شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

تو را حس مى کنم - سیدعلی صالحی


اینجا

همین جا

نزدیک همین تنفس بى خواب

تــو را

طـورى نزدیک به لمسِ هـوا حس مى کنم

که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.


سیدعلی صالحی

این حادثه بین که زاد ما را - عراقی


این حادثه بین که زاد ما را

وین واقعه کاوفتاد ما را

آن یار، که در میان جان است

بر گوشهٔ دل نهاد ما را

در خانهٔ ما نمی‌نهد پای

از دست مگر بداد ما را؟

روزی به سلام یا پیامی

آن یار نکرد یاد ما را

دانست که در غمیم بی او

از لطف نکرد شاد ما را

بر ما در لطف خود فرو بست

وز هجر دری گشاد ما را

خود مادر روزگار گویی

کز بهر فراق زاد ما را

ای کاش نزادی، ای عراقی

کز توست همه فساد ما را

 

عراقی



کشیدم رنج بسیاری دریغا - عراقی


کشیدم رنج بسیاری دریغا

به کام من نشد کاری دریغا

به عالم، در که دیدم باز کردم

ندیدم روی دلداری دریغا

شدم نومید کاندر چشم امید

نیامد خوب رخساری دریغا

ندیدم هیچ گلزاری به عالم

که در چشمم نزد خاری دریغا

مرا یاری است کز من یاد نارد

که دارد این چنین یاری؟ دریغا

دل بیمار من بیند نپرسد

که چون شد حال بیماری؟ دریغا

شدم صدبار بر درگاه وصلش

ندادم بار یک باری دریغا

ز اندوه فراقش بر دل من

رسد هر لحظه تیماری دریغا

به سر شد روزگارم بی‌رخ تو

نماند از عمر بسیاری دریغا

نپرسد از عراقی، تا بمیرد

جهان گوید که: مرد، آری دریغا

 

عراقی



دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات - عراقی


دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات

فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات

از خانقاه رفته، در میکده نشسته

صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات

در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکین

افتاده خوار و غمگین در گوشهٔ خرابات

نی همدمی که با او یک دم دمی برآرد

نی محرمی که یابد با وی دمی مراعات

نی هیچ گبری او را دستی گرفت روزی

نی کرده پایمردی با او دمی مدارات

دردش ندید درمان، زخمش نجست مرهم

در ساخته به ناکام با درد بی‌مداوات

خوش بود روزگاری بر بوی وصل یاری

هم خوشدلیش رفته، هم روزگار، هیهات!

با این همه، عراقی، امیدوار می‌باش

باشد که به شود حال، گردنده است حالات

 

عراقی


شوری ز شراب خانه برخاست - عراقی


شوری ز شراب خانه برخاست

برخاست غریوی از چپ و راست

تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟

کز هر طرفی هزار غوغاست

تا جام لبش کدام می داد؟

کز جرعه‌اش هر که هست شیداست

ساقی، قدحی، که مست عشقم

و آن باده هنوز در سر ماست

آن نعرهٔ شور هم‌چنان هست

وآن شیفتگی هنوز برجاست

کارم، که چو زلف توست در هم

بی‌قامت تو نمی‌شود راست

مقصود تویی مرا ز هستی

کز جام، غرض می مصفاست

آیینهٔ روی توست جانم

عکس رخ تو درو هویداست

گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه

رنگ رخش از پی چه زیباست ؟

ور سرو نه قامت تو دیده است

او را کشش از چه سوی بالاست؟

باغی است جهان، ز عکس رویت

خرم دل آن که در تماشاست

در باغ همه رخ تو بیند

از هر ورق گل، آن که بیناست

از عکس رخت دل عراقی

گلزار و بهار و باغ و صحراست


عراقی


به تو خو کرده ام - حسین زحمتکش


به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"

تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

 

تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-

-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

 

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...

بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

 

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

 

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

 

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

 

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

 

حسین زحمتکش


شب دلواپسی ها هرقدر بی ماه تر بهتر - حامد عسکری


شب دلواپسی ها هرقدر بی ماه تر بهتر

که شاعر در شب موهای تو گمراه تر بهتر

 

برای شانه های شهر متروکی شبیه من

تکانهای گسل یکدفعه و ناگاه تر بهتر

 

چه فرقی می کند من چند سر قلیان عوض کردم ؟

برای قهوه چی ها مرد خاطر خواه تر بهتر

 

ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم

نوشتی شعرهایت شادتر کم آه تر بهتر

 

نه اینکه قافیه کم بود نه ! در فصل تابستان

غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه تر بهتر

 

حامد عسکری


با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم - سجاد سامانی

با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

 از لب خندان مردم نیز ، حیرت می کنم

 

از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده اند

در کنار دیگران احساس غربت می کنم

 

بی سبب عمر گرانم را نبخشیدم به عشق

من به هر کس دشمنم باشد محبت می کنم

 

سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ ها

اشک می ریزند تا از خویش صحبت می کنم

 

بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی همزبان

با زبان واکردنم کفران نعمت می کنم

 

سجاد سامانی


با خنده کاشتی به دل خلق ، "کاش ها" - حسین زحمتکش

با خنده کاشتی به دل خلق ، "کاش ها"

با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها 

 

هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش

آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها

 

گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!

معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها

 

ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟

دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!

 

از بس به ماه چشم تو پر میکشم? شبی

آخر پلنگ می شوم از این تلاشها!

 

 

حسین زحمتکش

گفتم «بدوم تا تو همه فاصله‌ها را» - محمدعلی بهمنی


گفتم «بدوم تا تو همه فاصله‌ها را»

تا زود‌تر از واقعه گویم گله‌ها را

 

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

 

پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

 

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

 

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را

 

یک بار هم‌ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را


محمدعلی بهمنی


سرو قدی که بود دیدهٔ دلها به رهش - هاتف اصفهانی


سرو قدی که بود دیدهٔ دلها به رهش

نیست جز دیدهٔ صاحبنظران جلوه گهش

آه از آن شوخ که سرگشته به صحرا دارد

وحشیان را نگه آن آهوی وحشی نگهش

 

هاتف اصفهانی