ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
میروی ، برمیگردی ، قدم میزنی
ما نشستهایم
ما ساکت و خاموش نگاهت میکنیم
انگار بوی کبریت و کبوتر سوخته میآید
میگویی یک نفر اینجا
این گل سرخ را بوییده است
یک نفر اینجا بوی بوسه میدهد
یکی از میان شما خوابِ ستاره دیده است
ما میترسیم
خاموشیم
نگاهت میکنیم
فقط یکی از میان ما آهسته میپرسد
سردت نیست ؟
بفرما کنارِ سنگچینِ روشن رویا
همهی ما اهلِ همین حوالیِ غمگینیم
نگرانِ آسمانِ اخمکردهی بیکبوتر نباش
فردا حتما باران خواهد آمد
میروی ، برمیگردی ، قدم میزنی
میگویی آب در اجاقِ روشن بریزیم
آب در اجاقِ روشن میریزیم
میگویی دیدنِ روشنایی خوب نیست
شنیدنِ رویا بد است
و باران به خاطر شماست که نمیبارد
ما میترسیم
خاموشیم
نگاهت میکنیم
و دیگر کسی از میانِ ما
به سنگچینِ روشنِ رویا نمیاندیشد
به کبوتر و کبریت
به ارغوان و آینه نمیاندیشد
برمیخیزیم ، میرویم ، برمیگردیم
و باز بعد از هزار سالِ تمام
ترا و دریا را میشناسیم
برایت بوسه و باران آوردهایم
نترس عزیزم ، نترس
سید علی صالحی
ما را میگردند
میگویند همراه خود چه دارید ؟
ما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم
پنهان نمیکنیم
چمدانهای ما سنگین است
اما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم .
سید علی صالحی
سکوت، روشنایی، رضایت.
اوایلِ عطرِ چیزیست
شاید اوایلِ آسانِ چیزی ...!
همین ... ایستاده مقابلم
اما یادم نمیآید.
اوایلِ عزیزِ ... اسمش چه بود؟
و سایهروشنِ دامنهای در مِه
و سکوت
و روشنایی
و رضایت.
دو صندلیِ خالی،
فاختهای در خواب،
و عطر چیزی عجیب
در ایوانی از نی و ناروَن.
همه رفتهاند
و هر آن ممکن است
ماه بالا بیاید
ممکن است مسلمان شوم
ممکن است بروم گیتارِ خستهام را بردارم
با باد بروم بردارم بیاورم،
و یک اسم:
سکوت، روشنایی، رضایت.
و چیز ...!
حالا یکی از شما
به این زنِ رو به مغرب نشسته ... بگوید:
اینجا چه میکند؟
ماه، مزار، دی، دنیا
و یک چیزِ دیگر...!
من ساکتام، روشنام، راضیام
شما هم بروید
بروید زندگی کنید!
سید علی صالحی
شبِ اول:
عروسکش را هم با خودش بُرده بود،
دخترِ کمسن و سالِ حجلهی مجبور.
شب دوم:
بیوهی بازمانده از هجرتِ هفتم
درگاهِ خانه را محکم
کلون میکند،
وقتِ غروب
رَدِ پایِ مردی بر برف دیده بود.
شب سوم:
سه ماه و دو روز است
نوهی کوچکش را ندیده است مادربزرگ،
دوباره به حضرتِ حافظ نگاه میکند،
راهِ خراسان خیلی دور است.
سید علی صالحی
آمده از جایی دور،
اما زاده زمین ام.
امانت دار آب و گیاه،
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم.
من به نام اهل زمین است
که زنده ام.
زمین
با سنگ ها و سایه هایش،
من
با واژه ها و ترانه هایم،
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم.
زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام.
ما
همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.
سید علی صالحی
مدتی بود
که دست و دلم
به تدارک ترانه نمیرفت
کمکم این حکایت دیده و دل
که ورد زبان کوچهنشینان است
باورم شده بود
باورم شده بود
که دیگر صدای تو را
در سکوت تنهایی نخواهم شنید
راستی در این هفتههای بیترانه
کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من
و این دفتر سفید
به گوشت نمیرسید؟
آخر این رسم و روال رفاقت است؟
که در نیمه راه رویا رهایم کنی؟
سید علی صالحی
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از من گرفته اند
اما من
دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید
در تکلم کورباش کلمات
چشم های خسته مرا از من گرفته اند
اما من
اشاره به اشاره
از حیرت بی باور شب
به تشخیص روشن روز خواهم رسید
پس زنده باد امید
در تحمل بی تاب تشنگی
میل به طعم باران را از من گرفته اند
اما من
شبنم به شبنم
از دعای عجیب آب
به کشف بی پایان دریا رسیده ام
پس زنده باد امید
در چه کنم های بی رفتن سفر
صبوری سندباد را از من گرفته اند
اما من
گرداب به گرداب
از شوق رسیدن به کرانه موعود
توفان های هزار هیولا را طی خواهم کرد
پس زنده باد امید
چراغ ها ، چشم ها ، کلمات
باران و کرانه را از من گرفته اند
همه چیز
همه چیز را از من گرفته اند
حتی نومیدی را
پس زنده باد امید
سیدعلی صالحی
من
تو را لمس کرده ام
من که متبرک ام کرده اند از ترانه های شیراز
من که تمامی این سال ها
یکی لحظه حتی
خواب
به راهم نبرده است
من دست برداشته و
پا بریده توام
تو
ماه ابرینه پوش
من دست خط شفای سروش
هی دختر خواب های بی رخصت
بی تاب هرچه برهنگی
خوشه خزانی انگور
در این جهان
تنها یکی واژه کافی بود
تا آدمی از تماشای تو تمام
تو از دعای کدام حوای گندم پرست
به این پرده از عطر ملائک رسیده ای ؟
که رسولان هزاره زن
پا به رویای تو شاعر شدند ؟
هی دختر برف های هرچه بسیار تشنگی
در این دقیقه مکشوف
مسیر ماه
پر از مویه های مکرر من است
هنوز هم بر این باورم
که پسین یکی از روزهای دی
من تو را از تخیل خداوند ربوده ام
حالا هرچه پیش تر می آیم
باز تو دورتر
بر قوس مزار گاه ماه ایستاده ای
من در غیاب تو
با سنگ سخن گفته ام
من در غیاب تو
با صبح ، با ستاره ، با سلیمان سخن گفته ام
من در غیاب تو
زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام
من در غیاب تو
کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام
هنوز هم در غیاب تو
نماز ملائک قضا می شود
کبوتر از آرایش آسمان می ترسد
پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است
بگو کجا رفته ای
که بعد از تو
دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور
سخن نگفت
سید علی صالحی
این صبح ، این نسیم
این سفرهی مهیا شدهی سبز
این من و این تو ، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند
یکی شدند و یگانه
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد ، آمدی و آمدیم
اول فقط یک دل بود
یک هوای نشستن و گفتن
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن
یک هنوز با هم ساده
رفتیم و نشستیم ، خواندیم و گریستیم
بعد یکصدا شدیم
هم آواز و هم بغض و هم گریه
همنفس برای باز تا همیشه با هم بودن
برای یک قدمزدن رفیقانه
رای یک سلام نگفته ، برای یک خلوت دلخاص ، برای یک دلِ سیر گریه کردن
برای همسفر همیشهی عشق ، باران
باری ای عشق ، اکنون و اینجا ، هوای همیشهات را نمیخواهم
نشانی خانهات کجاست ؟
سیدعلی صالحی
من با توام
می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست
که از حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده است
تو کیستی که تاک تشنه
از طعم تو
به تبریک می ... آمده است
سید علی صالحی
کاری باید کرد
دیر میشود
کاری باید کرد
برف
راه را پوشانده است
باد مثل همیشه نیست
تا هوا روشن است
باید از این ظلمت بیهوده بگذریم
دارد دیر میشود
من خواب دیدهام
تعلل
سرآغاز تاریکی مطلق است
سیدعلی صالحی
رویای کلمات بی رویا
می خواستم چشم های تو را ببوسم
تو نبودی ، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت و گو گفتم :
تو ندیدیش ؟!
و چیزی ، صدایی
صدایی شبیه صدای آدمی آمد
گفت : نامش را بگو تا جست و جو کنیم
نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی هوا ، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید
گفتم : شوخی کردم به خدا
می خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت و گو ؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی رویا نداشته ام !
سید علی صالحی
حقیقت این است که من
هرگز
در زندگی
سد راه کسی نبوده ، نیستم ، نخواهم بود
من می دانم
دیر یا زود به ری را خواهم پیوست
چشم به راه من نباشید
با این حال
یقین دارم که بعد از مرگ
دوباره باز خواهم گشت
وصیت واژه های خود را
برای شما باز خواهم خواند
من این راه را هزاران بار
با باد رفته و با باران باز آمده ام
مسیری که به منزل سپیده دم می رسد
و شسته تر از شبنم فروردین است
برای ملاقات با محرمانه ترین ترانه های من
نیازی به جست و جوی هیچ جانبی از این جهان خسته نیست
کافی ست
فقط به خواب گل سرخ اشاره کنید
به رد پای پرنده
به بلوغ باد
به بوی باران
حتما به رگه های روشنی از اردی بهشت خواهید رسید
تا ابد
تا ابد
هر شهابی که از سینه آسمان می گذرد
باردار شعری ست
که من یادم رفته است شکارش کنم
سیدعلی صالحی
کم نیستند شادیها
حتی اگر بزرگ نباشند
آنقدر دست نیافتنی نیستند
که تو عمریست
کز کردهای گوشه جهان
و بر آسمان چوب خط میکشی به انتظار
حبس ابد هم حتی ، پایان دارد
پایانی بزرگ و طولانی
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیههاییم
و به عبورشان میخندیم
چه آسان لحظهها را به کام هم تلخ میکنیم
و چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر میشود
و نمیدانیم که ؛ فردا میآید
شاید ما نباشیم
سیدعلی صالحی
اینجا
همین جا
نزدیک همین تنفس بى خواب
تــو را
طـورى نزدیک به لمسِ هـوا حس مى کنم
که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.
سیدعلی صالحی