شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی - عطار

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی

دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی

 

چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو

بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی

 

نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی

آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی

 

در آرزوی رویت ای آرزوی جانم

دل نوحه کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی

 

بشکن به سر زلفت این بند گران از دل

بر پای دل مسکین این بند گران تا کی

 

دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند

خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی

 

ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین

درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی

 

اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی

پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی

 

گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر

هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی

 

گر عاشق دلداری ور سوختهٔ یاری

بی نام و نشان می‌رو زین نام و نشان تا کی

 

گفتی به امید تو بارت بکشم از جان

پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی

 

عطار همی بیند کز بار غم عشقش

عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی

 

عطار

از جوانی گله دارم ز جهانت سیرم


 از جوانی گله دارم ز جهانت سیرم

کوله باری ز حسرت ز همه دلگیرم

 

من سرو پای خیالم همه سال بیمارم

ز غم دوریه یارم همه شب بیدارم

 

تا سحر خواب ندارم نه کسی میداند

دانلود آهنگ قدیمی دهه ی هفتاد

 

نه کسی هست که چون خود به کنارم ماند

من و جام و می و مطرب همه دیوانه شدیم

 

گویی از شهر خود دورو بیگانه شدیم

تو کمی حرف بزن من به غمم میبالم

 

سر بیکسی سلامت که شده احوالم

تو چه دانی ز جهانم که نداری طاقت

 

تا بریزم غم اسرار نهانم بیرون

من که در اوج جوانی نه جوانی دیدم

کاش اولین روز دبستان بازگردد - محمد علی حریری جهرمی

کاش اولین روز دبستان بازگردد

کودکی ها شاد وخندان بازگرد


بازگرد ای خاطرات کودکی

برسوار اسبهای چوبکی

 

 خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند

 

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

 

درس پند اموز روباه وخروس

روبه مکارو دزد وچاپلوس

 

روز مهمانی کوکب خانم است

 سفره پر از بوی نان  گندم است

 

کاکلی گنجشککی باهوش بود

 فیل نادانی برایش موش بود

 

باوجود سوزو سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

 

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

 

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

 

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

 

همکلاسی های درد ورنج وکار

بچه های جامه های وصله دار

 

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد

 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

 جمع بودن بود وتفریقی نبود

 

کاش میشد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

 

یاد ان آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

 

ای معلم نام وهم یادت بخیر

یاد درس آب وبابایت بخیر

 

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

 

 محمد علی حریری جهرمی


با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج - فاضل نظری

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

 

ای موی پریشان تو دریای خروشان

بگذار مرا غرق کند این شب مواج

 

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم

یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

 

 ای کشته سوزانده بر باد سپرده

جز عشق نیاموختی از قصه حلاج

 

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی

صندوقچه‌ای را که رها گشته در امواج

 

فاضل نظری

 

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم - فاضل نظری

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است، من اما نگرانم

 

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

 

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است

صد بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟

 

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

این‌قدر که خالی شده بعد از تو جهانم

 

از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

 

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

 

فاضل نظری

 

من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه - فاضل نظری

من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه

تیرم به خطا می‌رود اما به هدر، نه

 

دل خون شده وصلم و لب‌های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر، نه

 

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!

 

بدخلقم و بدعهد، زبان‌بازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

 

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر، بار دگر، بار دگر نه!


فاضل نظری

 

با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت - محمدرضا عبدالملکیان

با هرچه عشق

نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود

راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو

می توان گشود

 

"محمدرضا عبدالملکیان"

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت - فاضل نظری

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت

آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

 

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد

کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت

 

در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می‌کردم

«عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت

 

نتوانست فراموش کند مستی را

هر که از دست تو یک قطره می‌ ناب گرفت

 

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب

ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت؟!

 

فاضل نظری

 

قمارعشق شیرین است، اگرچه باز می‌بازم


قمارعشق شیرین است، اگرچه باز می‌بازم

تو از آس دلت مغرور و من، دلخوش به سربازم

 

چه حکم است اینکه می‌دانی، که حکم دست من خالی است؟

دل و دستم که می‌لرزد خودم را پاک می‌بازم

 

ورق برگشته است امروز و تو حاکممنم محکوم

چه باید کرد با این بخت؟ می‌سوزم و می‌سازم

 

تو بازی می‌کنی از رو و من آنقدر گیجم که

نمی‌دانم کدامین برگ را باید بیاندازم

 

اگرحاکم تویی، ای عشق! من تسلیم تسلیمم

همه از برد مغرورند و من بر باخت می‌نازم

 

قمار عشق با من، مثل جنگ شیر با آهوست

در این پیکار معلوم است پایانم از آغازم


سلام مــاه مــن !

سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا !

می دانم ، تحملم مشکل است . اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود . هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری - سعدی

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری

چندانکه نگه می‌کنمت خوبتری

 

گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش

بستانم و ترسم دل قاضی ببری.

 

"سعدی"

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم - سعدی

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

 

دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

 

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

 

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

 

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

 

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

 

کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم

 

سعدی

جاده سپید - علیرضا آذر

 

این ابرهای سرخ،این کوچه‌های سرد

این جاده‌ی سپید،این بادِ دوره‌گرد

اینها بهانه‌اند تا با تو سر کنم

تا جز تو از جهان صرف‌نظر کنم

 

مجنون اگر شکست،لیلی بهانه بود

دنیا از اولش دیوانه‌خانه بود

با من قدم بزن،تنهاتر از همه

اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه

 

با من قدم بزن،چله‌نشینِ عشق

فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق

ته لهجه‌ی ملس در کاسه‌ی دهن

اِی لَخته‌ی انار بر زخمِ پیرهن

 

با من قدم بزن در برفِ در مسیر

اِی بغضِ ناگزیر این‌بار گُر بگیر

من راهیِ تواَم،با من قدم بزن

همراهِ من بیا تا شهرِ ما شدن

...

جاده بهانه است،مقصود چشمِ توست

من راهیِ تواَم اِی مقصدِ درست

در برف،چای داغ دنیای ما دوتاست

فنجانِ چایِ بعد،آغازِ ماجراست

این مرد را که باز در تلخیِ غم است

مهمان به قند کن،چایت اگر دَم است


علیرضا آذر

با من بیا شاید دیگر باد چنین بر ما نوزد - چیستا یثربی


با من بیا

شاید دیگر باد

چنین بر ما نوزد

و شاید ستاره ها دیگر

چنین بر ما نتابند

بیا با من

پیش از پاییز

پیش از آن که دریاهای خون

ما را از هم جدا کند

و پیش از آن که تو عشق را در قلب خود ویران کنی

و من عشق را در قلبم...

 

" امیلی برونته"

ترجمه: چیستا یثربی


مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند - مژگان عباسلو


مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

 

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

 

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

 

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

 

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

 

  مژگان عباسلو