شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

هرچی آرزوی خوبه مال تو - افشین یداللهی


هرچی آرزوی خوبه مال تو

هرچی که خاطره داریم مال من

 

اون روزای عاشقونه مال تو

این شبای بی قراری مال من

 

منم و حسرت با تو ما شدن

تویی و دلهرم از رها شدن

 

آخر غربت دنیاست مگه نه

اول دو راهی آشنا شدن

 

تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود

دلتو شکسته بودن همه ی قصه همین بود

 

میتونستم با تو باشم مثل سایه مثل رویا

اما بیدارمو بی تو مثه تو تنهای تنها

 

هرچی آرزوی خوبه مال تو

هرچی که خاطره داری مال من

 

اون روزای عاشقونه مال تو

این شبای بی قراری مال من

 

هرچی آرزوی خوبه مال تو

هرچی که خاطره داری مال من

 

اون روزای عاشقونه مال تو

این شبای بی قراری مال من


افشین یداللهی


بهار یعنی از این لحظه حرف تو باشد - رزیتا نعمتی


بهار یعنی از این لحظه حرف تو باشد

گُلی میان دو سنگ پیاده‏رو باشد

 

تو از سفر برسی واکنی بساطت را

همیشه روی زمین آسمان وِلو باشد

 

علف درون ستون‏های نیمکت بدمد

پرنده در سخنش اهل شعر نو باشد

 

بهار می‏رسی ای میوه بهشتی من

اگرچه ساعت مردم عقب جلو باشد

 

بیا که برگ درختان عمر می‏ترسند

که فصل آمدنِ تو پس از درو باشد

 

رزیتا نعمتی



من با غزلی قانعم و با غزلی شاد - محمد علی بهمنی


من با غزلی قانعم و با غزلی شاد

تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

 

ویرانه نشینم من و بیت غزلم را

هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد

 

من حسرت پرواز ندارم به دل آری

در من قفسی هست که می خواهدم آزاد

 

ای باد تخیل ببر آنجا غزلم را

کش مردم آزاده بگویند مریزاد

 

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد

آرام چه می جویی از این زاده اضداد؟

 

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم

یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

 

مگذار که دندانزده غم شود ای دوست

این سیب که نا چیده به دامان تو افتاد

 


 محمد علی بهمنی


دل، که دایم عشق می‌ورزید رفت - عراقی


دل، که دایم عشق می‌ورزید رفت

گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت

هر کجا بوی دلارامی شنید

یا رخ خوب نگاری دید رفت

هرکجا شکرلبی دشنام داد

یا نگاری زیر لب خندید رفت

در سر زلف بتان شد عاقبت

در کنار مهوشی غلتید رفت

دل چو آرام دل خود بازیافت

یک نفس با من نیارامید رفت

چون لب و دندان دلدارم بدید

در سر آن لعل و مروارید رفت

دل ز جان و تن کنون دل برگرفت

از بد و نیک جهان ببرید رفت

عشق می‌ورزید دایم، لاجرم

در سر چیزی که می‌ورزید رفت

باز کی یابم دل گم گشته را؟

دل که در زلف بتان پیچید رفت

بر سر جان و جهان چندین ملرز

آنکه شایستی بدو لرزید رفت

ای عراقی، چند زین فریاد و سوز؟

دلبرت یاری دگر بگزید رفت


عراقی


هرچند پیش روی تو غرق خجالتند - اصغر معاذی


هرچند پیش روی تو غرق خجالتند
چشمان این غریبه فقط با تو راحتند

بانو...به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت جسارتند
آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران
لبخندهات...حس نجیب زیارتند
دور از نگاه سرد جهان...دست های من
با بافه های موی تو سرگرم خلوتند
دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پُرند...اگر بی شکایتند
بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش
دلشوره های هرشبم از روی عادتند
هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم
شب های سرد و ابری من بی نهایتند...!
 

 

اصغر معاذی


آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد - شهریار


آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد

الحق آراسته خلقی و جمالی دارد

درد دل پیش که گویم که به جز باد صبا

کس ندانم که در آن کوی مجالی دارد

دل چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه

تشنه می‌میرد و شخص آب زلالی دارد

زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست

زنده آنست که با دوست وصالی دارد

من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملول

گر تو را از من و از غیر ملالی دارد

مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی

حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل

با کسی حال توان گفت که حالی دارد

طالب وصل تو چون مفلس و اندیشه گنج

حاصل آنست که سودای محالی دارد

عاقبت سر به بیابان بنهد چون سعدی

هر که در سر هوس چون تو غزالی دارد


شهریار


ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است - عراقی


ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است

به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت

بدین صفت که در ابرو گره درافکند است

یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای

که صدهزار چو من دلشده در آن بند است

مبر ز من، که رگ جان من بریده شود

بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است

مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست

از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟

کسی که همچو عراقی اسیر عشق تو نیست

شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟

 

عراقی


خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله - هاتف اصفهانی


خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله

ماه و تو به کف شیشه و در دست پیاله

در طرف چمن ساقی دوران می عشرت

در ساغر گل کرده و پیمانهٔ لاله

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران

بر لاله و گل در و گهر بیخته ژاله

وز شوق رخ و قامت تو پیش گل و سرو

بلبل کند افغان به چمن فاخته ناله

ای دلبر گلچهره که مشاطهٔ صنعت

بالای گل از سنبل تر بسته کلاله

آهنگ چمن کن که به کف بهر تو دارد

گل ساغر و نرگس قدح و لاله پیاله

عید است و به عیدی چه شود گر به من زار

یک بوسه کنی زان لب جان بخش حواله

گفتی چه بود کار تو هاتف همهٔ عمر

هر روز دعا گوی توام من همه ساله

 

هاتف اصفهانی


بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله - هاتف اصفهانی


بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله

ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشک‌تر هاله

خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب

زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله


هاتف اصفهانی


انگار غزل آب نباتی شده باشد - حسین زحمتکش

انگار غزل آب نباتی شده باشد

وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد

 

لب های تو با طعم انار است و دو چشمت

شیری ست ...که کم کم شکلاتی شده باشد

 

این طور نگاهم نکن ، انگار ندیدی  !

شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد

 

من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم

بگذار که  عالم کرواتی شده باشد

 

یک بار به من حق بده ، لب های کبودم

در لیقه ی موهات دواتی شده باشد

 

باید که غزل های مرا هم نشناسی !!

وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد

 

حسین زحمتکش


کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟ - حسین زحمتکش

کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟

کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟

 

کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟

کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟

 

تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد

تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من

 

برایت دستمال کاغذی بودم،ولی آیا

کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟

 

مرا از"جمع" خاطرخواه ها"منها" کن ای "حوا"

تو را کافیست "آدم" هرچه بار آمد به غیر از من

 

حسین زحمتکش


آسمان آبی عرفان من چشمان توست - محمد سلمانی


آسمان آبی عرفان من چشمان توست

اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

 

در حضور چشمهایت عشق معنا میشود

اولین درس دبیرستان من چشمان توست

 

در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند

سایبان ظهر تابستان من چشمان توست

 

در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود

بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست

 

من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی

نقطه های روشن ایمان من چشمان توست

 

باز می پرسی که دردت چیست؟بنشین گوش کن

درد من ،این درد بی درمان من چشمان توست


محمد سلمانی


اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود - محمدعلی بهمنی


در گوشه ای از آسمان ابری شبیه سایه ی من بود

 ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود

 

 من رهسپار قله و او راهی دره تلاقی مان

پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود

 

خسته مباشی پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد

این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود

 

بنشین !‌ نشستم گپ زدیم ام نه از حرفی که با ما بود

او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود

 

او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را

من منتظر تا او بگوید وقت اما وقت رفتن بود

 

گفتم که لب وا می کنم با خویشتن گفتم ولی بعضی

با دستهای آشنا در من بکار قفل بستن بود

 

و خیره بر من من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر

 گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حال مردن بود

 

گفتم : خداحافظ کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر

پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود

 

تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من

 با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود

 

چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار

اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود

 

محمدعلی بهمنی

 

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم - محمدعلی بهمنی


تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

 محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

 

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

 که در این وصف زبان دگری گویا نیست

 

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

 غزل توست که در قولی از آن ما نیست

 

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم

تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

 

 شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

 

این که پیوست به هر رود که دریا باشد

 از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

 

 من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

 

محمدعلی بهمنی

 

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت


کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
تا به جانش می‌خواندی:نام کوچکی
تا به مهر آوازش می‌دادی،
همچون مرگ
که نام کوچکِ زندگی‌ست.
...



احمد شاملو


مرداد 68


از دفتر: مدایح بی صله


کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388