شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

یارب مرا یاری بده - سیمین بهبهانی


یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کُنم

هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کُنم، زارش کُنم

 

از خنده‌های دلنشین، وز بوسه‌های آتشین

صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کُنم

 

بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کُنم

 

گوید: میفزا قهر خود، گویم: بکاهم مهر خود

گوید که: کمتر کُن جفا، گویم که: بسیارش کُنم

 

هر شامگه در خانه‌ای، چابک‌تر از پروانه‌ای

رقصم بر بیگانه‌ای، وز خویش بیزارش کُنم

 

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من

منزل کُنم در کوی او، باشد که دیدارش کُنم

 

گیسوی خود افشان کُنم، جادوی خود گریان کُنم

با گونه‌گون سوگندها بار دگر یارش کُنم

 

چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر

تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کُنم

 

 

 

سیمین بهبهانی


انگار نه انگار - افشین یداللهی


کنج خونه نشستی و

درو رو دنیا بستی و

از بس شکایت می کنی

به مردن عادت می کنی

 

هی میگی تقدیر منه

نمیگی تقصیر منه

تو این وسط چی کاره ای

که عمریه آواره ای

 

بهش میگم بسه دیگه

چیکار داری کی چی میگه

نذار خودتو سر کار انگار نه انگار

 

میگم هنوز دیر نشده

هنوز دلت پیر نشده

پاشو و دست رو دست نذار انگار نه انگار

 

توی گذشته موندی و

هی دلتو سوزوندی و

هر چی میگم بخند یه بار انگار نه انگار

 

انگار همه بیکارن و

دشمنی با تو دارن و

همش باتو بد میکنن

راه تو رو سد میکنن

 

اینا همش بهونته

کارای بچه گونته

چشم دلت تا نبینه

صد سال دیگم همینه

 

این دیگه حرف آخره

عمر تو داره میگذره

تموم که شد به روت نیار انگار نه انگار

 

افشین یداللهی


باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز! - رضا احسان پور


باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟

 

گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس

گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز

 

گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟

گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز

 

لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...

زحمت؟! چه حرف‌ها! شده تا انتها عزیز...

 

باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!

مانند فیلم‌ها شده این ماجرا عزیز

 

من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!

 )دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز(

 

من غرق روسری تو بودم که ناگهان

گفتی: همین بغل... چقَدَر بی‌هوا عزیز؟!

 

رفتی و عطر روسری‌ات ماند پیش من

تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز

 

 

رضا احسان پور


در لحظه


به تو دست می سایم و جهان را در می یابم

به تو می اندیشم

و زمان را لمس می کنم

معلق و بی انتها

عریان.

می وزم، می بارم، می تابم

آسمانم

ستارگان و زمین

و گندم عطر آگینی که دانه می بندد

رقصان

در جان سبز خویش.

از تو عبور می کنم

چنان که تندری از شب.-

می درخشم

و فرو می ریزم.

 


احمد شاملو

19 مرداد 59

از دفتر: ترانه های کوچک غربت

کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388


مذهب و میهـن - پژمان بختیاری


هر چه  کنی  دیـده  به  مقیـاس دار    

مذهـب  و  ملیّـت  خـود پـاس دار

 

آنکه  کند  پایـه دیـن  تو  سست    

دوست مخوانش که بداندیش توست

 

صـافـی  اخلاق  تـو  آئیـن  توست      

آنچـه  تـرا پـاک کنـد  دیـن  توست

 

مذهب مـا، آیـت  روشنـدلی است    

پیرو حـقباش که حق با علی است

 

لیـک  مپنـدار  کـه   دیـن  داشتن     

در خـور   نـازست  و  سـر افراشتن

 

راه  تکبـر  ز   ره  دیـن  جـداست      

مـردم   دینـدار    فـروتن  کجاست؟

 


پژمان بختیاری



روز مبادا - قیصر امین پور


وقتی تو نیستی

نه هست های ما

 

چونانکه بایدند

 

نه بایدها...

 

مثل همیشه آخر حرفم

 

وحرف آخرم را

با بغض می خورم

 

عمری است

 

لبخندهای لاغر خود را

 

دردل ذخیره می کنم:

 

باشد برای روز مبادا!

 

اما

 

در صفحه های تقویم

 

روزی به نام روز مبادا نیست

 

آن روز هرچه باشد

 

روزی شبیه دیروز

 

روزی شبیه فردا

 

روزی درستمثل همین روزهای ماست

 

اما کسی چه می داند؟

 

شاید

 

امروزنیز روزمبادا

 

باشد!

 

وقتی تونیستی

 

نه هست های ما

 

چوانکه بایدند

 

نه بایدها...

 

هرروز بی تو

 

روز مباداست!

 


قیصر امین پور



کاش چون پاییز بودم - فروغ فرخزاد


کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.

برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,

آفتاب دیدگانم سرد می شد,

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.

وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,

وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,

شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد,

در شرار آتش دردی نهانی.

نغمه ی من ...

همچو آواری نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر :

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام :

منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.

کاش چون پاییز بودم

 

  

فروغ فرخزاد

 


جنگ - حامد ابراهیم پور


جنگ را

به خیال آغوش تو

تاب می آورم

مرگ را

به هوای لبخندت

پنجره ها را ببند زن شهریور !

 

صدای باد

صدای زخم

صدای سایه می آید

 

از خیابان می ترسم

و کودکان اخم آلودی

که تفنگ هایشان را

سوی چشم های تو

 نشانه رفته اند

 

از شهر می ترسم

و سایه هایی داس به دست

که در کوچه هایش

بالا می آورند

 

از خودم می ترسم

و شعرهایی

که تو شیرشان داده ای

 

مرگ را به هوای تو تاب می آورم

موهایت را

کوتاه کن

ناخن هایت را

حرف هایت را

کوتاه کن

 

گوشه ی اتاق را بکن

تا بوسه هایمان را

دفن کنیم

گوشه ی حیاط را بکن

تا برادرهایمان را

دفن کنیم

گوشه ی شهر را بکن

تا خانه ی مان را دفن کنیم

 

هیچ کس نباید بفهمد

تو اینجایی

پرده ها را بکش

زن شهریور

 

حامد ابراهیم پور



هر که بی دوست می‌برد خوابش - سعدی


هر که بی دوست می‌برد خوابش

همچنان صبر هست و پایابش

خواب از آن چشم چشم نتوان داشت

که ز سر برگذشت سیلابش

نه به خود می‌رود گرفته عشق

دیگری می‌برد به قلابش

چه کند پای بند مهر کسی

که نبیند جفای اصحابش

هر که حاجت به درگهی دارد

لازمست احتمال بوابش

ناگزیرست تلخ و شیرینش

خار و خرما و زهر و جلابش

سایرست این مثل که مستسقی

نکند رود دجله سیرابش

شب هجران دوست ظلمانیست

ور برآید هزار مهتابش

برود جان مستمند از تن

نرود مهر مهر احبابش

سعدیا گوسفند قربانی

به که نالد ز دست قصابش

 

سعدی


نیایش - قیصر امین پور


مبادا آسمان بی‌بال و پر بار

مبادا در زمین دیوار بی‌در

 

مبادا هیچ سقفی بی‌پرستو

مبادا هیچ بامی بی‌کبوتر

 

قیصر امین پور

 

به یک نظاره چون داخل شدی در بزم میخواران - هاتف اصفهانی


به یک نظاره چون داخل شدی در بزم میخواران

گرفتی جان ز مستان و ربودی دل ز هشیاران

چه حاصل از وفاداری من کان بی‌وفا دارد

وفا با بی‌وفایان، بی‌وفائی با وفاداران

تویی کافشاند و ریزد به کشت دوست و دشمن

سموم قهر تو اخگر سحاب لطف تو باران

به جان و دل تو را هر سو خریداری بود چون من

به سیم و زر اگر بوده است یوسف را خریداران

 

هاتف اصفهانی


مثل هیچ کس - افشین یداللهی


به نابودی کشوندیم تا بدونم ، همه بود و نبود من تو بودی

بدونم(بی تو تنهام)هرچی باشم،بی تو هیچم ، بدونم فرصت بودن تو بودی

 همه دنیا بخواد و تو بگی نه ،نخواد و تو بگی آره ، تمومه

همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه

پریشون چه چیزا که نبودم ، دیگه میخوام پریشون تو باشم

تویی که زندگیمو آبرومو ، باید هر لحظه مدیون تو باشم

فقط تو می تونی کاری کنی که، دلم از این همه حسرت جدا شه

به تنهاییت قسم تنهای تنهام ، اگه دستم تو دست تو نباشه

 

 

افشین یداللهی


عاشقانه


آن‌که می‌گوید دوستت می دارم
خُنیاگر غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
آن‌که می‌گوید دوستت می دارم
دل اندُهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود.

احمد شاملو
31 تیر 58

از دفتر: ترانه های کوچک غربت
کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388


بازت ندانم از سر پیمان ما که برد - سعدی


بازت ندانم از سر پیمان ما که برد

باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد

چندین وفا که کرد چو من در هوای تو

وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد

بگریست چشم ابر بر احوال زار من

جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد

گفتم لب تو را که دل من تو برده‌ای

گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد

سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست

ما را غم تو برد به سودا تو را که برد

توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت

باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد

جز چشم تو که فتنه قتال عالمست

صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد

سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست

دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد


سعدی


کسی به عیب من از خویشتن نپردازد -سعدی


کسی به عیب من از خویشتن نپردازد

که هر که می‌نگرم با تو عشق می‌بازد

فرشته‌ای تو بدین روشنی نه آدمیی

نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد

نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی

در آفتاب جمالت چو موم بگدازد

چنین پسر که تویی راحت روان پدر

سزد که مادر گیتی به روی او نازد

کمان چفته ابرو کشیده تا بن گوش

چو لشکری که به دنبال صید می‌تازد

کدام گل که به روی تو ماند اندر باغ

کدام سرو که با قامتت سر افرازد

درخت میوه مقصود از آن بلندترست

که دست قدرت کوتاه ما بر او یازد

مسلمش نبود عشق یار آتشروی

مگر کسی که چو پروانه سوزد و سازد

مده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ

که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد

خلاف عهد تو هرگز نیاید از سعدی

دلی که از تو بپرداخت با که پردازد

 

سعدی