شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻳﻚ ﺭﻭﺯﻧﺪ - شمس لنگرودی


ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻳﻚ ﺭﻭﺯﻧﺪ

ﺗﻜﻪ ﺗﻜﻪ

ﻣﻴﺎﻥ ﺷﺒﻲ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ...

 

شمس لنگرودی



بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان - هاتف اصفهانی


بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان

هر خار مزارم زندش دست به دامان

شاهان همه در حسرت آنند که باشند

در خیل غلامان تو از خیل غلامان

زاهد چه عجب گر زندم طعنه نداند

آگاهی از احوال دل سوخته خامان


هاتف اصفهانی


تو را لمس کرده ام - سید علی صالحی

من

تو را لمس کرده ام

من که متبرک ام کرده اند از ترانه های شیراز

من که تمامی این سال ها

یکی لحظه حتی

خواب

به راهم نبرده است

 

من دست برداشته و

پا بریده توام

تو

ماه ابرینه پوش

من دست خط شفای سروش

 

هی دختر خواب های بی رخصت

بی تاب هرچه برهنگی

خوشه خزانی انگور

در این جهان

تنها یکی واژه کافی بود

تا آدمی از تماشای تو تمام

 

تو از دعای کدام حوای گندم پرست

به این پرده از عطر ملائک رسیده ای ؟

که رسولان هزاره زن

پا به رویای تو شاعر شدند ؟

 

هی دختر برف های هرچه بسیار تشنگی

در این دقیقه مکشوف

مسیر ماه

پر از مویه های مکرر من است

 

هنوز هم بر این باورم

که پسین یکی از روزهای دی

من تو را از تخیل خداوند ربوده ام

 

حالا هرچه پیش تر می آیم

باز تو دورتر

بر قوس مزار گاه ماه ایستاده ای

من در غیاب تو

با سنگ سخن گفته ام

من در غیاب تو

با صبح ، با ستاره ، با سلیمان سخن گفته ام

من در غیاب تو

زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام

من در غیاب تو

کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام

هنوز هم در غیاب تو

نماز ملائک قضا می شود

کبوتر از آرایش آسمان می ترسد

پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است

 

بگو کجا رفته ای

که بعد از تو

دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور

سخن نگفت

 

سید علی صالحی


کنار تو تنهاتر شده ام - سهراب سپهری


کنار تو تنهاتر شده ام

از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است

از من تا من ، تو گسترده ای

با تو برخوردم ، به راز پرستش پیوستم

از تو به راه افتادم ، به جلوه ی رنج رسیدم

و با این همه ای شفاف

و با این همه ای شگرف

مرا راهی از تو به در نیست

زمین باران را صدا می زند 

من تو را


سهراب سپهری


این صبح ، این نسیم - سیدعلی صالحی


این صبح ، این نسیم

این سفره‌ی مهیا شده‌ی سبز

این من و این تو ، همه شاهدند

که چگونه دست و دل به هم گره خوردند

یکی شدند و یگانه

تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد ، آمدی و آمدیم

اول فقط یک دل بود

یک هوای نشستن و گفتن

یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن

یک هنوز با هم ساده

رفتیم و نشستیم ، خواندیم و گریستیم

بعد یکصدا شدیم

هم‌ آواز و هم‌ بغض و هم‌ گریه

همنفس برای باز تا همیشه با هم بودن

برای یک قدم‌زدن رفیقانه

رای یک سلام نگفته ، برای یک خلوت دل‌خاص ، برای یک دلِ سیر گریه کردن

برای همسفر همیشه‌ی عشق ، باران

باری ای عشق ، اکنون و اینجا ، هوای همیشه‌ات را نمی‌خواهم

نشانی خانه‌ات کجاست ؟

 

 

سیدعلی صالحی


ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست - عراقی


ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟

که از نظارگیان ناله و فغان برخاست

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز

که رستخیز به یکباره از جهان برخاست

بدین صفت که تو آغاز کرده‌ای خونریز

چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!

بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار

طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟

چنین که من ز فراق تو بر سر آمده‌ام

گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟

تو در کنار من آ، تا من از میان بروم

که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست

به بوی آنکه به دامان تو درآویزد

دل من از سر جان آستین‌فشان برخاست

عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید

که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست

 

عراقی



مرا فریاد کن


قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن ...  

  


احمد شاملو

مرا تو بی سببی نیستی


‌مرا

تو

بی سببی

نیستی.

به راستی

صلتِ کدام قصیده ای

ای غزل؟

ستاره باران ِ‌کدام سلامی

به آفتاب

از دریچه ی تاریک؟

کلام از نگاه تو شکل می بندد

خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!

پس ِ پشت ِ‌مردمکان ات

فریاد کدام زندانی ست

که آزادی را

به لبان برآماسیده

گل سرخی پرتاب می کند؟

ورنه

این ستاره بازی

حاشا

چیزی بدهکار آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می شود

چه مومنانه نام مرا آواز می‌کنی!

و دل ات

کبوتر ِ آشتی ست،

در خون تپیده

به بام ِ ‌تلخ.

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می‌کنی!

 

احمد شاملو

 

کافور - محمدعلی بهمنی


بوی کافور گرفتم نفحاتی بفرست

با توام-عشق! گلابانه حیاتی بفرست

 

هر چه از خاک سرودم-به سماعم نکشاند

هم از افلاک برایم کلماتی بفرست

 

هم-اگر شاخه نباتانه غزل هایم نیست

دلخوشی های مرا حب نباتی بفرست

 

هم برای من ِ خود رفته به غرقابه و-هم

خیل در چاه ِ من افتاده ،نجاتی بفرست

 

ذات و ذرات من ای دشت! عطش زاده توست

نیل اگر هم عطشم نیست فراتی بفرست

 

شوقم از مصلحتت، موهبتی خواستن است

لایق نور نبودم، ظلماتی بفرست

 

در غزل قافیه تا هست، تمنا باقی ست

تا از این بیش نخواهم، صلواتی بفرست  .

 

  

محمدعلی بهمنی  


من با توام - سید علی صالحی


من با توام

می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم

این رد عطر توست

که از حیرت بادهای شمالی

شب را به بوی بابونگی برده است

تو کیستی که تاک تشنه

از طعم تو

به تبریک می ... آمده است 

 

سید علی صالحی

کاری باید کرد - سیدعلی صالحی


کاری باید کرد

دیر می‌شود

کاری باید کرد

برف

راه را پوشانده است

باد مثل همیشه نیست

تا هوا روشن است

باید از این ظلمت بیهوده بگذریم

دارد دیر می‌شود

من خواب دیده‌ام

تعلل

سرآغاز تاریکی مطلق است

سیدعلی صالحی

 

 

 

برای آخرین بار - افشین یداللهی


برای آخرین بار ، خداکنه بباره

تو این شب کویری ، یه قطره از ستاره

 

همیشه بودی و من ، تو رو ندیدم انگار

بگو بگو که هستی ، برای آخرین بار

 

وقتی دوری ، تنهایی نزدیکه

قلبم بی تو ، میترسه ، تاریکه

 

چه لحظه ها که بی تو ، یکی یکی گذشتن

عمرمو بردن اما ، یه لحظه بر نگشتن

 

تو چشم من نگاه کن ، منو به گریه نسپار

حالا که با تو هستم ، برای اولین بار

 

برای آخرین بار

 

وقتی دوری ، تنهایی نزدیکه

قلبم بی تو ، میترسه ، تاریکه

 

افشین یداللهی

 

خوب است با گوش تو دنیا را شنیدن - رویا باقری


خوب است با گوش تو دنیا را شنیدن

گاهی تو را در کوچه های شعر دیدن

 

آهوی بازیگوش چشمان تو بودن،

هی لابلای حرف های تو دویدن

 

این زندگی با ما نمی سازد وگرنه

من را چه به از چشم های تو بریدن؟

 

باری ست بی تو زندگی بر شانه هایم

سخت است گاهی این نفس ها را کشیدن

 

بی تو کماکان می تپد این قلب خسته ...

نه! فرق دارد این تپیدن با تپیدن

 

شیرینی تلخی که در دلتنگی ماست

درهیچ جایی نیست حتی در رسیدن

...

وقتی به راهت مومنی، رنجی ندارد

سقراط بودن شوکران را سرکشیدن!

 

رویا باقری

 

رویای کلمات بی رویا - سید علی صالحی


رویای کلمات بی رویا

 

می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم

تو نبودی ، باران بود

رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم :

تو ندیدیش ؟!

 

و چیزی ، صدایی

صدایی شبیه صدای آدمی آمد

گفت : نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم

 

نفهمیدم چه شد که باز

یک هو و بی ‌هوا ، هوای تو کردم

دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید

 

گفتم : شوخی کردم به خدا

می‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ باران

فقط خیس گریه شود

ورنه کدام چشم

کدام بوسه

کدام گفت ‌و گو ؟!

من هرگز هیچ میلی

به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام !

 

سید علی صالحی


حقیقت این است که من - سیدعلی صالحی


حقیقت این است که من

هرگز

در زندگی

سد راه کسی نبوده ، نیستم ، نخواهم بود

من می دانم

دیر یا زود به ری را خواهم پیوست

 

چشم به راه من نباشید

با این حال

یقین دارم که بعد از مرگ

دوباره باز خواهم گشت

وصیت واژه های خود را

برای شما باز خواهم خواند

 

من این راه را هزاران بار

با باد رفته و با باران باز آمده ام

مسیری که به منزل سپیده دم می رسد

و شسته تر از شبنم فروردین است

 

برای ملاقات با محرمانه ترین ترانه های من

نیازی به جست و جوی هیچ جانبی از این جهان خسته نیست

کافی ست

فقط به خواب گل سرخ اشاره کنید

به رد پای پرنده

به بلوغ باد

به بوی باران

حتما به رگه های روشنی از اردی بهشت خواهید رسید

 

تا ابد

تا ابد

هر شهابی که از سینه آسمان می گذرد

باردار شعری ست

که من یادم رفته است شکارش کنم

 


سیدعلی صالحی