شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

روئین روح - سید علی صالحی



مرگ را حقیر می کنند ، عاشقان

زندگی را بی نهایت

بی آنکه سخنی گفته باشند جز چشمهایشان

 

فراتر از حریم فصول می میرند

بی نشان

در فصلی بی نام

بی صدا ، ترانه می شوند بر لب ها

 

در اوج می مانند

همپای معراج فرشتگان

بی آنکه از پای افتاده باشند از زخمهایشان

عاشقان ایستاده می میرند

عاشقان ایستاده می مانند

 

سید علی صالحی


می‌روی ، برمی‌گردی - سید علی صالحی

می‌روی ، برمی‌گردی ، قدم می‌زنی

ما نشسته‌ایم

ما ساکت و خاموش نگاهت می‌کنیم

انگار بوی کبریت و کبوتر سوخته می‌آید

می‌گویی یک نفر اینجا

این گل سرخ را بوییده است

یک نفر اینجا بوی بوسه می‌دهد

یکی از میان شما خوابِ ستاره دیده است

 

ما می‌ترسیم

خاموشیم

نگاهت می‌کنیم

فقط یکی از میان ما آهسته می‌پرسد

سردت نیست ؟

بفرما کنارِ سنگچینِ روشن رویا

همه‌ی ما اهلِ همین حوالیِ غمگینیم

نگرانِ آسمانِ اخم‌کرده‌ی بی‌کبوتر نباش

فردا حتما باران خواهد آمد

 

می‌روی ، برمی‌گردی ، قدم می‌زنی

می‌گویی آب در اجاقِ روشن بریزیم

آب در اجاقِ روشن می‌ریزیم

می‌گویی دیدنِ روشنایی خوب نیست

شنیدنِ رویا بد است

و باران به خاطر شماست که نمی‌بارد

 

ما می‌ترسیم

خاموشیم

نگاهت می‌کنیم

و دیگر کسی از میانِ ما

به سنگچینِ روشنِ رویا نمی‌اندیشد

به کبوتر و کبریت

به ارغوان و آینه نمی‌اندیشد

 

برمی‌خیزیم ، می‌رویم ، برمی‌گردیم

و باز بعد از هزار سالِ تمام

ترا و دریا را می‌شناسیم

 

برایت بوسه و باران آورده‌ایم

نترس عزیزم ، نترس

 

سید علی صالحی


تنهایی یک درختم


تنهایی ِ یک درختم

و جز این‌ام هنری نیست

که آشیان تو باشم!

 


احمد شاملو

آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی - اصغر معاذی


آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی

ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

 

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه

نفسم را بند آوردی و جانم دادی

 

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان

تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

 

از گُلِ پیرهنت ، چوب لباسی گُل داد

در رگِ خانه دویدی ... هیجانم دادی

 

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را

چشمه ام کردی و از خود جرَیانم دادی

 

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض

مثل یک خوشه ی انگور ، تکانم دادی

 

شوقِ این جانِ به تنگ آمده ، آغوشِ تو بود

آن چه می خواستم از عشق ، همانم دادی

 

تو در این خانه ی بی پنجره ، "صبح" آوردی

روشنم کردی و از مرگ ، امانم دادی ...!

 

اصغر معاذی

 


سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد - کاظم بهمنی


سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد

 داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد


 "او" که اخمت را گرفت و خنده تقدیم تو کرد

 آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد


 برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت

 خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد


 چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی

 چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد


  زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟

 دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد

 

کاظم بهمنی

ما را می‌گردند - سید علی صالحی

ما را می‌گردند

می‌گویند همراه خود چه دارید ؟

ما فقط

رویاهایمان را با خود آورده‌ایم

پنهان نمی‌کنیم

چمدان‌های ما سنگین است

اما فقط

رویاهایمان را با خود آورده‌ایم .

 

سید علی صالحی

ارگ بم - حامد عسکری


من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی

تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی

این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها

از آه زیاد است، نه از خوردن آشی

 از تُنگ پریدیم به امید رهایی

ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی

یک بار شده بر جگرم  زخم نکاری؟

یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم

بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار

بایست بمیریم چه باشی چه نباشی


 

حامد عسکری


با این غزل که اسم ندارد چه میکنی؟! - حامد ابراهیم پور


از روزهای رد شده حرفی نزن ، ولی

بوی تو را گرفته سکون بدن ، ولی

 

نفرت از این دو حرف مرا داغ می کند:

این عنکبوت ماده با نام زن ، ولی

 

آسوده باش ! نفرت شاعر شکستنی ست

مثل غرور ، مثل دل گیج من ، ولی

 

باور نکردنی ست ، مرا دفن می کنی

باور نکردنی ست بدون کفن ، ولی

 

شاعر ـ که مُرده است ـ فقط شعر می شود

از آن دو تا پرنده ی در پیرهن ، ولی

 

دیوانه شو ! کتاب مرا پاره پاره کن

روی کتاب اسم مرا خط بزن ، ولی

با این غزل که اسم ندارد چه می کنی ؟ !

 

نقاش من ! برای نشستن زمین بده

مار از خودم ، تو با قلمو آستین بده

 

رنگ سیاه روی سر و صورتم بریز

خطّی بکش ، میان دو ابروم چین بده

 

یک خانه »ـ انتظار بزرگیست « پس فقط

یک مشت خاک در عوض سرزمین بده

 

حالا دو بال ـ اگر چه کمی سخت می شود ـ

یا نه ! فقط برای پریدن یقین بده !

 

از روی چشم های شما پرت می شوم

با رنگ سرخ بر ورقه نقطه چین بده...

 

مردم صدای جیغ تو را هیس، هیس، هیس !

ـ باشد ادامه می دهم ، این بار سین بده :

 

ـ سرما کشنده است ، مرا خاک کن ، برو

از روی بوم نعش مرا پاک کن ، برو !

 

در خوابهای شاعر این داستان برقص

با ضرب خنده های خودت تن تتن ، ولی

 

رؤیای نیمه کاره ! تو شیرین نمی شوی

من هم برای تو نشدم کوه کن ، ولی

 

آهو نه ! هی شبیه خودت عنکبوت شو !

هی تار . . . تار . . . تار به دورم بتن ، ولی

من هیچ وقت طعمه خوبی نمی شوم !

 

باور نکردنیست ! مرا دفن کرده ای

بوی تو را گرفته تمام کفن ولی . . .

 

حامد ابراهیم پور


دلتنگی خیابان شلوغی‌ست - علیرضا روشن


دلتنگی خیابان شلوغی‌ست

که تو در میانه‌اش ایستاده باشی

ببینی می‌آیند

ببینی می‌روند

و تو هم‌چنان ایستاده باشی.  

 

 

علیرضا روشن

بوی باران - قیصر امین پور


ای که بوی باران شکفته در هوایت

 

یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

 

شد خزان به پایت بهار باور من

 

سایه بان مهرت نمانده بر سر من

 

جز غمت ندارم به حال دل گواهی

 

ای که نور چشمم در این شب سیاهی

 

چشم من به راهت همیشه تا بیایی

 

باغ من بهارم بهشت من کجایی؟

 

جان من کجایی

کجایی

که بی تو دل شکسته ام

 

سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام

 

آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا

 

مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا

 

ای گل آشنا بیا

 

بیقرارم بیا

 

وای از این غم جدایی

وای از این غم جدایی

وای از این غم جدایی

وای از این غم جدایی

 

 

قیصر امین پور



عکس من است این عکس،عکاس کم هنر نیست - محمدعلی بهمنی


عکس من است این عکس،عکاس کم هنر نیست

حتی منِ من از من ، این گونه با خبر نیست!

 

عکاس در یقینش یک چهره آفریده ست

شکل منی که در من دیگر از او اثر نیست!

 

 

حسی سمج به تکرار می گوید این خود توست

لب می گزم : نه ، وهم است وهم است و بیشتر نیست!

 

باور کنید از من شاعرتر است این عکس

اوهام پیرسالی در دفترش اگر نیست!

 

 

من چشم و گوش خود را از یاد برده ام_او

عکس من است هشدار :این عکس کور و کر نیست

 

 

روشن ترین دلیلم در قاب بودن اوست

من دربدرترینم ، این عکس دربدر نیست!

 

 

درگیر خویش کرده ست ذهن مشوش ام را

این عکس شرح اش اما آسان و مختصر نیست ...!



محمدعلی بهمنی


سکوت، روشنایی، رضایت - سید علی صالحی


سکوت، روشنایی، رضایت.

 

    اوایلِ عطرِ چیزی‌ست

    شاید اوایلِ آسانِ چیزی ...!

    همین ... ایستاده مقابلم

    اما یادم نمی‌آید.

 

 

    اوایلِ عزیزِ ... اسمش چه بود؟

    و سایه‌روشنِ دامنه‌ای در مِه

    و سکوت

    و روشنایی

    و رضایت.

    دو صندلیِ خالی،

    فاخته‌ای در خواب،

    و عطر چیزی عجیب

    در ایوانی از نی و ناروَن.

 

 

    همه رفته‌اند

    و هر آن ممکن است

    ماه بالا بیاید

    ممکن است مسلمان شوم

    ممکن است بروم گیتارِ خسته‌ام را بردارم

    با باد بروم بردارم بیاورم،

    و یک اسم:

    سکوت، روشنایی، رضایت.

    و چیز ...!

    حالا یکی از شما

    به این زنِ رو به مغرب نشسته ... بگوید:

    اینجا چه می‌کند؟

    ماه، مزار، دی، دنیا

    و یک چیزِ دیگر...!

    من ساکت‌ام، روشن‌ام، راضی‌ام

    شما هم بروید

    بروید زندگی کنید!

 

سید علی صالحی


بدون در زدن می آید - حامد ابراهیم پور


امشب به هزار فوت و فن می آید

دارد به اتاق خواب من می آید

هر ثانیه احتمال دیدارش هست

مرگ است و بدون در زدن می آید...

 

 

حامد ابراهیم پور

هنگام رسیدن - قیصر امین پور


ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن

بر جاده‌های بی‌سرانجام ِ رسیدن

 

کار جهان جز بر مدار آرزو نیست

با این همه دل‌های ناکام ِ رسیدن

 

کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟

وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟

 

 

دل در خیال رفتن و من فکر ماندن

او پخته‌ی راه است و من خام ِ رسیدن

 

بر خامی‌ام نام ِ تمامی می‌گذارم

بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن

 

هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود

پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن

 

از آن کبوترهای بی‌پروا که رفتند

یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن

 

 

ای کالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!

می‌چینمت اما به هنگام ِ رسیدن

 

 

قیصر امین پور

 

به یادت - قیصر امین پور


ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است

عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است

نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است

 

 

تو نسیم خوش نفسی

من کویر خار و خسم

گر بفریادم نرسی

من چو مرغی در قفسم

تو با منی اما

من از خودم دورم

چو قطره از دریا

من از تو مهجورم

 

ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است

عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است

نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است

 

با یادت ای بهشت من آ تش دوزخ کجاست

عشق تو درسرشت من با دل و جان آ شناست

با یادت ای بهشت من آ تش دوزخ کجاست

عشق تو درسرشت من با دل و جان آ شناست

چگونه فریادت نزنم

چرا دم از یادت نزنم

در اوج تنهائی

اگر زمین ویرا نه شود

جهان همه بیگانه شود

تویی که با مایی

 

ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است

عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است

نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است

 

قیصر امین پور