شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دیر برگشتیم - سید علی صالحی

دیر برگشتیم 

تو نبودی 

راه دور بود 

تو نبودی 

رود بی‌قرار بود 

تو نبودی، 

و رویای ناتمامِ ترانه‌ای که هنوز ... 



هنوز در سایه‌سارِ مه‌گرفته‌ی صنوبرانِ تشنه نشسته‌ام 

راه را می‌پایم، 

رود می‌آید و می‌رود. 


دیر برگشتنِ ما، 

دور بودنِ راه، 

و رویای ناتمام ترانه‌ای که هنوز ...



سید علی صالحی


چقدر خوب است - سید علی صالحی


چقدر خوب است

که ما هم یاد گرفته‌ایم

گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی

خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم

گاه به یک جاهایی می رویم

یک دره‌های دوری از پسین و ستاره

از آواز نور و سایه‌روشن ریگ

و می نشینیم لب آب

لب آب را می بوسیم

ریحان می چینیم

ترانه می خوانیم

و بی اعتنا به فهم فاصله

دهان به دهان دورترین رویاها

بوی خوش روشناییِ روز را می شنویم

باید حرف بزنیم

گفت و گو کنیم

زندگی را دوست بداریم

و بی ترس و انتظار

اندکی عاشقی کنیم


 سید علی صالحی

کمی صبر کن - سیدعلی صالحی

کمی صبر کن

حوصله کن

پایان کتاب را با هم خواهیم خواند

حالا بخواب

تا فردا صبح

فرصت برای گریستن بر این روزگار بسیار است !

سیدعلی صالحی

 

 

 

برهنه به بستر بی کسی مردن - سید علی صالحی

برهنه به بستر بی کسی مردن

تو از یادم نمی روی

خاموش به رساترین شیون آدمی

تو از یادم نمی روی

گریبانی برای دریدن این بغض بی قرار

تو از یادم نمی روی

پی پستوی پنهانی برای بدگمانی گریه ها

تو از یادم نمی روی

دفاتری سپید

زمزمه ای نازا

سر انگشتی آشفته

تو با من چه کرده ای ؟

تو از یادم نمی روی

سفری ساده از تمام دوستت دارم تنهایی

تو از یادم نمی روی

سوزن ریز مکرر باران بر پیچک و ارغوان

تو از یادم نمی روی

بسیاری اندوه من از شمارش دما دم دریا

تو از یادم نمی روی

پس به بهانه ای

مثلا انار خانه گل داده است یا نه

برای کودکی های کسی ... نامهء سر بسته ای بنویس

امروز مجلس ختم من از مرگ ساده ای ست

تو از یادم نمی روی

امروز سال یاد درگذشت عزلت من است

تو از یادم نمی روی

تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی

 

سید علی صالحی


از پشت این پرده - سیدعلی صالحی


از پشت این پرده

خیابان

جور دیگری است

درها

پنجره ها

درخت ها

دیوارها

و حتی قمری تنبل شهری

همه می دانند

من سال‌هاست چشم به راه کسی

سرم به کار کلمات خودم گرم است

تو را به اسم آب

تو را به روح روشن دریا

به دیدنم بیا

مقابلم بنشین

بگذار آفتاب از کنار چشم‌های کهن‌سال من

بگذرد

من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم

من از اینهمه نگفتن بی تو خسته‌ام

خرابم

ویرانم

واژه برایم بیاور بی انصاف

چه تند می‌زند این نبض بی‌قرار

باید برای عبور از اینهمه بیهودگی

بهانه بیاورم

بحث دیگری هم هست

یک شب

یک نفر شبیه تو

از چشمه انار

برایم پیاله آبی آورد

گفت

تشنگی‌های تو را

آسمان هزار اردیبهشت هم

تحمل نخواهد کرد

او به جای تو امده بود

اما من از اتفاق آرام آب فهمیدم

ماه

سفیر کلمات سپیده دم است

دارد صبح می شود

دیدار آسان کوچه

دیدار آسان آدمی

و درها

پنجره ها

درخت ها

دیوارها

هی تکرار چشم به راه کی

تا کی ؟

 

سیدعلی صالحی


حالم خوب است - سیدعلی صالحی

حالم خوب است

هنوز خواب می بینم ابری می آید

و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند

تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم

اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم

تو کی خواهی مرد !؟

به کوری چشم کلاغ ؛ عقابها هرگز نمی میرند

مهم نیست 

تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری

همین امروز غروب

برایش دو شعر از نیما خواندم

او هم خم شد بر آب و گفت :

گیسوانم را مثل «ری را» بباف .

سیدعلی صالحی

 

 

 

آمده از جایی دور - سیدعلی صالحی


آمده از جایی دور،

اما زاده زمین ام.

امانت دار آب و گیاه،

آورنده آرامش و

اعتبار امیدم.

من به نام اهل زمین است

که زنده ام.

زمین

با سنگ ها و سایه هایش،

من

با واژه ها و ترانه هایم،

هر دو

زیستن در باران را

از نخستین لذت بوسه آموخته ایم.

زمین

در تعلق خاطر من و

من در تعلق خاطر تو

کامل ام.

ما

همه

اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،

اما سرانجام

به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.


 

سیدعلی صالحی

 

پناه بر عشق - سیدعلی صالحی

پناه بر عشق
دو رکعت گریستن در آستین آسمان
برای دوری از یادهای تو واجب است
واجب است تا از قنوت جهان
راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم

سیدعلی صالحی

 

 

 

نه من سراغ شعر می روم-سید علی صالحی

نه من سراغ شعر می روم 

نه شعر از من ساده سراغی گرفته است

تنها در تو به شادمانی می نگرم ری را

هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده ام

از شب  که گذشتیم

حرفی بزن سلامنوش لیموی گس!

نه من سراغ شعر می روم 

نه شعر از من ساده سراغی گرفته است

تنها در تو به حیرت می نگرم ری را

هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام

پس اگراین سکوت

تکوین خواناترین ترانه ی من است

تنها مرا زمزمه کن  ای ساده  ای صبور

حالا از همه ی اینها گذشته بگو:

راستی در آن دور دست گمشده آیا

هنوز کودکی با دو چشم خیس و درشت مرا می نگرد؟


سید علی صالحی



رفتــن هــم حــرف عجیبــی ‌اســت - سید علی صالحی


رفتــن هــم حــرف عجیبــی ‌اســت

شبیــه اشتبــاه آمــدن

گفــت بــر مــی گــردم

و رفــت

و همــه‌ پــل ‌هــای پشــت ســرش را ویــران کــرد

همــه مــی ‌دانستنــد دیگــر بــاز نمــی ‌گــردد

امــا بــازگشــت

بــی هیــچ پلــی در راه

او مســیر مخفــی یــادها را مــی ‌دانســت

 

سید علی صالحی 


خانه‌ات کجاست ؟ - سیدعلی صالحی


 این صبح ، این نسیم

این سفره‌ی مهیا شده‌ی سبز

این من و این تو ، همه شاهدند

که چگونه دست و دل به هم گره خوردند

یکی شدند و یگانه

تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد ، آمدی و آمدیم

اول فقط یک دل بود

یک هوای نشستن و گفتن

یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن

یک هنوز با هم ساده

رفتیم و نشستیم ، خواندیم و گریستیم

بعد یکصدا شدیم

هم‌ آواز و هم‌ بغض و هم‌ گریه

همنفس برای باز تا همیشه با هم بودن

برای یک قدم‌زدن رفیقانه

برای یک سلام نگفته ، برای یک خلوت دل‌خاص ، برای یک دلِ سیر گریه کردن

برای همسفر همیشه‌ی عشق ، باران

باری ای عشق ، اکنون و اینجا ، هوای همیشه‌ات را نمی‌خواهم

نشانی خانه‌ات کجاست ؟

سیدعلی صالحی

 

  

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام - سیدعلی صالحی

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام

اسامی آسان کسانم را

نامم را ، دریا و رنگ روسری ترا ، ری‌را

دیگر چیزی به ذهنم نمی‌رسد

حتی همان چند چراغ دور

که در خواب مسافرانْ مرده بودند

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام آقایان

چرا می‌پرسید از پروانه و خیزران چه خبر

چه ربطی میان پروانه و خیزران دیده‌اید

شما کیستید

از کجا آمده‌اید

کی از راه رسیده‌اید

چرا بی‌چراغ سخن می‌گوئید

این همه علامت سوال برای چیست

مگر من آشنای شمایم

که به آن سوی کوچه دعوتم می‌کنید ؟

من که کاری نکرده‌ام

فقط از میان تمام نامها

نمی‌دانم از چه " ری‌را " را فراموش نکرده‌ام

 

 

آیا قناعت به سهم ستاره از نشانیِ راه

چیزی از جُرم رفتن به سوی رویا را کم نخواهد کرد ؟

 

 

من راهِ خانه‌ام را گم کرده‌ام بانو

شما ، بانوْ که آشنای همه‌ی آوازهای روزگار منید

آیا آرزوهای مرا در خواب نی‌لبکی شکسته ندیدید

می‌گویند در کوی شما

هر کودکی که در آن دمیده ، از سنگ ،‌ ناله و

از ستاره ، هق‌هقِ گریه شنیده است

چه حوصله‌ئی ری‌را

بگو رهایم کنند ،‌ بگو راه خانه‌ام را به یاد خواهم آورد

می‌خواهم به جایی دور خیره شوم

می‌خواهم سیگاری بگیرانم

می‌خواهم یک‌لحظه به این لحظه بیندیشم

 

 

آیا میان آن همه اتفاق

من از سرِ اتفاق زنده‌ام هنوز !؟


سیدعلی صالحی


قبلا اتفاق افتاده است - سید علی صدالحی

 

خانه‌ها، خیابان‌ها، درها، دیوارها،

اینجا هر صبح و هر غروب

فراموشکارانِ خسته‌ی سر به زیر

می‌آیند و آهسته از مسیرِ مشترکِ ما می‌گذرند،

و باز از همان چیزهای مثلِ همیشه حرف می‌زنند،

حرف می‌زنند که بشنوند فقط چیزی،

حرف می‌زنند که باور کنند فقط چیزی.

 

 

من هم هستم

من هم با آنها هستم

من هم میانِ همین گمشدگانِ بی‌گور

هی می‌آیم صبح‌ها و

هی می‌روم به وقتِ غروب،

من هم دارم تاوانِ ترانه‌های خودم را پس می‌دهم.

 

 

حالا هزاره‌هاست

که سایه‌هایی که از وَهمِ گریه می‌آیند

هر سپیده‌دم بیدارم می‌کنند،

خانه‌ها، خیابان‌ها، درها و دیوارها را

نشانم می‌دهند

بعد دوباره چشم‌هایم را می‌بندند

دستم را می‌گیرند

می‌گویند تو حق نداری داستان به دریارفتگان را به یاد آوری،

تو حق نداری از رگبارِ آب و آوازهای آدمی سخن بگویی،

تو حق نداری ...!

 

 

نگاه می‌کنم آهسته

آهسته از درزِ تاریکِ چشم‌بندِ تیره نگاه می‌کنم،

سایه‌سار بعضی چیزها پیداست

بوی کاملِ سپیده‌دم را می‌فهمم

سه تا ستاره‌ی بامدادی

پُشتِ پیرترین درختِ پایینِ کوه

حوصله‌ی شبِ خسته را سَر بُرده‌اند،

هنوز حرف می‌زنند از تابیدنِ بی‌خیالِ ماه.

 

 

و بعد

اتفاقِ عجیبی می‌افتد.

من هم می‌دانم که اتفاق عجیبی افتاده است،

و یقین دارم که اتفاقِ عجیبی ...!

 

 

من هنوز پُشت به دیوارِ آجری

رُخ به رُخِ جوخه‌ی جهان ایستاده‌ام

من صدای رگبارِ آب و آوازهای آدمی را شنیده‌ام.

آیا ادامه‌ی بی‌دلیلِ زندگی

دشوارتر از شنیدنِ دشنام نیست؟

 

 

من زنده‌ام هنوز،

نگاه می‌کنم، می‌بینم، می‌شنوم، حس می‌کنم،

این باد است،

باد ... انبوه و بی‌قرار می‌وَزَد،

پُر از عطرِ آب و طعمِ پونه‌ی تَر است.

از انتهایِ تنفسِ اتفاق

سوسویِ مخفیِ چیزی از جنسِ نور می‌تابد،

شبحی شناور

سراسرِ بیشه را در وَهمِ شب شُسته است.

 

 

کسانی از قفای من می‌آیند

لَمسِ فلز بر شقیقه‌ام

پُر از هراسِ حادثه است،

هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد.

حس می‌کنم عده‌ای انگار

با صدای سنج و تکبیر و همهمه

از مراثیِ ماهِ مِه گرفته برمی‌گردند.

 

 

اینجا کجاست، شما کیستید

مرا کجا می‌برید؟

از خانه‌ها دور افتاده‌ام،

از خیابان، از در، از دیوارها ...!

 

 

سید علی صالحی 

چقدر خوب است - سیدعلی صالحی


چقدر خوب است

که ما هم یاد گرفته‌ایم

گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی

خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم

گاه به یک جاهایی می‌رویم

یک دره‌های دوری از پسین و ستاره

از آواز نور و سایه‌روشن ریگ

و می‌نشینیم لب آب

لب آب را می‌بوسیم

ریحان می‌چینیم

ترانه می‌خوانیم

و بی‌اعتنا به فهم فاصله

دهان به دهان دورترین رویاها

بوی خوش روشناییِ روز را می‌شنویم

باید حرف بزنیم

گفت و گو کنیم

زندگی را دوست بداریم

و بی‌ترس و انتظار

اندکی عاشقی کنیم

 

سیدعلی صالحی


روئین روح - سید علی صالحی



مرگ را حقیر می کنند ، عاشقان

زندگی را بی نهایت

بی آنکه سخنی گفته باشند جز چشمهایشان

 

فراتر از حریم فصول می میرند

بی نشان

در فصلی بی نام

بی صدا ، ترانه می شوند بر لب ها

 

در اوج می مانند

همپای معراج فرشتگان

بی آنکه از پای افتاده باشند از زخمهایشان

عاشقان ایستاده می میرند

عاشقان ایستاده می مانند

 

سید علی صالحی