شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

پرنده ای که نمی خواهد بپرد - علیرضا روشن


برای پرنده ای

که نمی خواهد بپرد

وزنه ای ست بال،

که بر تن

سنگینی می کند.

 

 

 

علیرضا روشن

تن تو ظهر تابستون به یادم میاره - شهیار قنبری


تن تو ظهر تابستون به یادم میاره

رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره

 

وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره

قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره

 

من نیازم تورو هرروز دیدنه

از لبت دوستت دارم  شنیدنه

 

تو بزرگی مثه اون لحظه که بارونمیباره

تو همون خونی که هر لحظه تورگهای منه

 

تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب

من همونم که اگه بی توباشه جون میکنه

 

من نیازم تورو هرروز دیدنه

از لبت دوستت دارم  شنیدنه

 

تو مثه وسوسه شکار یک شاپرکی

تومثه شوق رها کردن یک بادبادکی

 

تو همیشه مثه یک قصه پر حادثه ای

تو مثه شادی خواب کردن یک عروسکی

 

 من نیازم تورو هرروز دیدنه

از لبت دوستت دارم  شنیدنه

 

شهیار قنبری


بی تفاوت می نشینیم از سر اجبار ها - سیدتقی سیدی


بی تفاوت می نشینیم از سر اجبار ها

 مثل از نو دیدن صدباره ی "اخبار" ها

 

 خانه هم از سردی دل های ما یخ میزند

 در سکوت ما ، صدا می آید از دیوار ها

 

هر شبم بی تابی و بی خوابی و بی حاصلی

 حال و روزم را نمی فهمند جز شب کارها

 

 دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون

 "دوستت دارم" شده قربانی تکرار ها

 

 خنده های زورکی را خوب یادم داده ای

 مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها !

 

گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟!

 بغض کردم...خود خوری کردم... نگفتم بارها...

  

سیدتقی سیدی


پر از غم و غزلم...گوشه گوشه "منزوی" ام - اصغر معاذی


پر از غم و غزلم...گوشه گوشه "منزوی" ام

 دچار ابری تا اطلاع ثانوی ام


 خدا به کالبد من دمیده آهش را

 سروده با نی و نی نامه...کرده مثنوی ام


 هزار شعرِ غلط خورده در سرم مانده

 ردیف و قافیه جان می کَنند با "رَوی" ام


 شبیه مردی با چارچرخه ای بیکار

 پر از کلافگی چهار راه مولوی ام


 درون جمجمه ام قهوه خانه ای ست شلوغ

 میان هاله ای از بغض های حلقوی ام


 برای مرگ سرم درد می کند انگار

 پر از تهوّع مشتی مسکِّن قوی ام


 "برایتان چه بگویم زیاده بانوی من"

 برایتان چه بگو...!؟ بهتر است نشنوی ام...!

 

 

اصغر معاذی


نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟ - حسین منزوی


نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟

زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟


بـــا شما طـــــــــی‌‏کـــــرده‌‏ام راه درازی را

خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟


راه ششصدســاله‌‏ای از دفتر "حــافظ  "

تا غزل‌‏های شما، ها! می‌‏شناسیدم؟


این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است

من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم


پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم


می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را

همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم


اینچنین  بیگــــانه از من  رو  مگردانید

در مبندیدم به حاشا!، می‌‏شناسیدم!


من همان دریایتان ای رهروان عشق

رودهای رو به دریـــا! می‌شنـاسیدم


اصل  من بــــودم ,  بهــانه بود  و فرعی بود

عشق"قیس"و حسن"لیلا" می‌‏شناسیدم؟


در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!

من بریدم "بیستون" را می‌شناسیدم


مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می‌‏شنـاسیدم


من همانم, آَشنــای سال‌‏هـای دور

رفته‌‏ام از یادتان!؟ یا می‌‏شناسیدم!؟

 

حسین منزوی


میخواهمت میدانی اما باورت نیست - ناصر فیض


میخواهمت میدانی اما باورت نیست

فکری به جز نامهربانی در سرت نیست

 

دیگر شدی هرچند ، امّا من همانم

آری همان شوری که دیگر در سرت نیست

 

من دوستت دارم تمام حرفم این است

حرفی که عمری گفتم اما باورت نیست

 

من آسمانی بی کران،روحی بلندم

باور کن این کوتاهی از بال و پرت نیست

 

ای کاش از آغاز با من گفته بودی

وقتی توان آمدن تا آخرت نیست

 

ناصر فیض


ز من گشتی جدا ای سرو آزاد - فایز


ز من گشتی جدا ای سرو آزاد

نبودم یک زمانی بی تو دلشاد

چه کردم ای مه فایز که هرگز

نه یادم کردی و نه رفتی از یاد

 

فایز


لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن - کاظم بهمنی


لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

 بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن


 نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک    "

نتوانست، بنا کرد به توهین کردن

 

زیر بار غم تو داشت کسی له می شد

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

 

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام

که نمانده است توانایی نفرین کردن

 

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی

 گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

 

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست  "

خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!

 

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!

اشتباه است مرا دورتر از این کردن

 

کاظم بهمنی


گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد - هاتف اصفهانی


گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد

دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد

گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار

که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد

من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس

لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد

فلکم از تو جدا کرد و گمان می‌کردم

که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد

سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم

که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد

جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار

ور توان در دل بی‌رحم تو جا نتوان کرد

گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف

چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد

 

هاتف اصفهانی


بی‌تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو - حسین منزوی


بی‌تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو

 

من همه تو ، تو همه من ، او همه تو ، ما همه تو

هرکه و هرکس همه تو ، ای همه تو ، آن همه تو

 

من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من

تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو

 

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم

رمز نیستان همه تو ، راز نیستان همه تو

 

شور تو آواز تویی ، بلخ تو شیراز تویی

جاذبه‌ی شعر تو ، جوهر عرفان همه تو

 

همتی ای دوست که این دانه ز خود سر بکشد

ای همه خورشید تو و خاک تو ،باران همه تو

 

حسین منزوی


چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد - حامد عسکری


چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد

آواره آن ماه دهاتی شده باشد

 

چوپان شده در جنگل بادام بچرخد

تا مست چهل چشم هراتی شده باشد

 

شاید اثر جنگل بادام و کمی بغض

منجر به غزلواره آتی شده باشد

 

سخت است ولی می‌گذرم از نفسی که

جز با نفس گرم تو قاطی شده باشد

 

از بین ده انگشت یکی قسمتش این نیست

در لیقه موهات دواتی شده باشد

 

تو... چایی...بی‌ قند...و یک عالمه زنبور

شاید لب فنجان شکلاتی شده باشد

 


 حامد عسکری


یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست - عراقی


یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست

یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست

در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن

یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

من رفته از میانه و او در کنار من

با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست

جانا، ز آرزوی تو جانم به لب رسید

بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست

گر بوسه‌ای از آن لب شیرین طلب کنم

طیره مشو، که چشمهٔ حیوانم آرزوست

یک بار بوسه‌ای ز لب تو ربوده‌ام

یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست

ور لحظه‌ای به کوی تو ناگاه بگذرم

عیبم مکن، که روضهٔ رضوانم آرزوست

وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست

دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست

بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل

پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست

سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است

خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست

ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست

در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست

درد دل عراقی و درمان من تویی

از درد بس ملولم و درمانم آرزوست


 عراقی


کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را…!؟ - اصغر معاذی


کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را…!؟

دلم انگــار باور کــرده آن عشق خیالـی را


نسیمی نیست… ابری نیست… یعنی:نیستی در شهر

تـــــو در شـهری اگــر باران بگیرد این حوالـی را


مرا در حسرت نارنجــــزارانت رهـــا کـــــردی

چراغان کن شبِ این عصــرهای پرتقالی را


دلِ تنگِ مـــرا با دکـمه ی پیــراهنت واکن

رها کن از غم سنـجاق، موهــای شلالی را


اناری از لبِ دیوار باغت ســرخ می خنــدد

بگیر از من بگیر این دستـهای لاابـــالی را


شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار

بکش بر سینه این دیوانـه ی حـالی به حـالی را


نسیمی هست… ابری هست… اما نیستی در شهر

دلــم بیهوده مــی گردد خیابان های خالـی را…!

 


اصغر معاذی



از خواب چشم های تو تا صبح می پرم - اصغر معاذی


از خواب چشم های تو تا صبح می پرم

این روزها هــوای تو افتاده در سرم

 

هر سایه ای که بگـذرد از خلوتم تویی

افتاده ای به جان غزل های آخرم

 

گاهی صدای روشنت از دور می وزد

گاهی شبیه ماه نشستی برابرم

 

یا روبه روی پنجره ام ایستاده ای

پاشیده عطر پیرهنت روی بستـــرم

 

گاهی میان چادر گلدار کودکی ات

باران گرفته ای سر گلدان پرپرم

 

مثل پری در آینه ها حـرف می زنی

جز آه…هرچه گفته ای از یاد می برم

 

نزدیک صبح، کنج اتاقم نشسته ای

لبخند می زنی و من از خواب میپرم…

 

اصغر معاذی


هر چند از تو خاطرم آزرده باشد - اصغر معاذی


هر چند از تو خاطرم آزرده باشد

بگذار لبخندت دلم را بُرده باشد

 

مثل لب دریا عطش می آورد باز

عشقی که آب از بوسه هایت خورده باشد

 

وقتی سرت بر شانه ام باشد غمی نیست

بگذار عشقت خنجری بر گُرده باشد

 

فرقی ندارد آشیانی هست یا نه

در چشم گنجشکی که جفتش مُــرده باشد

 

آیینه در آیینه در آیینه ها... تو....

نشکن! فقط بگذار ماتم برده باشد

 

گاهی صدایم کن که این دیوانه ناگاه

در خواب آغوش تو جان نسپرده باشد...!

 

اصغر معاذی