شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند - مژگان عباسلو


مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

 

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

 

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

 

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

 

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

 

  مژگان عباسلو 

 

پیاده رو - مژگان عباسلو


با ابرها چه غصه‌ی پنهانی‌ست؟

این عصرِ چندشنبه‌ی بارانی‌ست؟

 

با چتر آمدی و نفهمیدی

دنیا که زیرِ چترِ تو تنها نیست!

 

من خسته‌ام، پیاده‌رویی خیسم

داغم همیشه در دلِ پیشانی‌ست

 

وقتی که عاشقی سرِ هر کوچه

بازیِ بچّه‌های دبستانی‌ست

 

وقتی که می‌بُرند مدام از هم

این عشق نیست، چاقوی زنجانی‌ست

 

تو رفته‌ای پیاده‌رَوی اما

در سینه‌ی پیاده‌رو توفانی‌ست:

 

ای سایه‌ای که از سرِ من کم شد

من طاقتم به قدرِ تو طولانی‌ست!

 

 

مژگان عباسلو



برف و کاج - مژگان عباسلو


بر سرت گرد نقره پاشیدند، مثل برف نشسته بر کاجی

مو به مو شرح جنگ‌های تو‌اند، پادشاهی اگرچه بی تاجی

 

از فتوحات رفته می‌گویند، از شکستی که خورده‌ای از عشق

در دلت گریه‌های مجنون است، در سرت نعره‌های حلاجی

 

تار و پودی به قیمت یک عمر، دار قالی نه! دار دنیا بود

بافت و بافت و بافت و بافت دست تقدیر مثل نساجی

 

غیر عزت چه خواست هرکه نخواست؟ غیر عزت چه داشت هرکه نداشت؟

تو عزیز منی هنوز هنوز به چه چیزی هنوز محتاجی؟

 

که توانسته با خودش ببرد همه‌ی آب‌های دریا را؟

من به یک اخم از تو خرسندم، صخره ام دلخوشم به امواجی

 

سخت و سنگین اگرچه می گذرد این زمستان سرد و طولانی

من که پشتم به بودنت گرم است، تو بگو چند مرده حلاجی؟

 

مژگان عباسلو



باز - مژگان عباسلو


موج می‌داند ملال عاشق سرخورده را

زخم خنجرخورده حال زخم خنجرخورده را

 

در امان کی بوده‌ایم از عشق، وقتی بوی خون

باز، وحشی می‌کند باز ِ کبوتر خورده را

 

مرگ از روز ازل با عاشقان هم‌کاسه است

تا بلرزاند تنِ هر شام ِ آخر خورده را

 

خون دل‌ها خورده‌ام یک عمر و خواهم خورد باز

جام دیگر می‌دهندش جام دیگر خورده را

 

شعر شاید یک زن زیباست، من هم سایه‌اش

عاشق خود می‌کند هرکس به من برخورده را

 

 

مژگان عباسلو


از سیب ها بپرس - مژگان عباسلو


موج است او که از نفس افتاده

برخاسته‌ست اگر سپس افتاده

 

غمگین نباش، بیشه‌ی خالی! شیر،

شیر است اگرچه در قفس افتاده

 

بویی از او نبرده نسیم الّا

صدها غزال در هوس افتاده

 

عشق اتفاق ِ ساکت و بی‌رحمی‌ست

هرجا دلی شکست پس افتاده

 

تقصیر ِ او نبود دل از من برد

شهد است هرکجا مگس افتاده

 

از سیب‌ها بپرس به جز معشوق

عاشق به پای هیچ‌کس افتاده؟

 

از جا بلند می‌شود او یک روز

مانند ِ موج ِ از نفس‌ افتاده



مژگان عباسلو



گرگ باران دیده و مهتاب - مژگان عباسلو


فیلسوفند عده‌ای: سرمست از آموزه‌ها

زاهدند اما گروهی: روزها و روزه‌ها

 

حاجیان بسیار، اما این کجا و آن کجا؟

بخت ِ بد: فیروزها و بخت ِ خوش: فیروزه‌ها

 

دور ِ عاشق‌ها گذشت و دوره‌ی سَیّاس‌هاست

می‌شکانَد سنگ سرها را به جای کوزه‌ها

 

من ولی از نسل شیرین، لیلی و عذرا و نیست

بعدها مانند من حتا درون ِ موزه‌ها

 

می‌خورد آخر سرش بر سنگ و برمی‌گردد او

گرگ ِ باران‌دیده‌ با مهتاب دارد زوزه‌ها

 

  مژگان عباسلو


خرگوش مرده و لاک پشت - مژگان عباسلو


درد من و تمام تبرخورده‌ها یکی‌ست:

باور نمی‌کنیم که مردیم مدتی‌ست

 

آنها در انتظار دوباره پرنده‌ای

من فکر بازگشت کسی که نبود و نیست

 

از هرکجا نرفته به من بازگشته‌ای

ای بومرنگ خسته‌ی من! یک نفس بایست!

 

یک عمر می‌دویم و به جایی نمی‌رسیم

یک عمر می‌دویم؟ دویدن برای چیست؟!

 

در پیله خوش‌تریم که در چشم روزگار

کفتار و کرم و کفتر و پروانه هم یکی‌ست

 

بیچاره قلب من که در این جنگل شلوغ

خرگوش مرده زاده شد و لاک‌پشت زیست 

 

مژگان عباسلو


وطن - مژگان عباسلو


من کشوری نبوده‌ام، ایجاد کن مرا

در مرزِ من بیا، برو، آباد کن مرا

 

من مجمع‌الجزایر تنهایی و غمم

پهلو بگیر پهلوی من، شاد کن مرا

 

من را که ریشه‌های درختی شکسته‌ام

قایق بساز از تنش، آزاد کن مرا

 

بگذار با تو بگذرم از ساحل سکوت

دور از همه، همه، همه فریاد کن مرا

 

در جای‌جای خاکِ تنم ردِ پای توست

گاهی تو هم به نام وطن یاد کن مرا


 

مژگان عباسلو


سفر - مژگان عباسلو


سفر هرکجا سایه گسترده‌ا‌ست

چه‌ها بر سرِ آدم آورده‌ا‌ست

 

کسی را که یک عمر چشم‌انتظار

به یک چشم‌برهم‌زدن برده‌ا‌ست

 

کسی را که در یاد خواهی سپرد

کجا، کی خداحافظی کرده‌ا‌ست

 

توگویی که ما را برای وداع

زمین راه و بیراه پرورده‌‌‌است

 

سفر هرکه را دیده‌ام برده‌است

سفر هیچ‌کس را نیاورده‌ا‌ست!

 

مژگان عباسلو


بعد از تو - مژگان عباسلو


تو را از دست دادم، آی آدمهای بعد از تو!

چه کوچک می‌نماید پیش تو غم‌های بعد از تو

 

تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟

چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم‌های بعد از تو؟

 

تو را از دست، دادم از همین زخم است؛ می‌بینی؟

دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو

 

تو را از یاد خواهم برد کم‌کم، بارها گفتم

به خود کی می‌رسم اما به کم‌کم‌های بعد از تو؟

 

بیا، برگرد، با هم گاه، با هم راه، با هم، آه!

مرا دور از تو خواهد کشت «با هم»های بعد از تو

 

 

مژگان عباسلو



همه چیز کنار تو لطیف است


همه چیز کنار تو لطیف است

پونههای لب رودخانه

سنگی که در آب می اندازی

و کلمات بی رحمی که بر زبان می آوری

صدایت

شب آرامی ست

که جنگل را در بر می گیرد

و آخرین شعله های آتش را

در من خاموش می کند

مرا به دلت بسپار


مرا به ذهنت نه،

به دلت بسپار!

من

از گم شدن

در جاهای شلوغ

می‌ترسم

 

حفره‌


رفتنت

حفره‌ ای در من ایجاد خواهد کرد

که تابستان و زمستان

از آن سوز می‌آید؛

با اینهمه آغوشت را بردار و برو

هرجای دنیا را که خواستی گرم کن!

پرندگانی هستند

که ترجیح می‌ دهند

پای عشقی که ریشه دارد

از سرما یخ بزنند.

 

زندگینامه - مژگان عباسلو






زندگینامه مژگان عباسلو از زبان خودش : فارغ التحصیل رشته پزشکی هستم از دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران. در حال حاضر همراه همسر و دخترم برای گذراندن دوره ی تخصصی رشته ی داخلی ، در ایالت ماساچوست آمریکا به سر می برم. دو مجموعه شعر «مثل آوازهای عاشق تو» و «شاید مرا دوباره به خاطر بیاوری» از من تا کنون منتشر شده است. دو مجموعه شعر هم نیز در دست انتشار دارم.

 

  مژگان عباسلو