هر فرد بخشی از خودش را پنهان میکند.
ما آدمها در صداقتِ مطلق نمیتوانیم دوام بیاوریم.
بخشی از دنیا همیشه شبیه به رازی بر ما پنهان است و دانشمندان همیشه در حال جستجو و کشفِ بخشهای پنهانِ جهانند. دانشمندان جستجوگرند.
پنهان بودن بخشی از زندگیست اما یادمان باشد ما در رابطههایمان با آدمها، اصلا نباید "دانشمند" باشیم.
قرار است در هر شرایطی و در هر رابطهای خودمان را کشف کنیم نه دیگران را.
هر چقدر بیشتر در رابطههایمان دانشمند باشیم بیشتر از قلب آدمها دور میشویم. و جستجو و فشار آوردن به هر نحوی، آدم رو به رویمان را مضطرب میکند و صمیمیت را کم میکند. درست است گاهی ما متوجه میشویم که یارمان یا دوستمان چیزی را پنهان میکند اما این دانستن اصلا به این معنا نیست که باید به رویشان بیاوریم و آنها را تحت فشار قرار دهیم که متوجه این رفتارشان شوند. رابطهها محلِ جستجو ، آموزش و تذکر نیست. رابطهها محل پذیرش و به وجود آوردن امنیت است. ما وارد رابطهها میشویم که از فشارهای زندگیمان کم شود و دردهایمان را راحتتر تحمل کنیم نه اینکه تحت فشار قرار بگیریم یا تحت بازپرسی و جستجوی روان و تحلیلهای عمیق قرار بگیریم.
به آدمها اجازه ندهیم ما را تحلیل کنند و خودمان هم هیچکس را مورد جستجو قرار ندهیم. آدمها قرار نیست در رابطههایشان دانشمند، فیلسوف و تحلیلگر باشند. آنچه ما باید به خودمان یاد آوری کنیم این است که آدمها برای امنیت و دوستداشتنی بودن و درک شدن وارد رابطه با ما میشوند. حقیقت آن است که بیشتر آنچه که در مورد آدمها میخواهیم تحلیل کنیم به احتمال زیاد مربوط به بخشهای پنهان، احساسات، اضطرابها و امیال خودمان است؛ پس ممکن است آنچه که حس میکنیم و یا میدانیم هیچ ربطی به آدم مقابل نداشته باشد.
قرار است بدانیم در رابطههای صمیمانه، برابری قدرت است نه داناتر بودن و تحلیلگر بودن. رابطههای صمیمانه را قلبها جلو میبرند نه افکار و ذهن.
ما هم بخش هایی از خودمان را در مقابل دیگران پنهان میکنیم و دیگران هم این حق را دارند؛ وقتی رابطه صمیمانه و عمیق جلو برود، صمیمیت کار خودش را انجام میدهد؛ آنچه که لازم است بیان میشود و آنچه که لازم نیست ممکن است پنهان بماند. آدمها را تحت فشار و بازپرسی و تحلیل قرار ندهید که با شما صادق باشند. در عمیقشدن صمیمیت تلاش کنید؛ صداقت خود به خود شفافیت ایجاد می کند.
پونه مقیمی
زمانی به کم راضی شدم که فهمیدم هیچ زیادی راضیام نمیکند.
هیچ تلاشی هیچوقت برایم کافی نیست
و هیچ به دست آوردنی آرامم نمیکند.
آن وقت راضی شدم که هیچ وقت راضی نباشم.
و درست در همان لحظه به کم راضی شدم.
به هر چقدر که هستم و هر آنچه در همین لحظه دارم.
.
.
.
.
پ.ن:
بی شک به دست آوردن و تلاش کردن ارزشمند است اما زمانی که رضایت ما تنها در گروی به دست آوردن است، خودِ رضایت را از دست میدهیم. و آن روز ، روزِ شروعِ اضطرابی عمیق و طولانیست که مدام به ما یادآوری میکند برای دستآورد بعدی کی و چطور برنامه ریزی کنیم . و در نهایت نتیجهی این رقابتِ ذهنی چیزی جز این نیست که احساس ارزشمند بودنمان شرطی میشود. یعنی زمانهایی احساس میکنیم آدم ارزشمندی هستیم که چیزی را به دست آوردهایم و در رقابت ذهنیمان با خودمان یا دیگران مدالِ طلا دریافت کردهایم.
غافل از اینکه نه تنها این مدالها ما را راضی نمیکند بلکه ما را حریصتر میکند برای شروعِ یک مسابقه و دستآورد دیگر.
پونه مقیمی
حسِ آدمهایی که به ما اعتماد میکنند شبیه پرنده ای زیباست که روزی تصمیم میگیرد ما را امتحان کند.
او قمار میکند و بر شانه مان مینشیند.
او به دستان ما پناه میآورد تا ببیند آیا متعلق به ما هست یا نه!
در گیر و دارِ این امتحان کردن ممکن است نابود شود، چون زندگی اش در دستان ماست!
پرنده ای که ریسک میکند و به ما اجازه میدهد زندگی اش را در دست بگیریم. .
.
پ.ن: آدمها اعتماد میکنند چون احتمالاً ما را دوست دارند. اعتماد کردن کار سختی ست و سخت تر از همه داشتنِ جانِ پرنده ای در دست است.
مواظب پرنده هایی که ما را انتخاب کرده اند باشیم، قمار کرده اند.
پونه مقیمی
"انتظار" برای داشتنِ هر چیز بهتری شما را از درون فرسوده میکند! شما را ناراضی و آشفته میکند.
وقتی در ذهن شما "انتظار" شروع شود، لذت و دیدنِ لحظه ها کم می شود.
این لحظه و هر چه که دارید و هستید، کافی ست.
اگر این الگوی "همیشه به دنبال بهتری بودن" وارد رابطه های صمیمانه مان بشود، فرسایش درونی بسیار زیاد خواهد بود.
برای رابطه هایتان تلاش کنید، آدمها همه پر از تعارض و نقص هستند. وقتی به آنها نزدیک شوید و با آنها صمیمی شوید این چاله های احساسی را در آنها خواهید دید. درست در همین لحظه آزمایش های ما شروع میشود.
آزمایشِ دیدن و تلاش برای درک کردنِ زخمها، رفتارها و نقص ها.
وقتی رابطه شروع میشود، سختی ها هم شروع میشود. این قسمتی از رابطه است! چه تصویر و رویایی از رابطه دارید؟ چه رویایی از آدمها دارید؟ ما همه برای بودن در کنار هم باید تلاش کنیم! باید فرصت بدهیم و فرصت بگیریم برای شناخت خودمان و طرف مقابلمان.
انتظار برای داشتنِ رابطه ی بهتر اگر تبدیل به یک عادت شود، عادت خفه کننده ای است. اینکه هر بار با کسی وارد رابطه شوید بخشی از شما میگوید شخصِ بهتری هم هست، برو نفر بعدی!
احتمالا آدمهای بهتری هم هستند، شاید تا اخر دنیا آدم هایی باشند که حاضر باشند با ما وارد رابطه شوند و یا ما بخواهیم آنها را تجربه کنیم، اما اگر این وسوسه همیشه در درون ماست باید از خودمان بپرسیم چرا؟ چه چیزی ما را راضی نمیکند؟ چه انتظاری از آدمها و روابط داریم؟ عشق را چگونه تجربه میکنیم؟ و چرا در رابطه هایمان اینگونه سردرگم میشویم؟
چیزی بیرون از ما و رابطه خودمان با خودمان برای کشف کردن وجود ندارد.
همه ی جواب ها در خود ماست.
اینکه ما خودمان را دوست نداشته باشیم و برای خودمان ارزش قائل نشویم تبعاتی به دنبال دارد که یکی از آنها، راضی نبودنِ مدام از آدمها و رابطه هایمان با آنهاست.
اگر بدانیم آدم درونی مان چقدر دوست داشتنی و خاص است، هیچگاه اینگونه او را با رابطه های متفاوت تنبیه نمیکنیم. در نهایت او لایق بودن در رابطه ای بادوام و پایدار است. تصویر های افسانه ای از عشق ها و دوست داشتن های بی نقص را از ذهنتان بیرون کنید و اجازه دهید آدم درونی تان آرامش را حس کند.
اگر با همینی که هستیم رضایت را تجربه نکنیم، هیچ بهتر بودنی برای ما کافی نخواهد بود. هیچ بهتر بودنی.
پ.ن: احساس کفایت به معنای عدم تلاش برای بهتر شدن نیست، بلکه به معنای پذیرفتن و دوست داشتن خود همانگونه که هستیم، میباشد. تنها در این صورت است که میتوانید به جلو بروید اما حسرت و نگرانی بهتر بودن یا بهتر داشتن را نداشته باشید.
پونه مقیمی
برای دوست داشتن آدمها باید ذاتِ دوست داشتنی آنها را از رفتارهایشان جدا کرد و اگر فکر میکنید این کار ساده ای ست سخت در اشتباهید.
برای دوست داشتن ادمها با تمام تفاوتهایشان بعضی وقتها باید با قسمتِ تیره ی درونی تان به شدت مبارزه کنید.
قسمتی که مدام در گوش شما زمزمه میکند که قضاوت کن. نامهربانی هایشان را ببین و واکنش نشان بده. شبیه خود آنها رفتار کن وقتی بی تفاوتی هایشان را، سرد شدنهایشان را، کنار گذاشتن هایشان را، طعنه ها و کنایه هایشان را میبینی.
اما زمانی که با آن قسمت تاریکتان رو به رو شوید، میبینید که" ترس "عامل اصلی به وجود آورنده ی آن همه تاریکی ست.
ترس از طرد شدن!!! ما میترسیم که آدمها طردمان کنند و برای همین دوست داشتن هایمان را محدود به آنهایی میکنیم که دوستمان دارند و تا ادمهای اطرافمان شروع به تغییر میکنند و تهدیدی برای ما محسوب میشوند، احساس دوست داشتنمان هم تغییر میکند.
یک "دوست داشتن " وابسته به شرایط!!! جهانِ درونی ادمها بسیار پیچیده تر از برداشتهای شما از آن است.
تغییر رفتار ادمها اجتناب ناپذیر است. از دست رفتن صمیمیت ها گریز ناپذیر است بعضی مواقع. اگر دوست داشتنتان وابسته به شرایط باشد، قسمتی از عمیق ترین لذتهای دنیا را نچشیده اید هنوز: " اینکه میشود آدمها را دوست داشت حتی اگر طردمان کنند، بروند، دیگر دوستمان نداشته باشند و تغییر کنند "
میشود آنها را دوست داشت چون "انسان" هستند.
میشود ادمها را دوست داشت بدون اینکه دست و پا بزنیم برای داشتنتان. میشود دوستشان داشت و از گذشته های زیبایی که با آنها داشته ایم با نفرت و خشم رد نشویم.
میشود دوستشان داشت و اجازه داد این دوست داشتنِ بدون وابستگی به شرایط و رفتارِ آدمها آنقدر در درون ما رشد کند که ما را به "انسانیت " نزدیک تر کند.
پ.ن: دوست داشتن یک جریان گرم کننده و آرامش بخش است و اصلا به معنای محبت زیادی و یا اصرار برای داشتن کسی و یا تلاش زیادی در رابطه نیست.
پ.ن: برای من دوست داشتن آدمها ، شبیه تصویر یک دریاچه ی زیبای آرامش بخش است. هر از گاهی از قسمت های تاریکم دور میشوم به این دریاچه پناه میآورم و به خودم میگویم: "نترس، هیچ طرد شدنی واقعی نیست. آنچه از آدمها و خاطراتشان باقی میماند بازی ذهن تو از برداشتهای سوگیرانه تو است. هیچ چیز این واقعیت را نمیتواند تحریف کند پونه. ادمها جدا از رفتارهای پر ضد و نقیضشان، بی شک دوست داشتنی اند."
پونه مقیمی
بیرحمی آن است که هر شخصی که از زندگی ما بیرون میرود، چیزی از صدایش، از لحن صحبتش، از نگاه و حرکاتش را جا میگذارد.
و دلتنگی، مرورِ جزیئاتِ باقی ماندهی آنها در ذهن ماست.
گاهی مرورِ جزییاتِ دوست داشتنیِ افرادی که دیگر حضور ندارند و یا بسیار دور هستند و یا رابطهشان با ما تغییر کرده است به ما کمک میکند که عشق را حس کنیم و راحت تر با نبودنشان کنار بیاییم.
در بیشتر مواقع ما میخواهیم با بی تفاوت نشان دادنِ خودمان و یا با خشم و تنفر از رابطههای گذشته مان رد شویم اما واقعا اگر آن آدمها روزی، بخشی از زندگی ما بوده اند پس حتما بخشی از ما آنها را دوست داشته است.
زندگی به اندازه ی کافی سخت میگیرد، و به اندازهی کافی تمام شدنِ رابطهها دردناک هست. لازم نیست این پروسه را سخت تر کنیم. مبارزه با مرورِ خاطراتِ دوست داشتنی خودش میتواند تبدیل به رنجی عمیق شود.
بی رحمیِ زندگی آن است که جزئیاتی دوست داشتنی همیشه در خاطرمان میمانند و بی رحمیِ ما نسبت به خودمان این است که وقتی رابطهای تمام میشود خودمان را مجبور میکنیم هیچ خاطرهی خوشآیندی را مرور نکند. حتی به سمتش هم نرود.
گاهی رابطهها دوباره شروع میشوند چون نتوانستیم بالغانه هم احساس خوشآیندمان و هم احساس ناخوشآیندمان را تجربه کنیم و این فرار ما را دوباره به سمت رابطهای میبرد که میدانیم تمام شدنش بهتر از بقای آن است.
چطور ممکن است مرور خاطرات خوشایند، ما را از شروعِ دوبارهی یک رابطهی اشتباه منع کند؟
مگر دلتنگی، ما را به سمتِ شروعِ دوباره نمیکشاند؟
وقتی ما به بخشی در درونمان که شخصی را دوست داشته است و بعد از اتمام رابطه گاهی دلتنگش میشود اجازه دهیم غمِ نبودنش و دلتنگیاش را حس کند (که به علت آن است که شخص را دوست دارد)، خشم و ناراحتی که از آن شخص هم وجود دارد تعدیل میشود.
حس کردن عشق باعث تعدیل شدنِ خشم، و حس کردنِ خشم باعث تعدیل شدنِ عشق ورزیدنِ زیاد میشود. در هر حالت تعدیل باعث بلوغِ درونی میشود و شخص میتواند بر اساس شواهدی که دارد آگاهانه تصمیم بگیرد که چطور رفتار کند. در نهایت هم خشم و تنفر زیاد و هم عشق و مهرورزی زیاد میتواند باعث شروعِ دوبارهی رابطهای شود که آسیبش بیشتر از امنیتش است.
پونه مقیمی
ما وقتی وارد رابطه هایمان میشویم میخواهیم همه چیز "همیشگی" باشد. "همیشه" کنارم بماند.
"همیشه" درکم کند.
"همیشه" خوشحال باشیم.
وقتی ما با ادمها در رابطه ای قرار میگیریم یعنی با جهانی ناپایدار و متلاطم وارد رابطه میشویم. ما همه ادم هستیم و جهان درونی ما مملو از غیرقابل پیش بینی ها و موقت هاست. پس همه شبیه به هم احساسات و طبعا رفتارهایی موقت را تجربه میکنیم که بستگی به حالِ دنیای درونی مان دارد و این یعنی در رابطه با ادمها "همیشگی" ای وجود ندارد!
"همیشگی" مربوط به موجود و یا وجودی غیر از انسان است. هر انچه به انسان ختم میشود "موقت" است.
زیبایی رابطه ها هم در همین است؛ وقت ما محدود است و ادمها در رابطه هایشان تغییر میکنند و رویای "همیشگی" بودن را به چالش میکشند.
هیچ چیز "همیشگی" نیست اما در رابطه های موفق و طولانی مدت "بودن ها و حضور داشتنِ ادمها بیشتر از نبودنهایشان است"! ادمها نمیتوانند همیشه در کنار ما بمانند چون به خلوت احتیاج دارند، گاهی حتی به انزوا احتیاج دارند. گاهی خشمگینند و میخواهد تنها باشند گاهی خسته اند و میخواهد حضور کمتری در رابطه داشته باشند. در نهایت ادمها نمیتوانند "همیشه" تمام و کمال در رابطه باشند اما قطعا در رابطه های موفق ادمها در مواقعِ درستی، در رابطه "حضور" دارند و سعی میکنند برای رابطه تلاش کنند. میتوانند همیشه نباشند اما در لحظات سخت کمکمان میکنند. انقدر دور نمیشوند که احساس کنیم معلق شده ایم و انقدر خلوت میدهند که یاد بگیریم در رابطه باشیم و مستقل بودن و تنها بودن را تجربه کنیم.
توهمِ "همیشگی" بودنِ یک ویژگی، در ادمها و رابطه ها، توهم دردناکی ست.
به نظر میرسد این یک ارزوی دست نیافتنی برای انسانها بوده است به همین دلیل بسیار تلاش میکنند که به دنیا نشان دهند "همیشگی" ها وجود دارند! مثل باقیِ افسانه ها که چون نمیخواهیم قبول کنیم حقیقت ندارند؛ روز به روز بیشتر افسانه سرایی میکنیم و واقعی تر جلوه اش میدهیم چه با کمکِ فیلم و داستان، چه شعر و عکس!
و ما هم که در ارزوی داشتنِ همیشگی هستیم این تلاشها را باور میکنیم و هر روز سرخورده تر میشویم؛ که پس چرا برای ما همیشگی نیست؟
توهم مسری ست! مواظب سرایت توهم به معنای زندگی و رابطه هایمان باشیم.
توهم های دست جمعی شبیه به موجی میشود که معناهای ذهنمان را تغییر میدهد بدون اینکه بدانیم کی و کجا واقعیتِ رابطه ها را از دست داده ایم و دل به توهم ها سپرده ایم.
"همیشگی" ای وجود ندارد در رابطه ها.
حتی در امن ترین و طولانی ترین رابطه ها هم همه چیز زنجیره ای از "رفتارها و احساساتِ موقت" است.
پونه مقیمی
باشد تا از خودمان عشق و مرهم به جای بگذاریم ،نه کینه و زخم .
شاید که عشق و مرهممان بعد از خودمان ،زخم های ایندگان را درمان کند.
در اطرافه هر کدام از ما ،انسانهایی هستند که شاید اگر ،کسی ،جایی،با عشقش بر انها مرهم میشد ،انها این همه امروز ازرده ی زمانه نبودند.
بزرگ شدن از اتفاقاتِ غیرقابل پیش بینی شروع میشود. از اتفاقاتی که رخ میدهند و ما آمادهاش نبوده ایم. بزرگ شدن، از آماده نبودن شروع میشود.
از اینکه نمیدانستیم چطور آن لحظه را طاقت بیاوریم. بزرگشدن از همان لحظهای شروع شد که نمیدانستیم با درد چه کنیم، چطور پاسخ دهیم.
هر بار بزرگتر شدن دقیقا همان لحظهای شروع میشود که عمیقترین درد را تجربه میکنیم. همان لحظهای که میفهمیم نمیتوانیم اعتماد کنیم یا همان لحظه ای که پشتمان خالی شد و ترسیدیم! ترسیدیم از تفاوت تصویرشان با تصویری که قرار بود باشند!
عمیقترین دردها، بزرگترین فرصتهای رشد را فراهم میکند و یکی از بزرگترین درسهایی که ما از آدمها میگیریم "توقع نداشتن" و کنار آمدن با تغییراتِ تصویرهاست.
بزرگشدن دقیقا زمانی رخ میدهد که ما فکر میکنیم "نمیتوانیم" گذر کنیم، نمیتوانیم طاقت بیاوریم.
و فردایش که چشمهایمان را باز میکنیم، میبینیم یک روز تمام شد و ما تمام نشدیم.
و آنگاه متوجه میشویم این روزها میتواند تبدیل به هفته شود، هفتهها تبدیل به ماهها و ماهها میتوانند تبدیل به سالها شوند.
ما بزرگ میشویم زمانی که حواسمان نیست.
ما بزرگ میشویم در اتفاقات و در غیرقابل پیش بینی ترینِ تجربه ها.
ما بزرگ میشویم زمانی که از دست میدهیم.
زمانی که متوجه تفاوت تصویرها میشویم.
زمانی که آمادگی نداریم.
زمانی که نمیدانیم چطور رفتار کنیم.
ما بزرگ میشویم، زمانی که حواسمان نیست.
پ.ن: سعی کنیم با هشیاری از ناکامیها و بحرانهایی که اکنون همهمان تجربهاش میکنیم، عبور کنیم و بدانیم که در هر چالشی بخشی از ما میتواند بزرگتر و قویتر شود و در نهایت آگاه باشیم که جریانِ زندگی در هر شرایطی جلو میرود؛ چه حواسمان باشد چه نباشد.
پونه مقیمی
هزار ثانیه ی غمگین، هزاران لحظه ی بغض دار، هزاران ادم و هزاران "پایانِ ناخوش " باید، بیان و بگذرن، باید تموم این هزار ها دست به دست هم بدن تا فقط یه لحظه شکل بگیره. یک "لحظه" ی تکرار نشدنی. لحظه ای که برای چند ثانیه چشمها رو باز میکنه.ذهن رو به متمرکز ترین حالت درمیاره،پردازش اطلاعات جدید و وصل شدنشون به تموم اطلاعاتِ قدیمی که در اثر تجربیاتِ زندگی به دست اوردیم، به بی نظیر ترین حدِ خودش میرسه....... و بعد، ناگهان، در یک لحظه "میفهمیم"، خوب میفهمیم که چرا اون هزارتا اتفاق افتاده و بعد هیچ شکی نخواهیم داشت که تموم زندگی " درست " بوده و " درست " هم ادامه خواهد داشت، حتی بعد از مرگ
پ.ن: از تموم اون هزاران ممنونم که دلیلِ پونه بودن امروزم هستند .
پونه مقیمی
اجازه بدهید آدمها همان طور که راحت هستند با شما برخورد کنند.
اگر دوست ندارند جواب شما را بدهند، اگر پیام های احساسی شما را سرد جواب میدهند، اگر تلاش ها و نگاههای شما را کمرنگ پاسخ میدهند.اگر با شما نامهربان هستند و مهم تر از همه اگر میدانند شما برای رابطه تلاش میکنید اما نادیده تان میگیرند. بگذارید خودشان باشند. هیچ کس را تحت فشار قرار ندهید تا شما و تلاش هایتان را ببینند و سعی نکنید که آنها را مجبور به پاسخ کنید.
بگذارید رفتارشان تکلیفتان را مشخص کند، اینکه کجای زندگیشان هستید، اینکه چقدر ارزشمند هستید.
فشار و تلاش را برای به دست آوردن مهربانی بردارید تا ادمها بدون خجالت و احساس گناه، با رفتارشان به شما بگویند چقدر دوستتان دارند.
آنهایی که با شما همچون دوستی ارزشمند برخورد میکنند، انقدر در دل شما امنیت به وجود میآورند تا دیگر حس نکنید که باید تلاش زیادی انجام دهید برای دوست داشتنی بودن خودتان.
اگر ادمها تحت فشار نباشند، دیر یا زود با رفتارشان خیلی چیزها را به شما نشان خواهند داد. صبر کنید و زیادی تلاش نکنید.
پونه مقیمی
همه ی ما آدمهایی را در اطرافمان داریم که دوستشان داریم اما نمیتوانیم به آنها نزدیک شویم. آدمهایی که انگار دیواری نامرئی دارند و به ما اجازه نمیدهند به آنها ابراز علاقه کنیم و خودشان هم با صمیمت و ابراز علاقه شان به ما
مشکل دارند.
پیشنهاد میکنم که اگر این افرادِ به ظاهر سرد و دوری کننده پدر و مادرهایتان هستند، برای شکستن این دیوار تلاش کنید. چون احتمالا برای آنها بسیار سخت خواهد بود که مرزبندی ها و رفتارهای سرد کننده شان را ترک کنند اما برای شما به آن سختی نخواهد بود. آنها با این روش خودشان را از صمیمیت زیاد دور نگه داشته اند و آن هم احتمالا به تجربه های تلخ آنها از صمیمیت های قبلی شان برمیگردد.
من بسیار آدمهایی را دیده ام که دلشان پر میکشد که پدرشان را در آغوش بکشند و یا مادرشان را بی بهانه ببوسند اما چون والدین بسیار سرد و دفاعی برخورد کرده اند، آنها هم همانگونه بزرگ شده اند و درست شبیه پدر و مادر هایشان رفتار را تقلید کرده اند و آنها هم سعی نمیکنند دیوار را بشکنند.
اگر این ادمها را دوست دارید به آنها نزدیک شوید، احتمالا به خاطر دیوار دفاعیشان در طول زندگیتان به شدت از انها دلخور و شاید حتی سرخورده شده اید. اما شما رفتار آنها را تکرار نکنید. با دوست داشتن آدمها در قلبتان مبارزه نکنید. دوست داشتن احساسی است که به آغوش، صمیمیت و نوازش احتیاج دارد. میتوانید تلاش کنید تا دیوار را کوتاه تر کنید و به دنیای زخم خورده ی درونی آنها نزدیک تر شوید و یا میتوانید دقیقا شبیه آنها با دیگر افراد مهم زندگیتان برخورد کنید و خودتان را در مقابل صمیمیت حفظ کنید.
پ.ن: دوست داشتن احساسی ست که مبارزه با آن تبدیل به درد خواهد شد. خودتان را از دوست داشتن محروم نکنید. شاید تلاش کنید و آنها باز هم دوری کنند، اما حداقل در درون شما دیگر جنگی برای مخفی کردن دوست داشتنتان در جریان نیست و این خودش ارامش بخش است.
پ.ن: آدمها دیوارهای نامرئی را زمانی درست میکنند که به شدت زخمی شده اند.. اگر ارزشش را دارند و اگر دوستشان دارید تلاش کنید تا به آنها نشان دهید که شما قرار نیست به آنها ضربه بزنید.
.
.
پونه مقیمی
گاهی لازم نیست شخصی را ببخشیم.
فقط کافیست در فاصلهای مناسب بایستیم و به خشممان اجازه دهیم تحملِ فاصله را آسانتر کند.
داستانِ "همیشه ببخش و بگذر"، داستانِ قدیمیِ مادربزرگهاست. ما مدتهاست به افسانهها و فداکاریها و سکوتهای افراطیِ بیجا احتیاج نداریم.
گاهی بعضی آسیبها و بعضی رفتارهایی که از سمت آدمها، مخصوصا رابطههای خونی، بر ما وارد شده است قابل بخشش نیست اما قابل تحمل است. میشود تحمل کرد اگر بتوانیم فاصلهای مناسب داشته باشیم.
به خودمان اجازه بدهیم خشمگین باشیم اما با بصیرت به خشممان نگاه کنیم و آن را تبدیل به واکنشهای تخریبگر مانند فحش و توهین و یا سرکوبگر مانند افسردگی و خمودگی نکنیم.
فقط مشاهدهگر خشم و جریانش در بدنمان باشیم و فاصلهمان را تنظیم کنیم.
دیدنِ خشم نسبت به یک فرد به ما کمک میکند که رفتارهای افراطی و محبت آمیز نداشته باشیم. به ما کمک میکند که باج ندهیم و چاپلوسی نکنیم. به ما کمک میکند که به شخص مقابل نشان دهیم که آزرده هستیم و مایل به رابطه داشتن همانند گذشته نیستیم.
و در آخر خشم به ما کمک میکند که کوسهی مفید، بزرگ و بسیار قدرتمند درونمان را ببینیم و از آن فرار نکنیم.
خشم به ما یادآوری میکند هم ما باید فاصلهمان را با آدمها حفظ کنیم و با احترام برخورد کنیم و هم آنها باید اینکار را انجام دهند.
و در نهایت، خشم به ما کمک میکند با کوسهای که در درونمان قرار دارد دوست شویم و در بعضی شرایطِ سخت از قدرت و ابهتش کمک بگیریم.
هر چه باشد، اقیانوس قابل پیش بینی نیست درست مانند آدمها در رابطهها.
پ.ن: اگر خشمهایی مزمن و بسیار قدیمی نسبت به اعضای خانواده و یا شخصی که آسیب زده در بدن ما وجود داشته باشد برای عبور از خشم احتیاج به کمک تخصصی یک درمانگر هست. این متن در ادامهی سوالات شما در مورد خشم و رابطههای خونی نوشته شده و قطعا برای برطرف شدنِ تعارضات عمیق احتیاج به کمک تخصصی یک روانکاو دارید.
پونه مقیمی