شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دست هایم به چه کارمی آیند - ساغر شفیعی


دست هایم به چه کارمی آیند

اگراز تو ننویسند؟

مثل چناری بی برگ

اگرلانه ی گنجشکی نباشد

یا دیواری کسالت آور

که گربه ای برآن راه نمی رود

هرکسی را بهرکاری ساختند

شب برای سکوت

پاییز برای شعر

و لب های تو

برای بوسیدن من

آفریده شدند

 

ساغر شفیعی



آدم معمولی - روزبه معین


من از نظر تو آدم معمولی هستم، چون دست هام زور چندانی ندارن، یه بازیگر معروف و دلربا نیستم و پولی هم ندارم تا مثل دیگران واست کادو بگیرم. اما چیزهایی درباره من، پیچیدگی های ذهن من و قلب بزرگ من هست که تو شاید در هنگام کار کردن، تلویزیون دیدن یا خندیدن با دوست هات متوجه نباشی، ولی هنگام تنهایی، آهنگ گوش دادن و خوابیدن همه چیز فرق می کنه، اون وقت خاطرات، حرف ها و داستان های من جان می گیرن، من اسم این رو گذاشتم نفوذ...!


روزبه معین



دلتنگی واسه خودته،واسه کسی که بودی - روزبه معین


حس کردم که چقدر دلم واسه خودم تنگ شده...

تلخ ترین حس دلتنگی...

دلتنگی واسه خودته،واسه کسی که بودی!



روزبه معین


بزرگ شدن -پونه مقیمی


بزرگ شدن از اتفاقاتِ غیرقابل پیش بینی شروع میشود. از اتفاقاتی که رخ میدهند و ما آماده‌اش نبوده ایم. بزرگ شدن، از آماده نبودن شروع میشود. 

از اینکه نمیدانستیم چطور آن لحظه را طاقت بیاوریم. بزرگ‌شدن‌ از همان لحظه‌ای شروع شد که نمیدانستیم با درد چه کنیم، چطور پاسخ دهیم. 

هر بار بزرگ‌تر شدن دقیقا همان لحظه‌ای شروع میشود که عمیق‌ترین درد‌ را تجربه میکنیم. همان لحظه‌ای که میفهمیم نمیتوانیم اعتماد کنیم یا همان لحظه ای که پشتمان خالی شد و ترسیدیم! ترسیدیم از تفاوت تصویرشان با تصویری که قرار بود باشند! 

عمیق‌ترین دردها، بزرگترین‌ فرصت‌های رشد را فراهم میکند و یکی از بزرگترین درس‌هایی که ما از آدمها میگیریم "توقع نداشتن" و کنار آمدن با تغییراتِ تصویر‌هاست. 

بزرگ‌شدن دقیقا زمانی رخ میدهد که ما فکر میکنیم "نمیتوانیم" گذر کنیم، نمیتوانیم طاقت بیاوریم. 

و فردایش که چشم‌هایمان را باز میکنیم، میبینیم یک روز تمام شد و ما تمام نشدیم.

و آنگاه متوجه میشویم این روزها میتواند تبدیل به هفته شود، هفته‌ها تبدیل به ماهها و ما‌ه‌ها میتوانند تبدیل به سال‌ها شوند. 

ما بزرگ میشویم زمانی که حواسمان نیست. 

ما بزرگ میشویم در اتفاقات و در غیرقابل پیش بینی ترینِ تجربه ها.

ما بزرگ میشویم زمانی که از دست میدهیم.

زمانی که متوجه تفاوت تصویر‌ها میشویم.

زمانی که آمادگی نداریم. 

زمانی که نمیدانیم چطور رفتار کنیم.

ما بزرگ میشویم، زمانی که حواسمان نیست. 

پ.ن: سعی کنیم با هشیاری از ناکامی‌ها و بحران‌هایی که اکنون همه‌مان تجربه‌اش میکنیم، عبور کنیم و بدانیم که در هر چالشی بخشی از ما میتواند بزرگتر و قوی‌تر شود و در نهایت آگاه باشیم که جریانِ زندگی در هر شرایطی جلو میرود؛ چه حواسمان باشد چه نباشد.



پونه مقیمی




توباشی تمام خرده ریزهای خانه شعرند - ساغر شفیعی


توباشی

تمام خرده ریزهای خانه شعرند

 مثلا همین سینی کوچک  بادوچای وچند دانه کشمش . . .

چه بخارخوشایندی برکلمات می نشیند

برهمین حرف های ساده ی دستت دردنکند..یا.. دیگر چه خبر

و خبرها اگرتلویزیون خاموش باشد

شکوفه ی نهال باغچه ست

یاگل های سرخابی شکفته درگلدان

روشنش نکن!

نگذارغبارقتل و انتحار

یاسیل یا آوار

برخرده ریزدلخوشی هایم بنشیند

باحوصله ی تو اما سکوت دیری نمی پاید

و تلویزیون ازفلسطین تااسراییل سنگ می پراند

از رئال مادرید تا منچستر توپ شلیک می کند

و کودکی هندی قلبش می ایستدوقتی موردتجاوزقرارمی گیرد

دیگر از ایران نگو

حالم گرفته ست

و این چای زهرماری

بادوسه دانه کشمش چطور شیرین شود؟

 

ساغر شفیعی


ثانیه ی غمگین - پونه مقیمی


هزار ثانیه ی غمگین، هزاران لحظه ی بغض دار، هزاران ادم و هزاران "پایانِ ناخوش " باید، بیان و بگذرن، باید تموم این هزار ها دست به دست هم بدن تا فقط یه لحظه شکل بگیره. یک "لحظه" ی تکرار نشدنی. لحظه ای که برای چند ثانیه چشمها رو باز میکنه.ذهن رو به متمرکز ترین حالت درمیاره،پردازش اطلاعات جدید و وصل شدنشون به تموم اطلاعاتِ قدیمی که در اثر تجربیاتِ زندگی به دست اوردیم، به بی نظیر ترین حدِ خودش میرسه....... و بعد، ناگهان، در یک لحظه "میفهمیم"، خوب میفهمیم که چرا اون هزارتا اتفاق افتاده و بعد هیچ شکی نخواهیم داشت که تموم زندگی " درست " بوده و " درست " هم ادامه خواهد داشت، حتی بعد از مرگ


پ.ن: از تموم اون هزاران ممنونم که دلیلِ پونه بودن امروزم هستند .


پونه مقیمی


هر روز کودک تر می شوم -ساغر شفیعی


هر روز کودک تر می شوم

تا دوباره به هم برسیم

دنبال یک توپ

ته یک بن بست

مثل فواره ای در چشمانم بخندی

مثل گنجشکی در نگاهت پر بشویم

باد را بغل کنیم

در پیراهنمان آرام بگیرد

هر روز عقب تر می روم

تا شماره ی روزهای بی تو را گم کنم

باز مثل ساقه ی گندمی

سر راهم سبز شوی

بی خیال بهشت

قرارمان ته همان کوچه

روی دیوار آجری دو نام شویم

باران بشویدمان

بپیوندیم

چون دو باریکه ی زلال

                         به هم.

 

ساغر شفیعی


باد و باران دیگرحرفی بامن نمی زنند - ساغر شفیعی


باد و باران

دیگرحرفی بامن نمی زنند

وگرنه حتما شعری داشتم

که نم نمک درباد بخوانم

 

پاییز مرا به بادفراموشی سپرده ست

وگرنه آوازی داشتم

به باد بدهم

کوچه های مهر

دیگر مرابه چشم کودک دبستانی نمی بینند

وگرنه حتما بهانه ای می یافتم

تا مثل باد

در کوچه ها بدوم...

 

ساغر شفیعی


ندارم چشـم من، تاب نگاه صحنه سازی ها - معینی کرمانشاهی


ندارم چشـم من، تاب نگاه صحنه سازی ها

من یکرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازی ها

 

زرنگی نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت

رفیقان را زپا افکندن و گردن فرازی ها

 

تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری

بنازم همت والای باز و بی نیازی ها

 

 به میدانی که می بندد پای شهسواران را

تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازی ها

 

تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیر از این حاصل

من و از کس بریدن ها، تو و ناکس نوازی ها

 

معینی کرمانشاهی


آدمها - پونه مقیمی


اجازه بدهید آدمها همان طور که راحت هستند با شما برخورد کنند. 

اگر دوست ندارند جواب شما را بدهند، اگر پیام های احساسی شما را سرد جواب میدهند، اگر تلاش ها و نگاههای شما را کمرنگ پاسخ میدهند.اگر با شما نامهربان هستند و مهم تر از همه اگر میدانند شما برای رابطه تلاش میکنید اما نادیده تان میگیرند. بگذارید خودشان باشند. هیچ کس را تحت فشار قرار ندهید تا شما و تلاش هایتان را ببینند و سعی نکنید که آنها را مجبور به پاسخ کنید. 

بگذارید رفتارشان تکلیفتان را مشخص کند، اینکه کجای زندگیشان هستید، اینکه چقدر ارزشمند هستید. 

فشار و تلاش را برای به دست آوردن مهربانی بردارید تا ادمها بدون خجالت و احساس گناه، با رفتارشان به شما بگویند چقدر دوستتان دارند.

آنهایی که با شما همچون دوستی ارزشمند برخورد میکنند، انقدر در دل شما امنیت به وجود می‌آورند تا دیگر حس نکنید که باید تلاش زیادی انجام دهید برای دوست داشتنی بودن خودتان.

اگر ادمها تحت فشار نباشند، دیر یا زود با رفتارشان خیلی چیزها را به شما نشان خواهند داد. صبر کنید و زیادی تلاش نکنید.


پونه مقیمی


روابط صمیمانه - پونه مقیمی


همه ی ما آدمهایی را در اطرافمان داریم که دوستشان داریم اما نمیتوانیم به آنها نزدیک شویم. آدمهایی که انگار دیواری نامرئی دارند و به ما اجازه نمیدهند به آنها ابراز علاقه کنیم و خودشان هم با صمیمت و ابراز علاقه شان به ما 

مشکل دارند.

پیشنهاد میکنم که اگر این افرادِ به ظاهر سرد و دوری کننده پدر و مادرهایتان هستند، برای شکستن این دیوار تلاش کنید. چون احتمالا برای آنها بسیار سخت خواهد بود که مرزبندی ها و رفتارهای سرد کننده شان را ترک کنند اما برای شما به آن سختی نخواهد بود. آنها با این روش خودشان را از صمیمیت زیاد دور نگه داشته اند و آن هم احتمالا به تجربه های تلخ آنها از صمیمیت های قبلی شان برمیگردد.

من بسیار آدمهایی را دیده ام که دلشان پر میکشد که پدرشان را در آغوش بکشند و یا مادرشان را بی بهانه ببوسند اما چون والدین بسیار سرد و دفاعی برخورد کرده اند، آنها هم همانگونه بزرگ شده اند و درست شبیه پدر و مادر هایشان رفتار را تقلید کرده اند و آنها هم سعی نمیکنند دیوار را بشکنند.

اگر این ادمها را دوست دارید به آنها نزدیک شوید، احتمالا به خاطر دیوار دفاعیشان در طول زندگیتان به شدت از انها دلخور و شاید حتی سرخورده شده اید. اما شما رفتار آنها را تکرار نکنید. با دوست داشتن آدمها در قلبتان مبارزه نکنید. دوست داشتن احساسی است که به آغوش، صمیمیت و نوازش احتیاج دارد. میتوانید تلاش کنید تا دیوار را کوتاه تر کنید و به دنیای زخم خورده ی درونی آنها نزدیک تر شوید و یا میتوانید دقیقا شبیه آنها با دیگر افراد مهم زندگیتان برخورد کنید و خودتان را در مقابل صمیمیت حفظ کنید.


پ.ن: دوست داشتن احساسی ست که مبارزه با آن تبدیل به درد خواهد شد. خودتان را از دوست داشتن محروم نکنید. شاید تلاش کنید و آنها باز هم دوری کنند، اما حداقل در درون شما دیگر جنگی برای مخفی کردن دوست داشتنتان در جریان نیست و این خودش ارامش بخش است. 

پ.ن: آدمها  دیوارهای نامرئی را زمانی درست میکنند که به شدت زخمی شده اند.. اگر ارزشش را دارند و اگر دوستشان دارید تلاش کنید تا به آنها نشان دهید که شما قرار نیست به آنها ضربه بزنید.

.

.

پونه مقیمی


صدا کن مرا صدای تو خوب است - سهراب سپهری


صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

 بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

 ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

 زمان را به گردی بدل می کنند

 بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

 بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

 اجاق شقایق مرا گرم کرد

 در این کوچه هایی که تاریک هستند

  من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

 من از سطح سیمانی قرن می ترسم

  بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

 مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

 اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

 و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

 بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

 قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید


سهراب سپهری


من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست - نیلوفر عاکفیان


من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پُرِ دوست ،

کنج هر دیوارش

دوست‌هایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو ؛

هر کسی می‌خواهد

وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند .

شرط وارد گشتن :

شست و شوی دل‌هاست

شرط آن ، داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم :

ای یار

خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر :

"خانه دوست کجاست؟ "



نیلوفر عاکفیان

 

دانلود دکلمه




امشب می‌توانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم - پابلو نرودا


امشب می‌توانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم

شاید بسرایم :

شب ستاره‌باران است

و لرزانند، ستاره‌های نیلگون در دورست

باد شب در آسمان می‌پیچد و آواز می خواند

امشب می‌توانم غمگنانه‌ترین شعرها را بسرایم

دوستش داشتم،

او هم گاهی دوستم داشت.

در چنین شب‌هایی او را در آغوش داشتم

زیر آسمان بیکران بارها می‌بوسیدمش

دوستم داشت، من هم گاهی دوستش داشتم.

چه سان می توانستم به آن چشمان درشت آرامش دل نسپرم!؟

امشب می توانم غمگنانه ترین شعرها را بسرایم

 

اندیشه نداشتن او،

احساس از دست دادنش

و شنیدن شب بلند و بلندتر بی حضور او

و شعر به جان چنگ می‌زند،

همچون شبنم بر سبزه

 

چه باک اگر عشقم را توان نگه داشتن نبود.

شب ستاره باران است

و او با من نیست همین و بس.

 

به دور دست کسی آواز می‌خواند.

به دور دست

جانم به از دست دادنش راضی نیست

گویی برای نزدیک کردنش،

نگاهم به جستجوی اوست

دلم او را می جوید و

او با من نیست!

 

همان شب است که همان درختان را سفید می کند

اما ما دیگر همان نیستیم که بوده ایم

دیگر دوستش ندارم آری، اما چه دوستش می‌داشتم

آوایم در پی باد بود تا به حیطه شنوایی اش دستی بساید..

از آنِ دیگری، از آنِ دیگری خواهد بود

همان گونه که پیش از بوسه‌های من بود.

 

آوایش

تن روشنش

چشمان بی کرانش

دیگر دوستش نمی دارم آری، اما شاید دوستش می‌داشتم.

عشق،

بس کوتاه‌ هست و فراموشی طولانی.

 

چون در شب هایی این چنین او را در بر کشیده‌ام

جانم به از دست دادنش راضی نیست

خود اگر این واپسین دردی‌ست که از او به من می‌رسد

و این آخرین شعری که می نویسم، برای او...

 

پابلو نرودا


دانلود دکلمه 


دکلمه این شعر با صدای "علی گودرزی طائمه"

برگرفته از آلبوم صوتی "ایستگاه سانتا ایرنه"  / سال انتشار: 1393



من آسمان پر از ابرهای دلگیرم - آوای انتظار همراه اول - علی ایلکا


من آسمان پر از ابرهای دلگیرم

اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم


من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم

که هرچه زهر به خود می دهم نمی میرم


من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع

به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم


به دام زلف بلندت دچار و سردرگم

مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم


درخت سوخته ای در کنار رودم من

اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم


فاضل نظری


دانلود دکلمه


کد آوای انتظار همراه اول    :    21585