ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
پش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
بر آنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
برآنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
تا دریابم ، شگفتی کنم ، باز شناسم
که می توانم باشم ، که می خواهم باشم
تا روزها بی ثمر نماند
ساعت ها جان یابد
لحظه ها گران بار شود
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم.
مارگوت بیکل
کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه
به خودم وعده می دهم که برو! ته این جاده می رسد تا ماه!
بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد
بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه
که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت
بسپارد به دست های کسی ? که ندارد از عاشقی اکراه
شاید از ازدحام دلتنگی ست ،هر کجا می روم همانجایی
لب ساحل...کرانه های خلیج...کوچه پس کوچه های کرمانشاه
چندروزی ست با خیالاتم ، خواب تاریخ را به هم زده ام
آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادرشاه
تب؟ ندارم نه! حال من خوب است . باخودم حرف می زنم؟ شاید!
بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه
شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده!
نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه
دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم
چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه
باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری
که به آخر نمی رسد این راه... نه! به آخر نمی رسد این راه!
رویا باقری
شعر چیزی نیست
لحنِ گفتن «دوستت میدارم» است
من
لال و کور و فلج و بیدست و پا شوم اگر
شعر نتوانم گفت شاید
اما
دوستت خواهم داشت حتمن!
علیرضا روشن
یک برکه ی پر قو و یا بوم دورنگ است؟
بین دوقبیله، سرِ چشمان تو جنگ است!
چشمان تو مستعمره ی من شده امروز
تیمور اگر در طلب فتح تو لنگ است!
مثل غزل پخته ی سعدی ست نگاهت
هربار مرورش بکنم باز قشنگ است
وقتی تو نباشی ، چه امیدی به بقایم؟!
این خانه ی بی نام و نشان، سهم کلنگ است
باید که به صحرا بزنم گاه گداری
این شهر برای منِ بی حوصله تنگ است
قد می کشم و ماه می آید به کنارم
این دلخوشیِ هرشب یک بچه پلنگ است...
رویا باقری
چرا همیشه همین است آسمان و زمین؟
زمان هماره همان و زمین همیشه همین
اگر چه پرسش بی پاسخی است می پرسم
چرا همیشه چنان و چرا همیشه چنین؟
چرا زمین و زمان بی امان و بی مهرند؟
زمان زمانه قهر و زمین زمینه کین؟
حدیث آدمی و چرخ آسیاب زمان
حدیث جام بلور است و صخره سنگین
هزار شاید و آیا به جای یک باید
گمان کنم، به گمانم نشسته جای یقین
اگر که چون و چرا با خدا خطاست، چرا؟
چرا سؤال و جواب است روز بازپسین؟
چرا در آخر هر جمله ای که می گویم
تو ای نشانه پرسش نشسته ای به کمین؟
قیصر امین پور
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ،
نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ، دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری..
رسول یونان
مرا ببخش عزیزم اگر که بد بودم
در آسمان کس دیگری رصد بودم
تو – سیندرلا خوشبخت می شود – بودی
کلاغ قصه به مقصد نمی رسد بودم
تو ماه بودی و من رودخانه ای تاریک
که در خیالِ خودم غرق جزر و مد بودم ...
مرا ببخش عزیزم، مرا ببخش ولی ـ
اگرچه ظاهر یک داستان فراهم بود
کتاب کوچک ما فصل آخرش کم بود
تو شاد زاده شدی ، تا سپید بخت شوی
سیاه زاده شدم ، نام کوچکم غم بود
بهار یخ زده مان رنگ صد زمستان داشت
بهشت گم شده یک کوچه از جهنم بود
به روی شاخه نشستیم و آذرخش زمان
برای سوختن لانه مان مصمم بود
همیشه کینه ی پروردگار با ابلیس
وبال گردن فرزند های آدم بود
مرا ببخش ، در آغوش کوچکت مُردن
شبیه مرگ بزرگی که دوست دارم بود
مرا ببخش عزیزم ، مرا ببخش ولی ـ
گناه کوچکِ آموزگار عالم بود
اگر بزرگ نبودم ، اگر که بد بودم
که زندگی کردن را درست یاد نداد
به من که مردن را بیشتر بلد بودم !
حامد ابراهیم پور
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور
من عاشقم به دیدنت از تپه های دور
من تشنه ام به رد شدنت از قلمرو ام
آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور
رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات
اردیبهشت هدیه بده ضمنِ هر عبور
آواره ی نجابت چشمان شرجی ات
توریست های نقشه به دست بلوند و بور
هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"
دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور
مرجان ! ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد
از آنچه رفت بر سر این دل ، دل صبور
تعریف کردم از تو ، تو را چشم می زنند
هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور
حامد عسکری
به خودت نگیر شیشهی پنجره
تمیزت میکنند
که کوه را بیغبار ببینند
و آسمان را بیلکه
به خودت نگیر شیشه
تمیزت میکنند که دیده نشوی!
علیرضا روشن
گیرا تر از چشم تو هم درگیر خواهد شد
زیبا ترین معشوقه روزی پیر خواهد شد
امروز تعبیرم کن اما خاطرت باشد
خوابی که یوسف دیده هم تعبیر خواهد شد
مردی که عمری تشنه ی جام محبت بود
یک روز از این نا مهربانی سیر خواهد شد
غره مشو این امپراطوری قدرت مند
با حمله ی مشتی مغول تسخیر خواهد شد
دستی بجنبان تا که امروز تو زیبا ییست
دستی بجنبان چون که فردا دیر خواهد شد
حسین زحمتکش
گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورم رو به هم میزنه
مرد برای هضم دلتنگیهاش
گریه نمیکنه، قدم میزنه
گریه نمیکنم ، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست، نه اینکه شادم
یک اتفاق نصفه نیمهام که ،
یهو میون زندگی افتادم
یک ماجرای تلخ ناگزیرم
یک کهکشونم ولی بیستاره
یک قهوه که هرچی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب رو داره
اگر یکی باشه من رو بفهمه
براش غرورم رو به هم میزنم
گریه که سهله ، زیر چتر شونش
تا آخر دنیا قدم میزنم»
حامد عسکری
کوه
با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیر-اش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
احمد شاملو
بیمهری اگر چه بیوفا هم
جور از تو نکو بود جفا هم
بیگانه و آشنا ندانی
بیگانه کشی و آشنا هم
پیش که برم شکایت تو
کز خلق نترسی از خدا هم
بس تجربه کردهام ندارد
آه سحری اثر دعا هم
در وصل چو هجر سوزدم جان
از درد به جانم از دوا هم
ای گل که ز هر گلی فزون است
در حسن، رخ تو در صفا هم
شد فصل بهار و بلبل و گل
در باغ به عشرتند با هم
با هم ستم است اگر نباشیم
چون بلبل و گل به باغ ما هم
جز هاتف بینوا در آن کوی
شاه آمد و شد کند، گدا هم
هاتف اصفهانی
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
قیصر امین پور
دیدم دلم گرفته
هوا ی گریه دارم
تو این غروب غمگین
دور از رفیق و یارم
*
دیدم دلم گرفته
دنیا به این شلوغی
این همه آدم اما
من کسی رو ندارم
**
دیدم غروبه اما
نه مثل هر غروبی
پهنا ی آسمونو
هرگز ندیده بودم
از غم به این شلوغی
***
دیدم که جاده خسته س
از اینکه عمری بسته س
اونم تموم حرفاش
یا از هجوم بارون
یا از پلی شکسته س
اونم تموم راههاش
یا انتها نداره
یا در میونه بسته س
****
من و غروب و جاده
رفتیم تا بی نهایت
از دست دوری راه
یکی نداشت شکایت
*****
گم شدیم از غریبی
من و غروب جاده
از بس هوا گرفته
از بس که غم زیاده
******
پر از غبار غم بود
هر جا نگاه میکردی
کی داشت خبر که یک روز
میر ی که برنگرد ی
مسعود فردمنش