ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
بخوان که عقده این عاشقانه سر برسد
بخوان که مرگ دوتا کوچه دیرتر برسد
بخوان که شاید از این سالها عبور کنیم
بخوان که هرچه نخواندیم را مرور کنیم
بخوان که چله سرما به استخوان نرسد
بخوان که مرگ به اینجای داستان نرسد
**
من از غبار سفرهای دور می آیم
از امتداد شب بوف کور می آیم
منم که برزخ نفرین و آفرین بودم
شهاب گمشده ایی بر کف زمین بودم
هزارمرتبه از انهدام زن گفتم
از انعکاس همین ماه ِ در لجن گفتم
هزار مرتبه از شهر بی وفا گفتم
از انقراض گلی پشت رد پا گفتم
هزار و یک شب از آوار محتمل گفتم
و از دروغ خروسان بی محل گفتم
نشد روایت جبران هق هق ات باشم
و میزبان شریف دقایق ات باشم
ببین هنوز سرم گرم کار شاعری است
گواه شاعریم دست های جوهری است
به شب رسیده ام از بامداد بنویسم
به تازیانه ترین شکل باد بنویسم
برای گفتن تو شعر تازه آوردم
کفن بدوز عزیزم جناره آوردم
تمام پیرهنم نخ نمای طوفان است
همیشه حیف شدم از شما چه پنهان است
کدام شخصیتم ؟ آدم سیاه شده
کسی که یک تنه خرگوش هر کلاه شده
کدام شخصیتم ؟ عشق سالهای وبا
نگاه مات به تقویم آخرین رویا
کدام شخصیتم ؟ بوسه ایی نمک به حرام
وداع قابل حدس دو لب پس از دو سلام
ضمری غایب این شعر بی نقاب منم
و رقص سوزنی آخرین حباب منم
رسول قوم ستمکار خاطرات تویی
غروب آن طرف شیشه های مات تویی
تو کیستی که محال از تو شکل می بندد
سوال پشت سوال از تو شکل می بندد
تو کیستی که هوا را گرفته ایی از من
خودم که هیچ خدا را گرفته ایی از من
من و تو تلخ ترین جای داستان همیم
موازیان به ناچاری جهان همیم
فرود آمده از باغ های هذیانیم
من و تو حاصل گل بازی خدایانیم
از آن زمان که زمین گوی آتیشن می شد
از آن زمان که زمین واقعا زمین می شد
از آن زمان که الفبای درد شکل گرفت
سر شکستن بت ها نبرد شکل گرفت
از آن زمان که خدایان به خواب می رفتند
و قله ها به تماشای آب می رفتند
تو قبل و بعد تمام دقیقه ها بودی
و شرط آخر ابلیس با خدا بودی
تو در قواره ی تاریخ من نمی گنجی
چنان زنی که در ابعاد زن نمی گنجی
تو در کتیبه ی شهری عتیق هک شده ایی
از ابتدای ازل در سرم الک شده ایی
منجمان مغول پیش بینی ات کردند
و کاهنان حبش درس دینی ات کردند
ترانه خوان تو خنیاگران شیرازند
و راویان تبت ، بومیان اهوازند
حیات مسجد و میخانه نقش کاشی توست
و خاک کوزه گران خرج بت تراشی توست
تو آمدی که از آدم جنون درست کنی
به لطف ججممه ها سرستون درست کنی
تو آمدی که به دوران سنگ برگردم
به دوردست ترین بیگ بنگ برگردم
**
ولی نه اینهمه تعریف باطلی از توست
کدام آینه توصیف کاملی از توست
تو مثل هر زن دیگر ملال هم داری
برای گریه شدن احتمال هم داری
تو هم اسیر نخ و سوزنی عزیزدلم
شبیه هر زن دیگر زنی عزیزدلم
لباس شویی ات از پرده های مرده پر است
اتاق کوچکت از رخت سالخورده پر است
به بغض کردن بی های های معتقدی
و در غروب کسالت به چای معتقدی
به سربریدن بغضی فشرده سرگرمی
به آب دادن گل های مرده سرگرمی
به گردگیری قلب از غبار مشغولی
به رام کردن دنیای هار مشغولی
موظفی که در اندوه خود کلافه شوی
به خط تازه ی پیشانی ات اضافه شوی
سکوت باشی و از چهره ها فرار کنی
خودت پیاده شوی مرگ را سوار کنی
نفس نفس بزنی ریشه در زوال کنی
و پشت باغچه گنجشک مرده جال کنی
پریده رنگ ترین صورت جهان باشی
نفس بریده ترین جای داستان باشی
بایستی به طلبکاری از ضریح خودت
خودت صلیب خودت باشی و مسیح خودت
بایستی و غم روزمرگی باشی
مترسکی وسط متن زندگی باشی
کلید رابطه را پشت در گذاشته اییم
چه روزهای بدی پشت سر گذاشته اییم
به شوق منظره ایی پشت میله های ستم
چه سالها منو توپیله کرده اییم به هم
رفیق ، کم شدنم را به یاد داشته باش
شب قلم شدنم را به یاد داشته باش
که در عزای رهایی سیاه پوش شدم
پس از دو هفته گرفتار آب جوش شدم
ولی تو خوب شدی بال و پر در آوردی
شنیدم از شب گلخانه سر درآوردی
قرار بود که از باغ نامه بنویسی
چه کرد با من و تو دوک های نخ ریسی ؟
بریده اییم در این راه بی عبور از هم
چه کرد با منو تو ؟ سالهای دور از هم
برای غربت هم چوبه های دار شدیم
حدیث قاصدک و سیم خاردار شدیم
بگو که بغض ورم کرده را کجا ببرم
بخار این شب دم کرده را کجا ببرم
چگونه در بقلم باد را نگهدارم
هزار کاکلی شاد را نگهدارم
رهایی از شبح خانه زاد ممکن است
نجات پنجره از دست باد ممکن نیست
سرم خرابه ی آواز دوره گردان است
و مرگ ترجمه ی دیگر زمستان است
بخوان که عقده ی این عاشقانه سر برسد
بخوان که مرگ دو تا کوچه دیرتر برسد
بخوان که شاید از این سال ها عبور کنیم
بخوان که هر چه نخواندیم را مرور کنیم
بخوان که چله ی سرما به استخوان نرسد
بخوان که مرگ به اینجای داستان نرسد
امید آخر این باغ خودفروخته باش
به فکر جنگل پروانه های سوخته باش
از احتمال نفس های رستگار بگو
من از غبار نوشتم تو از بهار بگو
تلاش آخر دنیای در حریق بمان
به پای کوه نشستم تو در ستیغ بمان
من از عبار سفرهای دور می آیم
از امتداد شب بوف کور می آیم
تنم تباه شد از لحظه های سخت رفیق
دو برگ مانده به اتمام این درخت رفیق
بیا به روزنه ای پشت مرگ فکر کنیم
به میهمانی بعد از تگرگ فکر کنیم
احسان افشاری
این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری در وفادار ماندن
به راهم
خودم
هدفم
و به تو
وفایی که مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می نماید.
مارگوت بیکل
نیلگون پرده برکشید هوا
باغ بنوشت مفرش دیبا
آبدان گشت نیلگون رخسار
و آسمان گشت سیمگون سیما
چون بلور شکسته، بسته شود
گر براندازی آب را به هوا
لوح یاقوت زرد گشت به باغ
بر درختان صحیفهٔ مینا
بینوا گشت باغ مینا رنگ
تا درو زاغ برگرفت نوا
مطرب بینوا نوا نزند
اندر آن مجلسی که نیست نوا
گر نه عاشق شدهست برگ درخت
از چه رخ زردگشت و پشت دو تا
باد را کیمیای سوده که داد
که ازو زر ساو گشت گیا
گر گیا زرد گشت باک مدار
بس بود سرخ روی خواجهٔ ما
خواجهٔ سید اسعد آنکه ازوست
هر چه سعدست زیر هفت سما
آنکه با رای او یکیست قدر
آنکه با امر او یکیست قضا
زیر تدبیر محکمش آفاق
زیر اعلام همتش دنیا
تا به دریا رسید باد سخاش
در شکستهست زایش دریا
کل جودست دست او دایم
وان دگر جودها همه اجزا
هرکه امروز کرد خدمت او
خدمت او ملک کند فردا
هر که خالی شد از عنایت او
عالم او را دهد عنان عنا
زایران را سرای او حرمست
مسند او منا و صدر صفا
هر که تنها شود ز خدمت او
از همه چیزها شود تنها
جز بدو سازوار نیست مدیح
جز بدو آبدار نیست ثنا
آفرین خدای باد بر او
کآفرین را بلند کرد بنا
بابها گشت صدر و بالش ازو
که ثنا زو گرفت فر و بها
او کند فرق نیک را از بد
او شناسد صواب را ز خطا
خاطر من مگر به مدحت او
ندهد بر مدیح خلق رضا
گرچه دورم به تن ز خدمت او
نکنم بی بهانه رسم رها
هر زمان مدحتی فرستم نو
ای رساننده زود باش هلا
او سزاوارتر به مدح و ثناست
جهد کن تا رسد سزا به سزا
ای ستوده خوی ستوده سخن
ای بلند اختر بلند عطا
گر به خدمت نیامدم بر تو
عذرکی تازه رخ نمود مرا
تا ز درگاه تو جدا گشتم
هر زمانی مرا غمیست جدا
فرقت پردهٔ تو گشت مرا
پردهای بر دو دیدهٔ بینا
من به مدح و دعا ز دستم چنگ
گر بسنده کنی به مدح و دعا
تا نمازست مایهٔمؤمن
تا صلیبست قبلهٔ ترسا
شادمان باش و بختیار و عزیز
جاودان، کامران و کامروا
فرخی سیستانی
من کجا، باران کجا و راه بى پایان کجا
آه این دل دل زدن تا منزل جانان کجا
هرچه کویت دورتر، دل تنگتر، مشتاقتر
در طریق عشقبازان مشکلِ آسان کجا
پوریا سوری
امروز پشت پنجره گلدان گذاشتم
از غصه سر به نرده ی ایوان گذاشتم
دست و دلم به شعر نمی رفت مدتی
عکس تو را کنار قلمدان گذاشتم
شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط...
اسم تو را نوشتم و باران گذاشتم...
با #طعم_قهوه ای که #نخوردم کنار تو
بر ذهن میز خسته #دو_فنجان گذاشتم
عطر تو را برای غم روزهای عید
#شال تو را برای #زمستان گذاشتم
از گریه خیس و خالی ام امشب که نیستی
چتر تو را کنار خیابان گذاشتم
عشقت مرا به حاشیه رانده ست از خودم
اینگونه شد که سر به بیابان گذاشتم...!
اصغر معاذی
گمان مبر که همیشه صبور و خونـسردم
همیشه ســـخت و مقاوم شبیه یک مردم
من از تفــاهم پائیـــز و مـرگ مـی آیم
وَ سردمست وَ سردم وَ سَ سَ سَ سردم
گمــان مبر که همیشه ، بتم ... نه ابراهیم
قـسـم بــه ذات تـبـر پیش تو کـم آوردم
به بـرکه بـرکه چشمت قسم شبی آخر
درون آبـی ایــن چـشـمه غرق می گردم
فقط برای من اینجا صـدای تو خوبـسـت
و قــرص صـورت ماهت مـسـکن دردم
قــسـم و اَشـهــدُ اَن لا اِلــه اِلا ... تــو
قـسـم و اَشهدُ ... دلرا به نام تو کـردم
بـه زیـر چـهـره سردم گدازه عشقست
اگر چه باز به ظاهر صـبور و خونسـردم
پوریا سوری
دل دل نکن حرفی بزن حرفی بزن بی گفتگو
بی زمزمه بی همهمه حرفی بزن بی های و هو
بی دغدغه حرفی بزن شب میرود دل دل مکن
این لحظه ها را بی تپش از کف مده باطل مکن
وا کن لب از لب نازنین چیزی بگو حرفی بزن
چرخی بزن با شعر شب چیزی بگو از من به من
وا کن لب از لب نازنینم وقتی کسی جز ما نمانده
شب مانده و شعر و من و تو چیزی به صبح اما نمانده
وا کن لب از لب نازنینم وقتی کسی جز ما نمانده
شب مانده و شعر و من و تو چیزی به صبح اما نمانده
دانلود آهنگ جدید اهورا ایمان پروانه پوش با لینک مستقیم
پروانه پوشم کن اگر آیینه ی عریانی ام
دریا بنوشانم اگر صحرای سرگردانی ام
فریاد کن در شب مرا شاید شب آغازم کند
شاید لب از لب وا کنی شب قصه پردازم کند
نو کن مرا بی ماه نو باغم کن از گل گفتنت
وقتی که پر وا میکند پروانه ی پیراهنت
وا کن لب از لب نازنینم وقتی کسی جز ما نمانده
شب مانده و شعر و من و تو چیزی به صبح اما نمانده
وا کن لب از لب نازنینم وقتی کسی جز ما نمانده
شب مانده و شعر و من و تو چیزی به صبح اما نمانده
اهورا ایمان
تن نزن
که تنهاتر شدن
همان تنهایی است
که سایه سایه از وجودت کم میشود
.
کنار تیر برق ایستادهای
مردی هستی مثل تمام مردها
که تیر برقها به یاد دارند
حالا شانههایت کمی افتادهتر
چند تاری مو سپیدتر
.
آه در انحنای گلویت نشسته
آن آه
آه کشیدهایست
آه کشیدهتریست از
ارتفاع تیرهای برق و امتداد سیمها...
همین است که
سرگردانیات را در این جای پا
شناسنامهدار کرده است
.
مادر، کوچه است
امروز مُهر تو بر سینهاش نشسته
فردا امضای دیگری.
کدام تن که تو از آن هی سر میزنی
میداند فردای کوچه خاکی است یا آسفالت!
.
شناسنامه کوچه است
هر صبح، هر ظهر، هر غروب، شبها هم
که دیوار و کوچه پیوند دارند
کوچه میداند که کدام سو
به خواب خورشید نزدیکتر است
برج دیدهبانیاش
ـ تیرهای برق ـ
آخرین
نگاههای دودوزن را که بازمیگشتی و
به عقب نگاه میکردی
مخابره نکرده است
کوچه است فقط میداند
سایهای از تو
در سیاهی شب جا مانده
که سپیدهی سرد صبح
به تنش بنشیند
سنگریزهای میشود
که نخستین گروه پسربچهها
که راهی دبستان شوند
یکیشان آن را سمت پنجرهای شوت خواهد کرد
.
صدای شکستن سایه
لابهلای خرده شیشهها
به زمین میریزد.
پوریا سوری
.
Push It to the Limit ( Scarface )
نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سرگردان
که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر
بی ثمر می کاود
وحشتی بیگانه در سراپای وجود
لذتی پرآشوب پای محراب سجود
در دل ویرانی آخرین دلخوشیم
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از منو تو هیچکس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود.
افشین یداللهی
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود...
آن سیاهی و سکوت
چشمک ستاره های دور...
من دلم برای او گرفته است…
محمدرضا عبدالملکیان
چشم مرا دید و دل سپرد به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست...
نامه ی تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در تب و تاب رسیدن به کمالم
هر رگ من رد یک ترک شده بر تن
منتظر یک اشاره است سفالم
هرکه جگر گوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است ،از که بنالم ؟!
فاضل نظری
اقلیت
هبوط
هنگامی که با هم راه می رویم
و غیرعمد بازویم را می گیری
یار من...
چیزی شبیه مزه ی آتش
روی بازویم حس میکنم
دستم را به آسمان بلند می کنم
و از خدا می خواهم که این راه پایان نداشته باشد
و گریه می کنم
بی وقفه گریه می کنم
شاید در کنار تو گم شوم
غروب وقتی به خانه برمیگردم
بارانی ام را در می آورم
هر چند تو در خانه ی من نیستی
احساس می کنم بازویم را با مهربانی گرفته ای
جای سوزان انگشتانت را روی بازویم
و آستین پیراهن آبی رنگم عبادت می کنم
و گریه می کنمک
بی وقفه گریه می کنم
چنانکه بازوانم دیگر بازوان من نیست
نزار قبانی
مجموعه محبوب من
صدایم کن
اعجاز من همین است
نیلوفر را به مرداب میبخشم
باران را به چشمهای مردِ خسته
شب را به گیسوانِ سیاهِ سیاهِ خودم
و تنم را به نوازشِ دستهایِ همیشه مهربانِ تو
صدایم کن
تا چند لحظه ی دیگر آفتاب میزند
و من هنوز در آغوش تو نخفته ام
نیکی فیروزکوهی
یک غزل آورده ام ،یک بوسه جایش می دهی ؟
بوسه ای کشدار و شیرین ،در بهایش می دهی ؟
با غزل هایم برای تو دعاها خوانده ام
یک دو جمله در جواب این دعایش می دهی ؟
ادعای عشق دارد این دل وا مانده ام
یک بنا گوش و زبان در ادعایش می دهی
یک غزل آورده ام ، اردیبهشتی بی بدیل
بوسه ای چون حوریان با صفایش مى دهى؟
لهجه ی شیرازیت از من ، غزل هایم ز تو
یک دوتا گلواژه کاکو ،در بهایش می دهی ؟
این غزل دیگر سر آمد ،نیست حرف تازه ای
جان من ،یک بوسه در این انتهایش میدهی ؟
امیر حسین مقدم