شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

عهد - منوچهر آتشی


کنون رؤیای ما باغی است 
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو 
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها 
و با هر یادگاری نقش یک سوگند 
کنون رؤیای ما باغی است 
زمین اما فراوان دارد اینسان باغ 
که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است 
که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است 
که آن سوگند ها را نیز
همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است ، بر این کنده حک کرده
است ، با یار دگر اما 
که 
گر شمشیر بارد از
کنون رویای ما باغی است 
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک 
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم 
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا 
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را 
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم 
که با ران فریبش نسترد هرگز 
که توفان زمانش نفکند از پا 
که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم




منوچهر آتشی




بیست و ششم آبان - شمس لنگرودی


ساعت

دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز

بیست و ششم آبان .

 

آفریدگارا

بگذار

دهان تو را ببوسم

غبار ستاره ها را از پلک فرشتگانت بروبم

کف خانه ات را

با دمب بریده ی شیطان جارو کنم

متولد شدم

در مرز نازک نیستی

سگ های شما

از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .

 

پروردگارا

نه درخت گیلاس ، نه شراب به

از سر اشتباهی

آتش را

به نطفه های فرشته یی آمیختی

و مرا آفریدی .

 

 اما تو به من نفس بخشیدی عشق من !

دهانم را تو گشودی

و بال مرا که نازک و پرپری بود

تو به پولادی از حریر

 مبدل کردی .

 

سپاسگزارم خدای من

خنده را

برای دهان او

او را

به خاطر من

و مرا

به نیت گم شدن آفریدی .

 

شمس لنگرودی



باغ شیشه ای - عبدالجبار کاکایی


پا به خواب تو گذاشتم

 

بس که بیداری کشیدم

 

من چقد حوصله کردم

 

تا به خواب تو رسیدم

 

  

کاشکی دوس داشتنای ما

 

عشقای همیشه ای بود

 

قلبا فانوسای روشن

 

دنیا باغ شیشه ای بود

 

 

 

 

 

پشت خنده ی من اشکه

 

پشت گریه ی تو خنده

 

کی تو این بازی تازه

 

دل کهنه می پسنده

 

 

 

 

 

با تو بارونی و عاشق

 

زیر چتری که خیاله

 

چقد این قصه قشنگه

 

چقد این لحظه محاله



عبدالجبار کاکایی





‍ فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم - مهدی فرجی



فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم

دیگر به فکر هم نفسی جز تو نیستم


مهدی فرجی

 

بی تو - حسین پناهی


بی تو

نه بوی خاک نجاتم داد

نه شمارش ستاره ها تسکینم

چرا صدایم کردی

چرا ؟

سراسیمه و مشتاق

سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

نشان به آن نشان

که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

و عصر

عصر والیوم بود!

 

 

حسین پناهی


من مش ممد بودم - علیرضا روشن




مش ممد حسن نهال درختی را کاشت که بار نمى داد. اهل ده گفتند:

- بار نمى ده مشدی 

مش ممد توجه نکرد. خاک پای درخت ریخت. باز گفتند: 

- بار نمى ده. از ما گفتن 

توجه نکرد، آبش داد. گفتند: 

- به خرجت که نمى ره. خود دانی 

و رفتند. 

مش ممد هر روز مى آمد و نهال کوچک را آب مى داد. اهل ده بعد از مدتى ببین خودشان گفتند: 

- نکنه بار بده؟ آبرومون مى ره. 

نهال قد کشید و تنه داد. بزرگ شد، اما از میوه خبری نبود. مش ممد تمام درخت هاش را رها کرده بود اما این یکى را ول کن نبود. صبح و شب به تیمار همین تک درخت مشغول بود. درخت بزرگ و بالغ شده بود اما بار نمى داد. اهل ده گفتند:

- نگفتیم بار نمى ده؟ نگفتیم وقتتو تلف مى کنى؟

درخت های دیگر مش ممد همگى خشک و پوک و کرمو شده بودند. اهل ده مى گفتند:

- خسرالدنیا و الاخره که مى گن تویی. هر چی داشتى از بین بردی چسبیدی به اونی که تو زرد از آب دراومده 

مش ممد توجه نکرد. کود پای درخت ریخت و خاک دورش را بیل برگردان کرد. آفتاب داشت غروب مى کرد. دهاتى ها رفتند. مش ممد سر بیلش را فرو کرد تو خاک. نشست و به درخت تکیه داد. درخت به حرف آمد: 

- از این همه حرف و نیش زبون خسته نشدی مش ممد؟ 

مش ممد چیزی نگفت. به غروب نگاه مى کرد. درخت گفت:

- منم که بار ندادم. واسه چی عمرتو پای من تلف کردی؟

مش ممد بلند شد. بیل را از زمین بیرون کشید و به دوش گرفت. گفت: 

- ولت کنم برم؟ 

درخت گفت: 

- نه! 

مش ممد گفت: 

- واسه چى نه؟ 

درخت گفت: 

- چون مى خوامت 

مش ممد گفت: 

- مى گم یکى دیگه آبت بده، خاکتو عوض کنه! 

درخت گفت: 

- مشکل من آب و خاک و کود نیست

مش ممد گفت: 

- پس چته؟ 

درخت گفت: 

- من به تو وابسته شدم. بری، رفتم. 

مش ممد سر شست و سبابه اش را به هم نزدیک کرد. نشان درخت داد و گفت:

- یه انقدم به دل بدبخت من فکر کن. روزی که رفتم نهال بگیرم از پیشت رد مى شدم. لباسم گیر کرد به خارت. اومدم جدا کنم، یکى از خارات رفت تو انگشتم. لباسمو جدا کردم. خارو از انگشتم بیرون کشیدم. شب رفتم خونه. لباس سوراخو آویزون کردم به باهوی در. رفتم تو جا. انگشتم مى سوخت. دیدم زخمت به دلم اثر کرده. به خودم گفتم مشدی، یه عمر برا میوه درخت کاشتى، یه بار واسه دلت بکار. صبح برگشتم گرفتمت. من خودتو مى خوام. نه میوه تو. 

درخت شکوفه داد. میوه داد، ناگهان، از تمام شاخه هاش میوه آویزان شد. مش ممد گفت: 

- غمزه واسه یکى دیگه بیا. من دیگه میلی به میوه ندارم. 

درخت گفت: 

- تو آفتاب سایه ى سرت مى شم. تو مهتاب صورتتو با برگام پولک پولک مى کنم 

مش ممد گفت: 

- لازم ندارم 

درخت گفت: 

- یه چی ازم بخواه 

مش ممد گفت: 

- چیزی احتیاج ندارم 

درخت گفت:

- آرزوهاتو برآورده مى کنم

مش ممد گفت: 

- قبلا آرزو کشی کردم

درخت گفت: 

- پس دیگه وقتشه

مش ممد گفت: 

- آره آخریشم بهت مى دم.

و همانجا جان داد و کود ِ درخت شد.

تا آن وقت نام درخت در سکوت ورد زبان و دل مش ممد بود. بعد از آن، نام مش ممد ورد دل درخت شد.



علیرضا روشن


دانلود دکلمه


باز حرف تلخ گفتم بندها محکم شدند -مهدی فرجی

 

باز حرف تلخ گفتم بندها محکم شدند

دشمنانم بیشتر شد، دوستانم کم شدند

 

سال ها از عشق گفتم هیچ کس حرفی نزد

از تو تا گفتم چراغ باز جو ها خم شدند

 

از تو ای نام تو از هر میوه ای ممنوع تر

قدسیان خوردند قدر گندمی آدم شدند

 

«فرّخ»ی! از ترس اعجازت دهان ها دوختند

با شکوهی! قهوه ها در استکان ها سم شدند

 

نوشدارویی ولی بسیار مردان پیش از این

در سراب سبز پیدا کردنت رستم شدند

 

سنگ می خوردی میان اشک نیشابوریان

سبزواری ها سر نعشت به مدح و ذم شدند

 

از چه ننویسم نوشتند از تو خوبان پیش از این

آن امیرانی که رگ دادند تا محرم شدند

 

مهدی فرجی


مرا کم دوست داشته باش - امیلی دیکنسون


مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش !

این وزن آواز من است

عشقی که گرم و شدید است

زود می سوزد و خاموش می شود.

من سرمای تو را نمی خواهم

و نه ضعف یا گستاخی ات را

عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد

گویی که برای همه ی عمر وقت دارد .

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش  !

این وزن آواز من است

اگر مرا بسیار دوست بداری

شاید حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار

تا عشقت ناگهان به پایان نرسد

من به کم هم قانعم

و اگر عشق تو اندک اما صادقانه باشد من راضی ام

دوستی پایدارتر،از هرچیزی بالاتر است.

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش.

 

  

 

امیلی دیکنسون

دانلود دکلمه علی ایلکا


 

به آتش نگاهش اعتماد نکن - حسین پناهی


به آتش نگاهش اعتماد نکن

لمس نکن

به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

به سرزمینی بی رنگ

بی بو ، ساکت

آری...

بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

 

 

 حسین پناهی



در لباس آبی از من بیشتر دل می بری - مهدی فرجی


حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ...تا می بینمت یک جور دیگر می شوم


با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم


در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم


آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گه گاه دلگرمی شوم


میل میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم بادهای سخت، پرپر می شوم


مهدی فرجی

اگر باد نبود - عباس معروفی


اگر باد نبود

کنارم بند می‌شدی

همین‌جا که می‌دانی !

اگر باد نبود

آسمانم را سراسر ابر نمی‌گرفت ...

و من

این همه دلتنگ نمی‌شدم ابرآلود ...

این همه در دلم نمی‌باریدم  ...

و این همه از شوق آفتاب نمی‌آمدم کنار پنچره ...!!

همیشه خیال می‌کردم

تو می‌آیی

و من آمدنت را تماشا می‌کنم

همیشه،

باد، پنجره را به هم کوبید ...

و باران ِ تندی گرفت!!


عباس معروفی

 

 

به انگشت هایت بگو - عباس معروفی


به انگشت هایت بگو

لب های مرا ببوسند ..

 به انگشت هایت بگو

راه بیفتند روی صورتم

توی موهام ..

قدم زدن در این شب گرم

حالت را خوب می کند ..

گل من!

گاهی نفس عمیق بکش و

نگذار تنم از حسودی بمیرد ..

 

عباس معروفی


درد واره ها - قیصر امین پور


دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

 

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

 

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

 

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

 

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

 

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

 

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

 

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

 

دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم؟

 

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

 

قیصر امین پور


دانلود دکلمه 




خط به خط، اشک‌نویسی مرا می‌خوانی - رضا احسان‌پور


خط به خط، اشک‌نویسی مرا می‌خوانی

رفتنت، رفتنِ جان است، خودت می‌دانی


مثل هر بار که بستی و نرفتی، این بار

چمدان باز کن و باز بگو می‌مانی


هی مرا پس زدی و پیش کشیدی، نکند

پای برگشت نداری که مرا می‌رانی؟

 

بروی باغچه‌ی قالی نُه متری ما

خشک خواهد شد از این غصّه که می‌افشانی


هر چه گفتم که بمان، فایده انگار نداشت . . .

رفتنت، رفتن جان است، خودت می‌دانی!


رضا احسان‌پور



می توانم در اندوه دست و پا بزنم - امیلی دیکنسون


می توانم در اندوه دست و پا بزنم

در همه ی برکه هایش

به آن عادت کرده ام

اما کوچک ترین تکان خوشی

پاهایم را سُست می کند

و همچون مستان راهم را نمی شناسم

مگذار کسی خنده ای کند

مستی ام از آن شراب تازه بود

همین!

 

قدرت چیزی نیست جز درد و رنج

ناتوان، و اسیر نظم و انضباط

تا وقتی که سنگین شود و سرنگون

به غول ها اگر مرهمی دهی

مانند انسان ها ضعیف و ناتوان می شوند

اما کوهی اگر بر دوششان نهی

آن را برایت حمل می کنند!

 

 

امیلی دیکنسون

ترجمه: ملیحه بهارلو