شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

من و غروب و جاده - مسعود فردمنش


دیدم دلم گرفته

هوا ی گریه دارم

تو این غروب غمگین

دور از رفیق و یارم

*

 

دیدم دلم گرفته

دنیا به این شلوغی

این همه آدم اما

من کسی رو ندارم

**

 

دیدم غروبه اما

نه مثل هر غروبی

پهنا ی آسمونو

هرگز ندیده بودم

از غم به این شلوغی

***

 

دیدم که جاده خسته س

از اینکه عمری بسته س

اونم تموم حرفاش

یا از هجوم بارون

یا از پلی شکسته س

اونم تموم راههاش

یا انتها نداره

یا در میونه بسته س

****

 

من و غروب و جاده

رفتیم تا بی نهایت

از دست دوری راه

یکی نداشت شکایت

*****

 

گم شدیم از غریبی

من و غروب جاده

از بس هوا گرفته

از بس که غم زیاده

******

 

پر از غبار غم بود

هر جا نگاه میکردی

کی داشت خبر که یک روز

میر ی که برنگرد ی

 

مسعود فردمنش

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.