شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد - حامد ابراهیم پور


روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد

پرنده ای که نمی خواست در بهار بمیرد

 

دلش نخواست که مانند بچه آهُوی ترسو

نصیب گرگ شود ، موقع فرار بمیرد

 

اسیرعشق شود ، مثل پیرمردِ زمستان

برای آمدن خانم بهار بمیرد ...

 

اگر بنا به سقوط است ، با شکوه بیفتد

اگر قرار به مرگ است ، با وقار بمیرد

 

عقاب باشد و از شانه های کوه بیفتد

پلنگ باشد و در موقع شکار بمیرد

 

خبر نداشت به دستور روزگار قرار است

به دست حادثه ای دور از انتظار بمیرد

 

چه قدر رستم در چاه نارفیق بیفتد

چه قدر قیصر در واگن قطار بمیرد ....



 حامد ابراهیم پور


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.