شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

قرار بود یکی از میان شما - سید علی صالحی


قرار بود یکی از میان شما

برای کودکانِ بی خوابِ این خیابان

فانوسِ روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد.

 

قرار بود یکی از میانِ شما

برای آخرین کارتُن‌ خوابِ این جهان

گوشه‌ ی لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد.

 

قرار بود یکی از میانِ شما

بالای گنبدِ خضرا برود،

برود برای ستارگانِ این شبِ خسته دعا کند.

 

پس چه شد چراغِ آن همه قرار وُ

عطرِ آن همه نان وُ

خوابِ آن همه لحاف؟

 

من به مردم خواهم گفت

زورم به این همه تزویرِ مکرر نمی‌ رسد.

 

حالا سال ‌هاست

که شناسنامه‌ های ما را موش خورده است

فرهاد مُرده است

و جمعه

نامِ مستعارِ همه‌ی هفته ‌های ماست.

 

سید علی صالحی


هر کجـــا مـــرز کشیدند، شمـــا پُل بزنید - نجیب بارور


 هر کجـــا مـــرز کشیدند،  شمـــا پُل بزنید

حرف "تهران" و "سمرقند" و "سرپُل" بزنید

 

هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او

حرف از پنجـــره ی  رو به تحمــل بزنید

 

نه بگویید، به بت‌های سیاسی نه، نه!

روی گــور همه ی تفرقـــه‌ها گُل بزنید

 

مشتی از خاک "بخارا" و گِل از "نیشابور"

با هم آرید و به مخروبــه ی "کابل" بزنید

 

دختران قفس‌ افتاده ی "پامیــر" عزیز

گُلی از باغ خراسان به دوکاکل بزنید

 

جام از "بلخ" بیارید و شراب از "شیراز"

مستی هر دو جهـان را به تغزل بزنید

 

هرکجــــا مرز... -ببخشید که تکرار آمد

فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید

 

 

شاعر افغان

نجیب بارور

ــــــــــــــــــــــــــــــ

خواننده :

 شفق سیه پوش

ــــــــــــــــــــــــــــــ

دکلمه: علی ایلکا

دانلود





 

با فنجانی چای هم می توان مست شد! - حسین پناهی





با فنجانی چای هم می توان مست شد!

اگر اویی که باید باشد، باشد ...


حسین پناهی




فرقی میان کافر و گبر و مسلمان نیست - نجیب بارور


فرقی میان کافر و گبر و مسلمان نیست

این مرزها، جز بر مراد مرزبانان نیست

 

گیرم که هندو یا مسلمان یا یهود استی

بی‌ارزشی گر باورت بر اصل انسان نیست

 

قابیل بعد از کشتن هابیل می‌دانست

مسوول هرکاری که خود کردیم شیطان نیست

 

حالا عبث دانی مرا، یا مرتدم خوانی

اما خدا از خلقتم دانم پشیمان نیست

 

کوهِ خطا در پیش عفوش کم‌تر از کاه‌ است

ای شیخ این سهو و خطای بنده عصیان نیست

 

ای بسته در زنجیر نام و ننگ‌ِ بی‌بنیاد

انسانیّت وابسته‌ی القاب و عنوان نیست

 

تنها تفاوت بین انسان مرد و نامرد است

هر سنگ سرخ هم‌ارزش لعل بدخشان نیست

 

نجیب بارور


خداوندا مرا این بار ارضا می کنی یا نه ؟! - علی‌اکبر یاغی‌تبار


خداوندا مرا این بار ارضا می کنی یا نه ؟!

بگو قلب مرا آغوش دریا می کنی یا نه ؟!

 

هوس کردم که با تریاک و بنگ و باده بنشینم

دوباره سور و ساتم را مهیّا می کنی یا نه ؟!

 

ببین! من یوسفم امّا، کمی تا قسمتی ناپاک

مرا مهمان آغوش زلیخا می کنی یا نه ؟!

 

مرا ای اوّلین و آخرین زنجیر شوریدن

رها از طعنه ها، زخم زبان ها می کنی یا نه ؟!

 

رها کن آسمان ها را، بیا این جا قضاوت کن

ببینم در زمین یک مرد پیدا می کنی یا نه ؟!

 

خدایا حاجتی دارم که باید مطمئن باشم

تو هم مثل همه امروز و فردا می کنی یا نه ؟!

 

مرا از ننگ آدم بودن و بیهوده فرسودن

امید آخرین من! مبرّا می کنی یا نه ؟!

 

برای آخرین پرسش، و حتّی آخرین تهدید

قیامت را بگو  مردانه  برپا می کنی یا نه ؟!

 

علی‌اکبر یاغی‌تبار


زنی تنها - فروغ فرخزاد


و این منم

زنی تنها

در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

امروز روز اول دیماه است

من راز فصل ها را میدانم

و حرف لحظه ها را میفهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می آید

در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گلها می اندیشم

به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون

و این زمان خسته ی مسلول

و مردی از کنار درختان خیس میگذرد

مردی که رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کنند

ــ سلام

ــ سلام

و من به جفت گیری گلها می اندیشم

در آستانه ی فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان

صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد

چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست او هیچوقت زنده نبوده ست

در کوچه باد می آید

کلاغهای منفرد انزوا

در باغ های پیر کسالت میچرخند

و نردبام

چه ارتفاع حقیری دارد

آنها تمام ساده لوحی یک قلب را

با خود به قصر قصه ها بردند

و کنون دیگر

دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست

و گیسوان کودکیش را

در آبهای جاری خواهد ریخت

و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است

در زیر پا لگد خواهد کرد ؟

ای یار ای یگانه ترین یار

چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند...

 

فروغ فرخزاد

 


تو با آنها که می گویند فرق کاملی داری - نجمه زارع


تو با آنها که می گویند  فرق کاملی داری

بگو از آن من باشد اگر ،عشقی ،دلی داری


هوا سرد است می دانم زمستان باز می آید

دلم می خواست می گفتی که آن سو منزلی داری


به چشمانت نمی آید که زخمی در تنت باشد

تو هم مانند من آیا غمی یا مشکلی داری؟


معمایی ست تقدیرم که با آن سخت درگیرم

دل من غافل است آیا دل ناغافلی داری؟


دلم در پیچ وتاب تو ،میان موج وطوفانت

دلی دارم که شک دارد برایش ساحلی داری


میان دست هایت من شبی پرسیدم از تو هی

دل از من می بری تا کی ؟تو گفتی تا دلی داری


نجمه زارع


امشب هوس کردم برایت چیز بنویسم - علی‌اکبر یاغی‌تبار


امشب هوس کردم برایت چیز بنویسم

با سینه‌ای از خون دل لب‌ریز بنویسم

 

شاید تو از من انتظاری سبزتر داری

امّا فقط خوش دارم از پاییز بنویسم

 

می‌خواهم از بی‌مصرفی، تکرار، خودرویی

از بوته‌های هرزه‌ی جالیز بنویسم

 

تا خون قلبت را کفِ دستم بیاشامم

اصرار دارم با بیانی تیز بنویسم

 

تاریک گفتن پیش‌ازاین‌ها مستحبّی بود

این‌بار واجب شد که یأس‌انگیز بنویسم

 

شاید بدانی لحظه‌های سرخ یعنی چه؟

تصمیم دارم از شقایق نیز بنویسم

 

باید فقط محض رضای خاطر فرهاد

از یک عدد شیرین بی‌پرویز بنویسم

 

فردا چه خواهم کرد؟ باور کن نمی‌دانم

امشب که می‌خواهم برایت چیز بنویسم


علی‌اکبر یاغی‌تبار


اگر - قیصرامین پور



راستی

 در میان این همه اگر

تو چقدر بایدی...!!

 

قیصرامین پور



پیش از تو - ‎احمد شاملو


پیش از تو

صورت گران

بسیار

از آمیزه‌یِ برگ‌ها

آهوان برآوردند؛

یا در خطوطِ کوه پایه‌ئی

رمه‌ئی

که شبان‌اش در کج و کوجِ ابر و ستیغِ کوه

نهان است؛

یا به سیری و ساده گی

در جنگلِ پُرنگارِ مه‌آلود

گوزنی را گرسنه

که ماغ می‌کشد.

 

تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:

آه و آهن و آهکِ زنده

دود و دروغ و درد را. ـــ

که خاموشی

تقوای ما نیست.

 

 

 

سکوتِ آب

می‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛

سکوتِ گندم

می‌تواند گرسنه گی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛

هم چنان که سکوتِ آفتاب

ظلمات است ـــ

اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:

غریو را

تصویر کن!

 

عصرِ مرا

در منحنی‌ ی تازیانه به نیش‌خطِ رنج؛

هم سایه‌یِ مرا

بیگانه با امید و خدا؛

و حُرمتِ ما را

که به دینار و درم برکشیده‌اند و فروخته.

 

 

 

تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و

آن نگفتیم

که به کار آید

چرا که تنها یک سخن

یک سخن در میانه نبود:

ـــ آزادی!

 

ما نگفتیم

تو تصویرش کن!

 

احمد شاملو


کنون که وضعیت روزگار عادی نیست - علی‌اکبر یاغی‌تبار


کنون که وضعیت روزگار عادی نیست

بیا چو بید بلرزیم اگرچه بادی نیست

 

دلاوری کن و خوش باش، پهلوان‌پنبه

که خون رستمِ ما گردنِ شغادی نیست

 

به دست‌خورده‌ی مردم بیا و راضی باش

اگر نصیب تو یک عشق انفرادی نیست

 

بهشت نسیه خریدیم و دل‌خوشیم به آن

مسلّم است که این فکر اقتصادی نیست

 

مزاج دم‌دمی تو بیان‌گر این است

به وعده‌های خدای تو اعتمادی نیست

 

و عشق؟! شاعر بی‌بندوبار ساکت باش

در این مقال مجال دهن‌گشادی نیست

 

علی‌اکبر یاغی‌تبار


نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت - هوشنگ ابتهاج


نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

 

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

 

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

 

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

 

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

 

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

 

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

 

هوشنگ ابتهاج


چشم هایم را می بندم و تمام جهان می میرد - سیلویا پلات


 چشم هایم را می بندم و تمام جهان می میرد

 پلک می گشایم و همه چیز از نو زاده می شود

 به گمانم تو را در ذهن ساخته ام

 ستاره ها رقصان با جامه های آبی و سرخ سو سو می زنند

 و سیاهی مطلق چهار نعل درونشان می تازد

 چشم هایم را می بندم و تمام جهان می میرد

خواب دیدم در بستر سحرم می کنی

برایم از ماه می خوانی

و مرا دیوانه وار می بوسی

 به گمانم تو را در ذهن ساخته ام

  .............

 ............

 می بینمت که به راهی برگشته ای که می گفتی

 اما من پیر می شوم و نام تو را از ذهن می برم

 به گمانم تو را همیشه در ذهن ساخته ام

  

                                                                        سیلویا پلات


نگران نباش - علی ایلکا


 

نگران نباش

حال من خوب است، بزرگ شده ام

و دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم

آموخته ام،که این فاصله ی کوتاه، بین لبخند و اشک

نامش زندگیست

آموخته ام که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود

راستی، بهتر از قبل دروغ می گویم...

حال من خوب است

خوب ِ خوب...

 

دکلمه علی ایلکا

دانلود دکلمه

دانلود کلیپ







هرچی که باشه میگذره- رها اعتمادی




مثل قطاری از رو پل

مثل یه مادر از خودش

مثل هر آدمی که از این زندگی خسته شدش

مثل یه سوز یخ زده تو سرمای زمستونی

مثل شبایی که همش حس میکنی تو زندونی

مثل مثل زمین خوردن رو سنگ فرش زندگی

مثل عذاب کشیدن از مورفین یک وابستگی

هر چی که هست

هرچی که هست یادت نره

هرچی که باشه میگذره

میگذره..

 

 

 

مثل همین نمایشی که زندگی شناختیمش

مثل یه سرزمینی که تو ماه بهمن باختیمش

مثل همه چیزای بد

فریب دروغ حیله کلک

تشری از معلم و صدایی از ضربه ی فلک

مثل همه چیزای خوب

مثل بهار مثل سفر

مثل همون آرامشو امنیت بعد از خطر

مثل به داد رسیدن اشکای یار بغض رفیق

مثل شنیدن فروغ ساده ترین ساده ترین شکل عمیق

چه خوب چه بد یادت نره

هرچی که باشه میگذره

یادت نره..

میگذره..

میگذره

 

رها اعتمادی


دانلود