-
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را - کاظم بهمنی
دوشنبه 11 مرداد 1395 09:39
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم تاب ندارد غم فرزندش را...
-
ای بازی زیبای لبت، بسته زبان را - غلامرضا طریقی
دوشنبه 11 مرداد 1395 08:50
ای بازی زیبای لبت، بسته زبان را زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل تأخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را نقل است که در روز ازل مجمع لالان گفتار تو را دیده و بستند زبان را! عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق از تاب و تب انداخته حتی سرطان را کافیست به مسجد بروی تا که مشایخ با شوق تو از نیمه بگویند اذان...
-
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است - عراقی
یکشنبه 10 مرداد 1395 14:57
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است کرشمهای بکند، صدهزار دل ببرد ازین سبب دل عشاق در جهان تنگ است اگر برفت دل از دست، گو: برو، که مرا بجای دل سر زلف نگار در چنگ است از آن گهی که خراباتیی دلم بربود مرا هوای خرابات و باده و چنگ است بدین صفت که منم، از شراب عشق خراب مرا چه جای کرامات و نام...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 9
شنبه 9 مرداد 1395 09:39
آیدای کوچولوی من! آن قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می افتم! زندگی من دیگر چیزی به جز تو نیست. خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم. چهره ات تمام زندگی مرا در آینه ی واقعیت منعکس می کند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه می ماند! تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 8
جمعه 8 مرداد 1395 06:42
آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی. چشم های تو، زیباترین چشم هایی است که آدم می تواند ببیند و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛ سپیده دم همه ستاره هاست. لبان تو، آیینه یی است که از ظرافت روحت حرف می زند و روحت روح وقار و متانت است. روح تو یک "خانم" یک "لیدی" است. گردنت، بی کم و کاست به سربلندیِ من می...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 7
پنجشنبه 7 مرداد 1395 09:43
آیدا! عشق و شعر و امید و نشاط و سرود زندگی من! آیدای من! آیدای یگانه، آیدای بی همتای من! نه تنها هیچ چیز نمی تواند میان ما جدایی بیفکند، بلکه هیچ چیز نخواهد توانست میان آنچه من و تو هستیم و وجودی یگانه را تشکیل می دهیم، باعث احداث تویی و منی بشود... من و تویی در میانه نیست، و اگر جسم نباشد روحی نمی تواند بود و اگر روح...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 6
چهارشنبه 6 مرداد 1395 09:45
آیدا، نازنین ترین چیز من، از ماده و روح! چه قدر جای تو، این جا، در کنار من، توی نگاه من، خالی است... گو این که لحظه یی بی تو نیستم. خودت بهتر می دانی: من، برای آن که از خودم خبری بگیرم، باید از تو شروع کنم! -نفسی نمی کشم مگر این که با یاد تو باشد؛ قلبم نمی تپد مگر این که یادش باشد زندگی دوباره را از کجا شروع کرده است؛...
-
نامه آخرت به دستم رسید - حامد عسکری
سهشنبه 5 مرداد 1395 17:19
نامه آخرت به دستم رسید بالاخره تونستی پستش کنی خیلی پلا میونمون خراب شد دیگه نمی تونی درستش کنی جون به لبم رسید تا رامم بشی چه جوری این شعله رو خاموش کنم شاید ببخشمت ولی محاله نامه آخرو فراموش کنم نوشتی آسمونمون تموم شد هرچی که بوده بینمون تموم شد تو ساده رد شدی ولی جدایی خیلی برای من گرون تموم شد تو آسمون قلب من...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 5
سهشنبه 5 مرداد 1395 10:35
آیدا، امید و شیشه ی عمرم ! با این که وقت تنگ است و کار بی انتهاست، با این که باید از حالا (به نظرم ساعت از نیم بعد از نصف شب گذشته باشد) شروع به کار کنم، و با این که هر دقیقه را باید غنیمت بشمرم، نمی توانم خودم را راضی کنم که چند سطری برایت ننویسم و با آن که هم الان یک ساعت هم نیست که از تو دور شده ام، بی تو باشم ....
-
در نور شمع - عباس معروفی
دوشنبه 4 مرداد 1395 15:13
در نور شمع زن تری؛ در آفتاب صبح که چشم باز میکنی فرشته تر؛ و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه عاشقانه آونگ شده ام ...! عباس معروفی
-
ما نوحه می کنیم و عزادار نیستیم - اصغر معاذی
دوشنبه 4 مرداد 1395 11:10
ما نوحه می کنیم و عزادار نیستیم یعنی که عاشقیم و گرفتار نیستیم تا صبح دسته دسته تو را سینه می زنیم اما شب نماز تو بیدار نیستیم عمری اگرچه تشنه ی خونخواهی توییم در انتخاب راه تو مختار نیستیم این دستها به دامن لطفت نمی رسند وقتی لب فرات، علمدار نیستیم از دست مرگ، سر به سلامت نمی بریم تا شورِ عشق هست و سرِ دار نیستیم از...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 4
دوشنبه 4 مرداد 1395 10:49
آیدای خودم، آیدای احمد. شریک سرنوشت و رفیق راه من! به خانه ی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم های من! از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانه ی من آوردی. - سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.- زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانه ی من آوردی. از شوق اشک می...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 4
دوشنبه 4 مرداد 1395 10:37
آیدای خودم، آیدای احمد. شریک سرنوشت و رفیق راه من! به خانه ی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم های من! از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانه ی من آوردی. - سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.- زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانه ی من آوردی. از شوق اشک می...
-
زیر این آسمان ابری - گروس عبدالملکیان
دوشنبه 4 مرداد 1395 08:21
زیر این آسمان ابری به معنای نامش فکر می کند گل آفتابگردان ! گروس عبدالملکیان
-
کسی که نیست - گروس عبدالملکیان
دوشنبه 4 مرداد 1395 08:20
نبودنت نقشه ى خانه را عوض کرده است و هرچه مى گردم آن گوشه ى دیوانه ى اتاق را پیدا نمى کنم احساس مى کنم کسى که نیست کسى که هست را از پا درمى آورد . گروس عبدالملکیان
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 3
یکشنبه 3 مرداد 1395 10:58
آیدای خوب من! روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس می کنم که شعر، دوباره در من جوانه می زند. به بهار می مانی که چون می آید، درخت خشکیده شکوفه می کند. برای فردای مان چه رویاها در سر دارم! آن رنگین کمان دوردستی که خانه ی ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسند و در وجود یکدیگر آب می شوند...
-
قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد - فاضل نظری
یکشنبه 3 مرداد 1395 08:06
قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانهای را برد ، از بنیاد برد عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد ، برد شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها هر که لاف عشق زد ، نامی هم از فرهاد برد جای...
-
نه من سراغ شعر می روم-سید علی صالحی
یکشنبه 3 مرداد 1395 00:58
نه من سراغ شعر می روم نه شعر از من ساده سراغی گرفته است تنها در تو به شادمانی می نگرم ری را هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده ام از شب که گذشتیم حرفی بزن سلامنوش لیموی گس! نه من سراغ شعر می روم نه شعر از من ساده سراغی گرفته است تنها در تو به حیرت می نگرم ری را هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام پس اگراین سکوت تکوین خواناترین...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 2
شنبه 2 مرداد 1395 11:01
آیدا؛ بگذار بی مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم: که من در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذت ها، آتش و شور و حرارت آن را می خواهم ...! بیش از هر چیز، شوق و شورش را می پسندم؛ و بیش از هر چیز، بی تابی ها و بی قراری هایش را طالبم ... سکوت تو، شعر را در روح من می خشکاند ! شعر، زندگی من است. حرف های تو مایه های اصلی...
-
نامه های احمد شاملو به آیدا - 1
جمعه 1 مرداد 1395 11:23
آیدا نازنین خوب خودم! ساعت چهار یا چهار و نیم است. هوا دارد شیری رنگ میشود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاری های فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید «کار» کنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست. برای آن است که دیگر ـ به قول خودت ـ چیزی از احمد برای تو باقی نگذارند. اما … بگذار باشد. اینها هم تمام...
-
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت - حافظ
پنجشنبه 31 تیر 1395 18:18
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان میتوان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت زین آتش نهفته که در سینه من است خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار میشدم دوران چو نقطه عاقبتم در میان...
-
قسم به نم نم باران که دوستت دارم - رضا احسان پور
پنجشنبه 31 تیر 1395 10:12
قسم به نم نم باران که دوستت دارم به اشک های خیابان که دوستت دارم قسم به سعدی و حافظ، به منزوی ... قیصر به شاعران پریشان که دوستت دارم قسم به مجلس مادر، به کاسه ی شله زرد به نذرهای فراوان که دوستت دارم ورای فقه، ورای کلام، باور کن ورای فلسفه... عرفان... که دوستت دارم بجای این که بخواهم ... و یا ... ولش کن! نه! عجیب...
-
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم - رضا احسان پور
پنجشنبه 31 تیر 1395 10:03
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم راه رود جاری احساسمان را سد کنیم عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم دل به دریا میزنم من... دل به دریا میزنی؟ تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم پایمان را نذر راه و قسمتِ...
-
پرنده بودی و از بام من پرت دادند - حامد عسکری
پنجشنبه 31 تیر 1395 08:35
پرنده بودی و از بام من پرت دادند تو ساک بستی و نام مسافرت دادند قَدت خمید ، نگاهت شکست ، روحت مُرد کلاغهای مزاحم چه بر سرت دادند ؟ تو نیم دیگر من بودی و ندانستی چه داغها که به این نیم دیگرت دادند خدا نخواست من و تو کنار هم باشیم سه چار هفته به کنکور شوهرت دادند
-
چون شیر عاشقی که به آهوی پُر غرور - حامد عسکری
پنجشنبه 31 تیر 1395 08:34
چون شیر عاشقی که به آهوی پُر غرور من عاشقم به دیدنت از تپه های دور من تشنه ام به رد شدنت از قلمرو ام آهو بیا و رد شو از این دشت سوت و کور رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات اردیبهشت هدیه بده ضمنِ هر عبور آواره ی نجابت چشمان شرجی ات توریست های نقشه به دست بلوند و بور هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی انگار...
-
باران که گرفت غربتم را شستم - حامد عسکری
پنجشنبه 31 تیر 1395 08:31
باران که گرفت غربتم را شستم دلتنگی تلخ عزلتم را شستم یک شب تو به خواب من مرا بوسیدی یک هفته ی بعد صورتم را شستم
-
درد من این روزها از جنس دردی دیگر است - اصغر عظیمی مهر
پنجشنبه 31 تیر 1395 08:27
درد من این روزها از جنس دردی دیگر است کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است راه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی – رهنورد این بار اما رهنوردی دیگر است فرق ما در " آنچه بودیم" است با " آنچه شدیم " تو همان زن هستی و این مرد ‘ مردی دیگر است ! نقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیست ! ظاهرا در...
-
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس - حافظ
چهارشنبه 23 تیر 1395 18:17
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس نسیم روضه شیراز پیک راهت بس دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل حریم درگه پیر مغان پناهت بس به صدر مصطبه بنشین و ساغر مینوش که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس فلک به مردم...
-
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را - سعدی
چهارشنبه 23 تیر 1395 10:39
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را زین تنگنای خلوتم...
-
تنها بوده ام - پژمان بختیاری
چهارشنبه 23 تیر 1395 10:18
گرچه همچون آرزو دمساز دلها بوده ام در جهان تا بوده ام تنهای تنها بوده ام از غرور، از حجب، از بی عقلی، از کم مایگی بوده ام در جمع و تنها بوده ام تا بوده ام این فرار ازخلق و این احساس تنهایی زچیست من کهدر هر محفلی منظور دلها بوده ام گه اسیر سیل و گه بازیچـه دست نسیم همچو خاری خشک در دامان صحرا بوده ام بس که در تردیدم از...