ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی
چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نفسم را بند آوردی و جانم دادی
جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی
از گُلِ پیرهنت ، چوب لباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی ... هیجانم دادی
در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را
چشمه ام کردی و از خود جرَیانم دادی
سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض
مثل یک خوشه ی انگور ، تکانم دادی
شوقِ این جانِ به تنگ آمده ، آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق ، همانم دادی
تو در این خانه ی بی پنجره ، "صبح" آوردی
روشنم کردی و از مرگ ، امانم دادی ...!
اصغر معاذی