شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت - فروغ فرخزاد


رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

 راهی بجز گریز برایم نمانده بود

 این عشق آتشین پر از درد بی امید

 در وادی گناه و جنونم کشانده بود

 

  

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

 با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

 رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

 رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

 

 

 

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

 عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

 از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

 بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

 

  

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک ِ گرم

 در لابلای دامن شبرنگ زندگی

 رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

 فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

 

  

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

 از خنده های وحشی طوفان گریختم

 از بستر وصال به آغوش سرد هجر

 آزرده از ملامت وجدان گریختم

 

 ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

 دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

 می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

 مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

 

  

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

 در دامن سکوت به تلخی گریستم

 نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

 دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

  

فروغ فرخزاد

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.