باز میبازم تو از آس دلت مغرور و من، دلخوش به سربازم چه حکم است اینکه میدانی، که حکم دست من خالی است؟ دل و دستم که میلرزد خودم را پاک میبازم ورق برگشته است امروز و تو حاکم … منم محکوم چه باید کرد با این بخت؟ میسوزم و میسازم تو بازی میکنی از رو و من آنقدر گیجم که نمیدانم کدامین برگ را...
-
سلام مــاه مــن !
سهشنبه 9 شهریور 1400 11:06
سلام مــاه مــن ! دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …! گفتم بیایم سراغ ِ خودت .. احوال مهتابیت چطور است ؟ ! چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟ ! چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟ ! چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟ !...
-
هر روز به شیوهای و لطفی دگری - سعدی
سهشنبه 9 شهریور 1400 09:31
هر روز به شیوهای و لطفی دگری چندانکه نگه میکنمت خوبتری گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش بستانم و ترسم دل قاضی ببری . " سعدی "
-
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم - سعدی
یکشنبه 7 شهریور 1400 14:45
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم خوشا و خرما...
-
جاده سپید - علیرضا آذر
سهشنبه 2 شهریور 1400 14:57
این ابرهای سرخ،این کوچههای سرد این جادهی سپید،این بادِ دورهگرد اینها بهانهاند تا با تو سر کنم تا جز تو از جهان صرفنظر کنم مجنون اگر شکست،لیلی بهانه بود دنیا از اولش دیوانهخانه بود با من قدم بزن،تنهاتر از همه اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه با من قدم بزن،چلهنشینِ عشق فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق ته لهجهی ملس در...
-
با من بیا شاید دیگر باد چنین بر ما نوزد - چیستا یثربی
سهشنبه 2 شهریور 1400 14:49
با من بیا شاید دیگر باد چنین بر ما نوزد و شاید ستاره ها دیگر چنین بر ما نتابند بیا با من پیش از پاییز پیش از آن که دریاهای خون ما را از هم جدا کند و پیش از آن که تو عشق را در قلب خود ویران کنی و من عشق را در قلبم ... " امیلی برونته " ترجمه: چیستا یثربی
-
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند - مژگان عباسلو
سهشنبه 2 شهریور 1400 14:43
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش ! موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟ مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند اشک میفهمد...