شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

انتظار - پونه مقیمی


"انتظار" برای داشتنِ هر چیز بهتری شما را از درون فرسوده میکند! شما را ناراضی و آشفته میکند.

وقتی در ذهن شما "انتظار" شروع شود، لذت و دیدنِ لحظه ها کم می شود. 

این لحظه و هر چه که دارید و هستید،  کافی ست. 

اگر این الگوی "همیشه به دنبال بهتری بودن" وارد رابطه های صمیمانه مان بشود، فرسایش درونی بسیار زیاد خواهد بود.

برای رابطه هایتان تلاش کنید، آدمها همه پر از تعارض و نقص هستند. وقتی به آنها نزدیک شوید و  با آنها صمیمی شوید این چاله های احساسی را در آنها خواهید دید. درست در همین لحظه آزمایش های ما شروع میشود. 

آزمایشِ دیدن و تلاش برای درک کردنِ زخمها، رفتارها و نقص ها. 

وقتی رابطه شروع میشود، سختی ها هم شروع میشود. این قسمتی از رابطه است! چه تصویر و رویایی از رابطه دارید؟ چه رویایی از آدمها دارید؟ ما همه برای بودن در کنار هم باید تلاش کنیم!  باید فرصت بدهیم و فرصت بگیریم برای شناخت خودمان و طرف مقابلمان.

انتظار برای داشتنِ رابطه ی بهتر اگر تبدیل به یک عادت شود، عادت خفه کننده ای است. اینکه هر بار با کسی وارد رابطه شوید بخشی از شما میگوید شخصِ بهتری هم هست، برو نفر بعدی! 

احتمالا آدمهای بهتری هم هستند، شاید تا اخر دنیا آدم هایی باشند که حاضر باشند با ما وارد رابطه شوند و یا ما بخواهیم آنها را تجربه کنیم، اما اگر این وسوسه همیشه در درون ماست باید از خودمان بپرسیم چرا؟ چه چیزی ما را راضی نمیکند؟  چه انتظاری از آدمها و روابط داریم؟ عشق را چگونه تجربه میکنیم؟ و چرا در رابطه هایمان اینگونه سردرگم میشویم؟

چیزی بیرون از ما و رابطه خودمان با خودمان برای کشف کردن وجود ندارد. 

همه ی جواب ها در خود ماست.

اینکه ما خودمان را دوست نداشته باشیم و برای خودمان ارزش قائل نشویم تبعاتی به دنبال دارد که یکی از آنها، راضی نبودنِ مدام از آدمها و رابطه هایمان با آنهاست. 

اگر بدانیم آدم درونی مان چقدر دوست داشتنی و خاص است، هیچگاه اینگونه او را با رابطه های متفاوت تنبیه نمیکنیم. در نهایت او لایق بودن در رابطه ای بادوام و پایدار است. تصویر های افسانه ای از عشق ها و دوست داشتن های بی نقص را از ذهنتان بیرون کنید و اجازه دهید آدم درونی تان آرامش را حس کند.

 اگر با همینی که هستیم رضایت را تجربه نکنیم، هیچ بهتر بودنی برای ما کافی نخواهد بود. هیچ بهتر بودنی.


پ.ن: احساس کفایت به معنای عدم تلاش برای بهتر شدن نیست، بلکه به معنای پذیرفتن و دوست داشتن خود همانگونه که هستیم، میباشد. تنها در این صورت است که میتوانید به جلو بروید اما حسرت و نگرانی بهتر بودن یا بهتر داشتن را نداشته باشید.


پونه مقیمی


من یکی را از خودم دیوانه تر می خواستم - محمد سلمانی


من یکی را از خودم دیوانه تر می خواستم

سر نمی پیچید اگر یک روز سر می خواستم

 

اهل عشق و عاشقی اهل تمنّا اهل درد

این چنین دیوانه ای را همسفر می خواستم

 

می نشستم روبه رویش، روبه رویم می نشست

لحظه های عاشقی از او نظر می خواستم

 

او قدح در دست و من جامِ تمنّایم به کف

هرچه او می داد من هم بیشتر می خواستم

 

من کجا در می زدن سودای خیامی کجا

من پیِ جامی دگر جامی دگر می خواستم

 

هر زمان هرجا که می افتادم از مستی به خاک

تکیه می کردم به مِی از خاک بر می خاستم

 

بارها فرموده: روزی خواستی از من بخواه

من تورا می خواستم روزی اگر می خواستم

 

گوشه ای دنج و تو و یک جام مِی قدری گناه

از خدا چیز زیادی را مگر می خواستم؟

 

محمد سلمانی


پاییز من سلام ، دلم را ندیده ای؟ - پروین نوروزی

پاییز من سلام ، دلم را ندیده ای؟

نزدیک تر بیا!!! تو چرا رنگ پریده ای؟!

 

 انگار مثل من رکب از عشق خورده ای

یا زعفران به صورت نازت کشیده ای؟

 

 اینجا بشین و تکیه بده بر سکوت من

توخسته ای و تازه از این در رسیده ای

 

 بگذار تا حکایت دل را بیان کنم

شاید شبیه قصه ی ما را شنیده ای

 

 روزی مسافری که قطارش ترانه بود

آمد سوار قافیه های سپیده ای

 

چشمش عجیب وسوسه ی کودکانه داشت

مانند تیله ای که از عابر خریده ای

 

در دست گرم او تب پروانه مانده بود

در پیله ای که از نخ آتش تنیده ای

 

 یک جرعه شعرخواست که دل را صفا دهد

از استکان لب زده دادم چکیده ای

 

 با خنده گفت: دختر باران! تو محشری

این گونه های سرخ ز باغ که چیده ای؟

 

 تا انتهای کوچه نگاهی غریب داشت

من ماندم و تبسم بر غم تکیده ای

 

 من سالهای سال دلم را ندیده ام

پاییز جان بگو تو دلم را ندیده ای؟!

 

 

 پروین نوروزی

دانلود دکلمه علی ایلکا

 

شلیک - روزبه بمانی


گنجشک ترین آدم او من شده بودم

او دغدغه اش بود مرا باز بگیرد

حرصش که درآمد بدنم خون به جگر شد

من سیب شدم ، بلکه مرا گاز بگیرد

می آمد و میدید مرا ، مثلِ دو تا دوست

من را به دلش یکسره نزدیک نمیکرد

در جوخه یِ اعدامِ من بی همه چیزش

می آمد و پا میشد و شلیک نمیکرد

دیوونتم با اینکه فهمیدم یه عمره

این رابطه از سمتِ تو عاشق نداره

انقد نگو احساست از دیوونگیته

احساس اسمش روشه چون منطق نداره

من آرزویی غیرِ احساست ندارم

از بس که رویامو بهت نزدیک کردم

یک بار که دنبالِ ردت رفته بودم

من به خودم از پشتِ سر شلیک کردم

حالِ من حال اون آدم زخمیه

که خودش دیده زخمش چقدر کاریه

اما جایی نمیره ، خوش نشسته بمیره

من بمیرم بمونم تهش عاشقم

این تو این حسم این عشقم این منطقم

تا تو باشی همینم ، تا تو باشی همینم

میری ببینی جاتو با کی میشه پُر کرد

با اینکه این دوری تحمل کردنی نیست

تو انقدر بودی کنارِ من بفهمی

جایِ کسی با هیچ کس پُر کردنی نیست

حالِ من حال اون آدم زخمیه

که خودش دیده زخمش چقدر کاریه

اما جایی نمیره ، خوش نشسته بمیره

من بمیرم بمونم تهش عاشقم

این تو این حسم این عشقم این منطقم

تا تو باشی همینم ، تا تو باشی همینم

 

 

روزبه بمانی


دانلود آهنگ شلیک


بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام - سهراب سپهری


بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 

سهراب سپهری


سوزِ دلی دارم که می‌گیرد قرارت را - مهدی فرجی


سوزِ دلی دارم که می‌گیرد قرارت را

شاید به این پاییز بسپاری بهارت را

 

بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم

یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را

 

آیینه، شد صد تکه اما باز هر تکه

از یک دریچه رنگ زد نقش و نگارت را

 

مجنون تر از بیدند و می لرزند بی لیلا

بر شانه ها بگذار چشمِ اشکبارت را

 

تو تشنه ی خونی، گلویم تشنه ی زخم است

پایان دهیم این بار؛ من حرفم، تو کارت را

 

مهدی فرجی


با این غزل که منتظرِ مرحبای توست - مریم جعفری آذرمانی


با این غزل که منتظرِ مرحبای توست

بعد از چهل بهار، هوایم هوای توست

.

«من عاشقم» برای خودش داستان شده

هر سطرِ این کتاب پر از ماجرای توست

 

تأثیرِ من! اگر غزلم عاشقانه شد

تنها دلیل، خواندنِ آن‌ها برای توست

 

معشوقۀ تو کیست؟ که من دوست دارمش

آن زن که صورتش حَرَمِ بوسه‌های توست

 

من بی‌حضورِ تن، به همین وحدتِ وجود

آن‌قدر مؤمنم که خدایم خدای توست

 

از تو، نه تن، نه روح، نه یک بوسه خواستم

چیزی که سخت عاشقِ آنم صدای توست

 

مریم جعفری آذرمانی


شب سردی است و من افسرده - سهراب سپهری


شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

 

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند زمن آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل

وای این شب چقدر تاریک است

 

خنده ای کو که به دل انگیزم

قطره ای کو که به دریا ریزم

صخره ای کو که بدان آویزم

 

مثل اینست که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است

 

هر دم این بانگ بر آرم از دل

وای این شب چقدر تاریک است

اندکی صبر سحر نزدیک است

 

سهراب سپهری


ای غزل گونه ترین دختر این آبادی ! - پروین نوروزی


ای غزل گونه ترین دختر این آبادی !

با چه امید ، دلت را به نگاهش دادی؟

 

آهوانه پی دام چه کسی می گردی ؟

در کمین نیست در این حاشیه ها صیادی

 

عطر شیرین نفس های تو پیچیده ولی

دیگر این قصه ندارد نسب فرهادی

 

کوزه ات را ببر این چشمه ندارد آبی

خشکسالی شده در فکر سراب افتادی؟

 

آمدی در شب مهتاب ، ولی نشنیدی

نه صدای نی و نه زمزمه فریادی

 

ای پری واره ! در این آینه ها خیره نشو

قابشان می شکند قاعده ی آزادی

 

موج گیسوی تو که حرمت دریا دارد

شانه کن تا که پریشان نکند هر بادی

 

 

پروین نوروزی


بر کدام جنازه زار می‌زند.. - احمد شاملو


بر کدام جنازه زار می‌زند..

 

بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز؟

بر کدام مُرده‌ی پنهان می‌گرید

این سازِ بی‌زمان؟

در کدام غار

بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و زِه،

این پنجه‌ی نادان؟

 

بگذار برخیزد مردمِ بی‌لبخند

بگذار برخیزد!

 

زاری در باغچه بس تلخ است

زاری بر چشمه‌ی صافی

زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است

زاری بر شراعِ بلندِ نسیم

زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.

بر برکه‌ی لاجوردینِ ماهی و باد چه می‌کند این مدیحه‌گوی تباهی؟

مطربِ گورخانه به شهر اندر چه می‌کند

زیرِ دریچه‌های بی‌گناهی؟

 

بگذار برخیزد مردمِ بی‌لبخند

بگذار برخیزد!

 

 احمد شاملو


وقتی کسی که عاشقشی - روزبه معین


وقتی کسی که عاشقشی ...

رهات می کنه...

 بهش لبخند بزن و بذار بره...

 به این میگن مین گذاری،...

 جدی میگم، ...

دنبالش رفتن هیچ فایده ای نداره!

درسته که بعد از اون...

 روزها و شب های زیادی ...

با خاطراتش زندگی می کنی،...

 اما خب وقتی که...

 بی دلیل رهات می کنه، ...

حتی اگه با کس دیگه ای هم باشه...

 یه شب با تمام مهر و علاقه ای که...

 به اون طرف داره...

 دلش هوس ...

یه عشق واقعی رو می کنه...

اون وقت شاید...

 تو داری با دوست هات ...

شام می خوری، ...

یا شاید هم داری فیلم نگاه می کنی..

 و اون بی تفاوت ...

به هرچی که گذشته ...

بهت پیام می ده، ...

دلم واست تنگ شده!

غافل از اینکه هیچ چیز نمی تونه...

 گذشته رو بر گردونه،...

هیچ کس نمی تونه گذشته رو ...

جبران کنه.

فقط مثل این می مونه که ...

جفت پا بپره روی اون مین!


روزبه معین



سوگند - سهراب سپهری


به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است

 

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود

من به آنان گفتم:

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد

 

و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست

همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید

 

و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم

و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ

به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت

 

و به آنان گفتم :

هر که در حافظه چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند

هرکه با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند

می گشاید گره پنجره ها را با آه

 

زیر بیدی بودیم

برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم

چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟

می شنیدیم که بهم می گفتند

سحر میداند،سحر!

 

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند

باد را نازل کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد

خانه هاشان پر داوودی بود

چشمشان را بستیم

دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش

جیبشان را پر عادت کردیم

خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم


سهراب سپهری



به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد - علی اصغر داوری


به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

 

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

سند عشق به امضا شدنش می ارزد

 

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

 

کیستم ؟ باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد

 

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم

به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد

 

دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد

نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

 

سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم

صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد

 

علی اصغر داوری


گذشته - روزبه معین


یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته و آدم های گذشته نداری، دیگه می تونی واسه همشون آرزوی خوشبختی کنی؛

یه جور رهایی و بی احساسی کامل، از اون به بعد با کسی جر و بحث نمی کنی، به همه لبخند می زنی و از همه چیز ساده می گذری.

مردم بهش میگن قوی شدن، اما من میگم سِر شدگی!



قهوه سرد آقای نویسنده

 روزبه معین

شب آن شب، عشق پرمی زد میان کوچه بازارم - نجمه زارع


شب آن شب، عشق پرمی زد میان کوچه بازارم

تو را در کوچه می دیدم که پا در کوچه بگذارم

 

به یادم هست باران شد تو این را هم نفهمیدی

و من آرام رفتم تا ، برایت چتر بردارم

 

تو می لرزیدی و دستم ، چه عاجز می شدم وقتی

تورا می خواست بنویسد، بروی صفحه، خودکارم

 

میان خویش گم بودی، میان عشق و دلتنگی

گمانم صبح فهمیدی که من آن سوی دیوارم

 

هوا تاریک تر میشد، تو زیر ماه می خواندی

"مراعهدی ست باجانان که تاجان دربدن دارم ..."

 

چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم

فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم

 

از آن پس هرشب این کوچه طنین عشق را دارد

تو آن سو شعر می خوانی، من این سو از تو سرشارم

 

سحر از راه می آید تو در خورشید می گنجی

و من هرروز مجبورم، زمان را بی تو بشمارم

 

شبانگاهان که برگردی به سویت بازمی گردم

اگرچه گفته ام هرشب،که این هست آخرین بارم...

 

نجمه زارع