شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

باز مرا در غمت واقعه جانی است - عراقی


باز مرا در غمت واقعه جانی است

در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد

بر سر خوان غمت باز به مهمانی است

چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان

باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است

تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم

هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟

از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند

تا ز غمت دیده‌ام در گهر افشانی است

آه! که در طالعم باز پراکندگی است

بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است

رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!

نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است

صبح وصالم بماند در پس کوه فراق

روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است

وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟

جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است

خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو

دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است

 

عراقی


بوی عیدی - شهیار قنبری


بوی عیدی بوی توپ ،بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو

بوی یاس جا نماز ترمه ی مادر بزرگ

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب

با اینا زمستونو سر می کنم

بااینا خستگیمو در می کنم

فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه

شوق یک خیز بلند از روی بته های نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها

با اینا زمستونو سر می کنم

بااینا خستگیمو در می کنم

عشق یک ستاره ساختن با دولک

ترس نا تموم گذاشتن

جریمه های عید مدرسه

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

بوی باغچه بوی حوض

عطر خوب نذری

شب جمعه پی فانوس

توی کوچه گم شدن

توی جوی لا جوردی هوس یه آبتنی

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

 

شهیار قنبری


دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما - حافظ


دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد

زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی

آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما


حافظ


این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست - خیام


این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست

از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست

هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست

از عارض مستی و لب مستوریست

 

خیام

 

گوزوم آیدین - شهریار


گوزوم آیدین، گورورم سوگلی قارداشلاریمی

باسمیشام باغریما ئوز دوغما قارینداشلاریمی

آچمیشام قوللاری خلقیمه اوزوک حلقه سی تک

سالمیشام حلقه یه قیمتلی اوزوک قاشلاریمی

فلکین چرخینی سیندیرمیشام اول داشدا

اته گیمده هله ده ساخلامیشام داشلاریمی

آچمیشام قرنمیزین باغلی قالان یوللارینی

تاپمیشام یوز سنه غربتده کی یولداشلاریمی

بو سلیمان دی یانیمدا، گوره سن من اینانیم؟

گاه آچیپ گاه قییرام گوزلریمی، قاشلاریمی

ییغیشین شنلیک ائده ک قرنمیزین بایرامدیر

سیل گوزیمدن بو یوز ایلدن بری گوز یاشلاریمی

یوز باشیم اولسادا، اولسون، یوخ اوزومده قیریشیم

جوانام، کیم نه بیلیر گیزله دیرم یاشلاریمی

قوچی قربانلاریمی کسدی وطن اویناشیمیز

قانیمی خیرات ائدر کن یدی بوزباشلاریمی

آنا اویناشیمی غیرت گوزی گورسه کور اولور

من نه گوزله گوره بیللم وطن اویناشلاریمی

گئده لیم قافقاز اوشاقلارینی تجلیل ائده لیم

شهریاریم، دارا ساققلاریمی، ساشلاریمی


شهریار


شوق محال - فریدون‌ مشیری


گاهی میانِ خلوتِ جمع

یا در انزوای خویش،

موسیقیِ نگاهِ تو را

گوش می‌کنم...

وز شوقِ این محال

که دستم به دستِ توست

من جای راه رفتن

پرواز می‌کنم!


فریدون‌ مشیری


دو سال - گروس عبدالملکیان


دو سال است که می دانم

بی قراری چیست

درد چیست

مهربانی چیست

دو سال است که می دانم

آواز چیست

راز چیست

چشم های تو شناسنامه مرا عوض کردند

امروز من دو ساله می شوم.

 

گروس عبدالملکیان



هیچ دانی ز چه در زندانم ؟ - سیمین بهبهانی


هیچ دانی ز چه در زندانم ؟

دست در جیب جوانی بردم

 ناز شستی نه به چنگ آورده

 ناگهان سیلی ی سختی خوردم

من ندانم که پدر کیست مرا

یا کجا دیده گشودم به جهان

 که مرا زاد و که پرورد چنین

سر پستان که بردم به دهان

 هرگز این گونهٔ زردی که مراست

 لذت بوسهٔ مادر نچشید

پدری ، در همهٔ عمر ، مرا

 دستی از عاطفه بر سر نکشید

 کس ، به غمخواری ، بیدار نماند

 بر سر بستر بیماری من

بی تمنایی و بی پاداشی

کس نکوشید پی یاری ی من

گاه لرزیده ام از سردی ی دی

گاه نالیده ام از گرمی ی  تیز

خفته ام گرسنه با حسرت نان

گوشهٔ مسجد و بر کهنه حصیر

گاهگاهی که کسی دستی برد

 بر بناگوش من و چانهٔ من

 داشتم چشم ، که آماده شود

نوبتی شام شبی خانهٔ من

 لیک آن پست ،‌ که با جام تنم

می رهید از عطش سوزانی

 نه چنان همت والایی داشت

 که مرا سیر کند با نانی

با همه بی سر و سامانی خویش

 باز چندین هنر آموخته ام

 نرم و آرام ز جیب دگران

بردن سیم و زر آموخته ام

نیک آموخته ام کز سر راه

 ته سیگار چسان بردارم

 تلخی ی دود چشیدم چو از او

 نرم ، در جیب کسان بگذارم

 یا به تیغی که به دستم افتد

جامهٔ تازهٔ طفلان بدرم

یا کمین کرده و از بار فروش

سیب سرخی به غنیمت ببرم

با همه چابکی اینک ، افسوس

 دیرگاهی است که در زندانم

بی خبر از غم ناکامی ی خویش

روز و شب همنفس رندانم

 شادم از اینکه مرا ارزش آن

 هست در مکتب یاران دگر

که بدان طرفه هنرها که مراست

بفزایند هزاران دگر



سیمین بهبهانی



بانوی بزرگوار من! - نادر ابراهیمی


بانوی بزرگوار من!

به راستی که چه در مانده اند آنها که چشم تنگشان را به پنجره های روشن و آفتابگیر کلبه های کوچک دیگران دوخته اند...

 

و چقدر خوب است که ما (تو و من) هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جستجو نکره ایم.


 نادر ابراهیمی

دلم شکست..کجایی که نوشخند زنی؟ - علیرضا بدیع


دلم شکست..کجایی که نوشخند زنی؟

به یک اشاره دلم را دوباره بند زنی؟

 

دوباره وصله ای از بوسه های دلچسب ات

برین سفال ترک خورده ام به چند زنی؟

 

اگر به دست تو باشد چه فرق این یا آن؟

دمی ضماد گذاری... دمی گزند زنی

 

مباد دود دل من به چشم غیر رود

مخواه بیشتر آتش درین سپند زنی

 

منم که پیش تو از بید سر به زیرترم

تویی که طعنه به هر سرو سربلند زنی

 

دوباره همهمه افتاده است در کلمات

که در حوالی این شعر دیده اند زنی

 

زنی که وصفش در این غزل نمی گنجد

زن از حریر..از ابریشم..از پرند..زنی..

 

 علیرضا بدیع


تورکون دیلی - شهریار


تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته کلی دیل اولماز

اؤزگه دیله قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز

اؤز شعرینی فارسا عربه قاتماسا شاعیر

شعری اوخویانلار ، ائشیدنلر کسیل اولماز

فارس شاعری چوخ سؤزلرینی بیزدن آپارمیش

« صابیر » کیمی بیر سفره لی شاعیر پخیل اولماز

تورکون مثلی ، فولکلوری دونیادا تک دیر

خان یورقانی ، کند ایچره مثل دیر ، میتیل اولماز

آذر قوشونو ، قیصر رومی اسیر ائتمیش

کسری سؤزودور بیر بئله تاریخ ناغیل اولماز

پیشمیش کیمی شعرین ده گرک داد دوزو اولسون

کند اهلی بیلرلر کی دوشابسیز خشیل اولماز

سؤزلرده جواهیر کیمی دیر ، اصلی بدلدن

تشخیص وئره ن اولسا بو قدیر زیر زیبیل اولماز

شاعیر اولابیلمزسن ، آنان دوغماسا شاعیر

مس سن ، آبالام ، هر ساری کؤینک قیزیل اولماز

چوخ قیسسا بوی اولسان اولیسان جن کیمی شئیطان

چوق دا اوزون اولما ، کی اوزوندا عاغیل اولماز

مندن ده نه ظالیم چیخار ، اوغلوم ، نه قیصاص چی

بیر دفعه بونی قان کی ایپکدن قزیل اولماز

آزاد قوی اوغول عشقی طبیعتده بولونسون

داغ داشدا دوغولموش ده لی جیران حمیل اولماز

انسان اودی دوتسون بو ذلیل خلقین الیندن

الله هی سئوه رسن ، بئله انسان ذلیل اولماز

چوق دا کی سرابین سویی وار یاغ بالی واردیر

باش عرشه ده چاتدیرسا ، سراب اردبیل اولماز

ملت غمی اولسا ، بو جوجوقلار چؤپه دؤنمه ز

اربابلاریمیزدان دا قارینلار طبیل اولماز

دوز واختا دولار تاختا طاباق ادویه ایله

اونداکی ننه م سانجیلانار زنجفیل اولماز

بو « شهریار » ین طبعی کیمی چیممه لی چشمه

کوثر اولا بیلسه دئمیرم ، سلسبیل اولماز

 

شهریار


قدغن - شهیار قنبری


آبی دریا ، قدغن

شوق تماشا ، قدغن

عشق دو ماهی ، قدغن

با هم و تنها ، قدغن

برای عشق تازه ،

اجازه بی اجازه...

پچ پچ و نجوا ، قدغن

رقص سایه ها ، قدغن

کشف بوسه ی بی هوا

به وقت رویا ، قدغن

برای خواب تازه ،

اجازه بی اجازه...

در این غربت خانگی

بگو هرچی باید بگی

غزل بگو به سادگی

بگو ، زنده باد زندگی

برای شعر تازه ،

اجازه بی اجازه...

از تو نوشتن ، قدغن

گلایه کردن ، قدغن

عطر خوش زن ، قدغن

تو قدغن ، من قدغن

برای روز تازه ،

اجازه بی اجازه  



شهیار قنبری



چه آتشی ؟ کــه بر آنم بدون بیم گناه - غلامرضا طریقی


چه آتشی ؟ کــه بر آنم بدون بیم گناه
تــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله... !

به حق مجسمه ای از قیامت است تنت
بهشـت بهتــر من ای جهنـــم دلخــــواه

چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنی
کــه شهـــر پـر شود از بانگ یا رسول الله

اگـر چــه روز، هــمه زاهـدنـد امـا شب
چه اشکها که به یاد تو می رود در چاه

میان این همه شیطان تو چیستی !؟که شبی
هــزار  دیــن  بـه  فنا  داده ای  به  نیــــم  نگاه

اگرچه حافظ و سعدی مبلغش شده اند
هنـــوز برد تو قطعــی ست در مقابل ماه

من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد
اگـــر تــو هم ننشانــی مرا به روز سیاه


غلامرضا طریقی


گفتی چه خبر؟ - امید صباغ نو


گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست

در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست

 

در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت

غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست

 

انگار نه انگار دل شهر گرفته ست

از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست

 

ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف

در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست

 

از روز به هم ریختن رابطه ی ما

از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!

 

گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است

از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!

 

در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس

از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!

 

در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم

جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست

 

گفتی چه خبر؟

گفتم و هرگز نشنیدی

جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست...

 

امید صباغ نو


مطرب دوره گرد باز آمد - سیمین بهبهانی


مطرب دوره گرد باز آمد

 نغمه زد ساز نغمه پردازش

سوز آوازه خوان دف در دست

شد هماهنگ ناله سازش

پای کوبان و دست افشان شد

دلقکِ جامه سرخ چهره سیاه

تا پشیزی ز جمع بستاند

از سر خویش بر گرفت کلاه

گرم شد با ادا و شوخی یِ او

سور رامشگران بازاری

چشمکی زد به دختری طناز

خنده یی زد به شیخ دستاری

کودکان را به سوی خویش کشید

که : بهار است و عید می اید

مقدمم فرخ است و فیروز است

شادی از من پدید می اید

این منم ، پیک نوبهار منم

که به شادی سرود می خوانم

لیک ، آهسته ، نغمه اش می گفت :

که نه از شادیَم... پی نانم! ...

مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز

نغمه یی خوش به یاد دارم از او

می دوم سوی ساز کهنهٔ خویش

 که همان نغمه را برآرم از او ...

 

سیمین بهبهانی