شعر و دکلمه

شاخه جدامانده


تنها 

هنگامی که خاطره ات را می بوسم 
درمی یابم دیری است که مرده ام 
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم 
از پیشانی خاطره ی تو 
ای یار 
ای شاخه ی جدامانده ی من...


احمد شاملو

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت - سعدی


دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت

به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن

که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت

نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت

نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت

گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی

چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت

تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا

اگر التفات بودی به فقیر مستمندت

نه تو را بگفتم ای دل که سر وفا ندارد

به طمع ز دست رفتی و به پای درفکندت

تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی

که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت

 

سعدی


آتـــشـــــی در سـیـــنــــــه - پژمان بختیاری


آتـــشـــــی در سـیـــنــــــه دارم جـــــاودانـــی

عـمـــر مــن مـرگیـســت نـامــش زنــدگــانـــی

رحمتــی کــن کــز غـمــت جـــان مـی‌سپـــارم

بـیـــش از ایـن مـن طـاقــــت هــجـــران نــدارم

کـی نهـی بـر سـرم پـای ای پــری از وفــاداری

شد تمام اشک من بس در غمت کرده‌ام زاری

نــوگـلـــــی زیـبـــــا بـــود حـســـن و جــوانـــی

عطــر آن گــل رحـمـــت اســت و مهــربــانـــی

نــا پـسـنـــدیــــــده بــــود دل شـکــســتــــــن

رشـتــــــه‌ی الـفــــت و یـــاری گـســســتـــــن

کــی کـنـــی ای پــری تـــرک سـتـمــگــــــری؟

می‌فکنـــی نظـری آخــر به چشــم ژالــه بــارم

گـــر چـــه نـــــاز دلــبـــــــــران دل تـــــازه دارد

نـــــــاز هـــــم بـــــر دل مـــــن انـــــــدازه دارد

حـیــــفُ گــر تـرحمــی نمی‌کنـی بر حــال زارم

جـز دمـی کـه بگـذرد کـه بگـذرد از چــاره کارم

دانمـــت که بر سـرم گـذر کنـی به‌رحمــت امـا

آن زمان کـه بر کشــد گیاه غـم سـر از مــزارم

 

پژمان بختیاری



حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که، - رویا باقری


حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که،

حال مرا حتی نمی فهمد، چشمان خیس آسمانی که...

   

سخت است شاید باورش اما ، من هم نمی دانم چه می خواهم!

من هم نمی دانم چراهستم! گیرم تو دردم را بدانی که...

   

من یک غزال سرکشم هرچند، در دام چشمان تو افتادم

یک لحظه از بند تورا اما ، با وسعت کل جهانی که...

  

"خوشبخت" یعنی اینکه دستانت تنها به دست "من" سند خورده ست

خوشبخت یعنی اینکه "ما" باشیم ، یعنی نباشد "دیگرانی" که...

 

باران ببارد نم نم وُ نم نم ، ما زیر چتر آسمان باشیم

من پابه پایت ساکت و آرام... آن وقت تو شعری بخوانی که ...

 

"هرجا که باشم یاد تو هستم" گفتی قرار قصه این باشد

گفتی و من مثل تو خندیدم ، دور از نگاه این و آنی که...

 

"آرام جان خسته ام هستی. آرام جان خسته ات باشم؟"

 گفتی وُ باور کردمت اما ، باید کنار من بمانی که ...

 

هر روز بین رفتن و ماندن ... راه مرا چشم تو می بندد

می خواهم از تو بگذرم اما ... آن قدر خوب و مهربانی که...

 


رویا باقری


تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست - رویا باقری


تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست
تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست


تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها
غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست!


سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم :
- اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست


آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست
این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست


آن که با هر نفسش مایه ی آرام تو بود
این که راه نفست را به تو می بندد نیست


ماهی قرمز احساس دلم در خطر است
دل تو معنی این فاجعه می فهمد ، نیست ؟


نیمه ی دیگر من با من از این حرف بزن
که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست !


گاه گاهی همه ی هستی این قلب اسیر
خبر از این دل پر غصه بگیری بد نیست



رویا باقری



پرنده بودی و از بام من پرت دادند - حامد عسکری


پرنده بودی و از بام من پرت دادند

تو ساک بستی و نام مسافرت دادند

 

قَدت خمید ، نگاهت شکست ، روحت مُرد

کلاغهای مزاحم چه بر سرت دادند ؟

 

تو نیم دیگر من بودی و ندانستی

چه داغها که به این نیم دیگرت دادند

 

خدا نخواست من و تو کنار هم باشیم

سه چار هفته به کنکور شوهرت دادند !!!

 

حامد عسکری


روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد - حامد ابراهیم پور


روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد

پرنده ای که نمی خواست در بهار بمیرد

 

دلش نخواست که مانند بچه آهُوی ترسو

نصیب گرگ شود ، موقع فرار بمیرد

 

اسیرعشق شود ، مثل پیرمردِ زمستان

برای آمدن خانم بهار بمیرد ...

 

اگر بنا به سقوط است ، با شکوه بیفتد

اگر قرار به مرگ است ، با وقار بمیرد

 

عقاب باشد و از شانه های کوه بیفتد

پلنگ باشد و در موقع شکار بمیرد

 

خبر نداشت به دستور روزگار قرار است

به دست حادثه ای دور از انتظار بمیرد

 

چه قدر رستم در چاه نارفیق بیفتد

چه قدر قیصر در واگن قطار بمیرد ....



 حامد ابراهیم پور


مرا بازداشت کردند - علیرضا روشن


مرا بازداشت کردند

به جرم ارتباط با بیگانگان

دست‌هایم را بستند

با دستبند خارجی

حکم اعدامم را نوشتند

با خودکار خارجی

مرا به میدان اعدام بردند

با ماشین خارجی

و تیربارانم کردند

با سلاح خارجی

من

فقط گورم ایرانی بود


علیرضا روشن


جنگل همه ی شب سوخت در صاعقه ی پاییز - محمدعلی بهمنی


جنگل همه ی شب سوخت در صاعقه ی پاییز

از آتش دامن گیر ای سبز جوان بر خیز!

 

برگ است که می بارد! چشم تو نبیند کاش

این منظره را هرگز در عالم رویا نیز

 

هیهات... نمی دانم این شعله که بر من زد

از آتش «تائیس» است یا بارقه ی «چنگیز»!

 

خاکستر من دیگر ققنوس نخواهد زاد؟

و آن هلهله پایان یافت این گونه ملال انگیز!

 

تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش

من فلسفه ای دارم یا خالی و یا لبریز

 

مگذار به طوفانم چون دانه به خاکم بخش

شاید که بهاری باز صور تو دمد برخیز

 

محمدعلی بهمنی


گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها - حامد عسکری


گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها

خالی شده ست مصر دلم از عزیزها

 

داش آکل و سیاوش و رستم تمام شد

حالا شده ست نوبت ابــــــــرو تمیز ها

 

دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست

عشــاق قانعند بــــــه میــخ و پریـــــزها

 

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

جـــــز دستهـــای توطئه از زیـر میزها

 

دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد

مجموعه ایست از رگ و اینجور چیـزها

 

خانم بخند! که نمک خنده های تو

برعکس لازم است بـــرای مریضها

 

چون عاشقم و عشق بسان گدازه داغ

پس دست می زنم بـــه تمامی جیزها

 

حامد عسکری


دختران شهر - گروس عبدالملکیان


دختران شهر

به روستا فکر می کنند

دختران روستا

در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک

می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی رسد



گروس عبدالملکیان


کار شاعر شعر است - علیرضا روشن


کار ِ شعر

کار شاعر شعر است

کار گندمکار درودن

کار نانوا نان

دریغ گندم قحطی است

دریغ نانوا گرسنگی

دریغ گزمه گان کشتار

دریغ شاعر چه بگویم؟!

آزادی اگر نیست

از شعر نیست به خاطر شاعر نیست

گندم اگر نیست

از شعر نیست به خاطر شاعر نیست

نان اگر نیست

از شعر نیست به خاطر شاعر نیست

گندمزار در آتش است

گندمکار در محاصره ی ‌ِ غروب

شاعر در بند

حکومت گزمه گان به خاطر شاعر نیست

 

علیرضا روشن


بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها - حامد عسکری


بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها

صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها

بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین

بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها

گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت

و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها

تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری

که می رقصد اگر چه روی قلیان ها و قلک ها

تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل

سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها

همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده

به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها

کنار رود، دستت توی دستم، شب،خدای من   !

شکــــوه خنده های تــــو ، سکوت جیر جیرک ها

مرا بـــی تاب می خواهند، مثل کودکی هامان

تو مامان، من پدر، فرزندهامان هم عروسک ها

تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند

همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینک ها

 

حامد عسکری


رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت - فروغ فرخزاد


رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

 راهی بجز گریز برایم نمانده بود

 این عشق آتشین پر از درد بی امید

 در وادی گناه و جنونم کشانده بود

 

  

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

 با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

 رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

 رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

 

 

 

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

 عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

 از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

 بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

 

  

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک ِ گرم

 در لابلای دامن شبرنگ زندگی

 رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

 فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

 

  

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

 از خنده های وحشی طوفان گریختم

 از بستر وصال به آغوش سرد هجر

 آزرده از ملامت وجدان گریختم

 

 ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

 دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

 می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

 مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

 

  

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

 در دامن سکوت به تلخی گریستم

 نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

 دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

  

فروغ فرخزاد

 

خیالتو می دزدم از تو شبستون خواب - افشین یداللهی

خیالتو می دزدم از تو شبستون خواب

تو ابرا پنهون میشم یه وقت نبینه مهتاب

 

بارون میشم می بارم تو آسمون چشمات

که رو زمین به یاد همه بمونه چشمات

 

بخوای نخوای فقط تو بیای نیای فقط تو

تو . تو . فقط تو آهای آهای فقط تو

 

از سر پرچین شب وقتی سرک می کشی

مهتاب هاج و واج و پائین ترک می کشی

 

می یاد واسه تماشا می افته تو حوض نور

اونجا که عکس چشمات افتاده از راه دور

 

بخوای نخوای فقط تو بیای نیای فقط تو

تو . تو . فقط تو آهای آهای فقط تو

 

تو ترمه نگاهم چشات گلابتونه

گذشتن از تو سخته محاله دل بتونه

 

یه گوشه تو قلب هر آدمی نوشته

با عشق میشه پنبه کرد هر چی که غصه رشته

 

افشین یداللهی