شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم - فاضل نظری

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است، من اما نگرانم

 

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

 

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است

صد بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟

 

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

این‌قدر که خالی شده بعد از تو جهانم

 

از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

 

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

 

فاضل نظری