ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
من خستهام
خسته از آینه، از آدمی، از آسمان
مگر تحمل یک پرنده کوچک خانهزاد
یک پرنده جامانده از فوج بارانخورده بیبازگشت
تا کجای آسمان تمام رویاهاست؟
من بریدهام
بریده مثل باران تنبل عصر آخرین جمعه خرداد
بریده مثل شیر ماسیده بر پستان آهوی مضطرب
بریده مثل باد، باد خسته به بنبست نشسته دی ماه
بریده مثل تسبیح دوره گردی کور بر سنگفرش بیچراغ
حالا هی بگو برو خانه چراغ بیاور!
«چراغ ما هم در همین خانه شکسته است»
دروغ میگویم؟
هی دوست دانای من!
فقط بگو کی وقت رفتن فرا خواهد رسید؟
سید علی صالحی
قرار بود یکی از میان شما
برای کودکانِ بی خوابِ این خیابان
فانوسِ روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
برای آخرین کارتُن خوابِ این جهان
گوشه ی لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
بالای گنبدِ خضرا برود،
برود برای ستارگانِ این شبِ خسته دعا کند.
پس چه شد چراغِ آن همه قرار وُ
عطرِ آن همه نان وُ
خوابِ آن همه لحاف؟
من به مردم خواهم گفت
زورم به این همه تزویرِ مکرر نمی رسد.
حالا سال هاست
که شناسنامه های ما را موش خورده است
فرهاد مُرده است
و جمعه
نامِ مستعارِ همهی هفته های ماست.
سید علی صالحی
من نمى دانم این بى راهه
سرانجام
کجا خواهد رسید،
اما مردم
بعضى مى گویند:
هر کسى تحملِ این تاریکى را ندارد
مجبور نیست
آخرین کبریتِ خود را روشن کند.
پیشگوىِ پیادگانِ خسته آیا
شب هاى طولانى دیگرى
پیش بینى نکرده است...!؟
سید علی صالحی
از صبحهای دور از تو نگویم،
که مانند است به شب!
که مانند است به اوجِ چلهی زمستان!
ابدی جان...
هر شب،
غمت در دل است و عشقت در سر
و هر صبح،
عشقت در دل و خاطرهات در سر!
طلوع کن صبحم را،
که عمریست بی خورشید
روزهایم شب میشود
و بی مهتاب،
شبهایم روز...
سید علی صالحی
قرار بود یکی از میان شما
برای کودکانِ بی خوابِ این خیابان
فانوسِ روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
برای آخرین کارتُن خوابِ این جهان
گوشه ی لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
بالای گنبدِ خضرا برود،
برود برای ستارگانِ این شبِ خسته دعا کند.
پس چه شد چراغِ آن همه قرار وُ
عطرِ آن همه نان وُ
خوابِ آن همه لحاف؟
من به مردم خواهم گفت
زورم به این همه تزویرِ مکرر نمی رسد.
حالا سال هاست
که شناسنامه های ما را موش خورده است
فرهاد مُرده است
و جمعه
نامِ مستعارِ همهی هفته های ماست.
سید علی صالحی
دیر برگشتیم
تو نبودی
راه دور بود
تو نبودی
رود بیقرار بود
تو نبودی،
و رویای ناتمامِ ترانهای که هنوز ...
هنوز در سایهسارِ مهگرفتهی صنوبرانِ تشنه نشستهام
راه را میپایم،
رود میآید و میرود.
دیر برگشتنِ ما،
دور بودنِ راه،
و رویای ناتمام ترانهای که هنوز ...
سید علی صالحی
دیر برگشتیم
تو نبودی
راه دور بود
تو نبودی
رود بیقرار بود
تو نبودی،
و رویای ناتمامِ ترانهای که هنوز ...
هنوز در سایهسارِ مهگرفتهی صنوبرانِ تشنه نشستهام
راه را میپایم،
رود میآید و میرود.
دیر برگشتنِ ما،
دور بودنِ راه،
و رویای ناتمام ترانهای که هنوز ...
سید علی صالحی
چقدر خوب است
که ما هم یاد گرفتهایم
گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی
خواب نور و سلام و بوسه میبینیم
گاه به یک جاهایی می رویم
یک درههای دوری از پسین و ستاره
از آواز نور و سایهروشن ریگ
و می نشینیم لب آب
لب آب را می بوسیم
ریحان می چینیم
ترانه می خوانیم
و بی اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترین رویاها
بوی خوش روشناییِ روز را می شنویم
باید حرف بزنیم
گفت و گو کنیم
زندگی را دوست بداریم
و بی ترس و انتظار
اندکی عاشقی کنیم
سید علی صالحی
نه من سراغ شعر می روم
نه شعر از من ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به شادمانی می نگرم ری را
هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده ام
از شب که گذشتیم
حرفی بزن سلامنوش لیموی گس!
نه من سراغ شعر می روم
نه شعر از من ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به حیرت می نگرم ری را
هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام
پس اگراین سکوت
تکوین خواناترین ترانه ی من است
تنها مرا زمزمه کن ای ساده ای صبور
حالا از همه ی اینها گذشته بگو:
راستی در آن دور دست گمشده آیا
هنوز کودکی با دو چشم خیس و درشت مرا می نگرد؟
سید علی صالحی
رفتــن هــم حــرف عجیبــی اســت
شبیــه اشتبــاه آمــدن
گفــت بــر مــی گــردم
و رفــت
و همــه پــل هــای پشــت ســرش را ویــران کــرد
همــه مــی دانستنــد دیگــر بــاز نمــی گــردد
امــا بــازگشــت
بــی هیــچ پلــی در راه
او مســیر مخفــی یــادها را مــی دانســت
سید علی صالحی
مرگ را حقیر می کنند ، عاشقان
زندگی را بی نهایت
بی آنکه سخنی گفته باشند جز چشمهایشان
فراتر از حریم فصول می میرند
بی نشان
در فصلی بی نام
بی صدا ، ترانه می شوند بر لب ها
در اوج می مانند
همپای معراج فرشتگان
بی آنکه از پای افتاده باشند از زخمهایشان
عاشقان ایستاده می میرند
عاشقان ایستاده می مانند
سید علی صالحی
من با توام
می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست
که از حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده است
تو کیستی که تاک تشنه
از طعم تو
به تبریک می ... آمده است
سید علی صالحی
رویای کلمات بی رویا
می خواستم چشم های تو را ببوسم
تو نبودی ، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت و گو گفتم :
تو ندیدیش ؟!
و چیزی ، صدایی
صدایی شبیه صدای آدمی آمد
گفت : نامش را بگو تا جست و جو کنیم
نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی هوا ، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید
گفتم : شوخی کردم به خدا
می خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت و گو ؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی رویا نداشته ام !
سید علی صالحی