-
چرا ننویسم زیباست زندگی - شمس لنگرودی
پنجشنبه 26 اسفند 1395 09:28
چرا ننویسم زیباست زندگی وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام چرا ننویسم زیبا نیست زندگی وقتی تفنگ شکارچی به صورتشان خیره بود. شمس لنگرودی
-
ما را کبوترانه وفادار کرده است - فاضل نظری
چهارشنبه 25 اسفند 1395 17:36
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده...
-
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد - حسین منزوی
سهشنبه 24 اسفند 1395 16:09
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟ اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد شعر من از قبیله خونست خون من ، فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را شعر من و شکوه تو...
-
اشک ناکامی - مسعود فردمنش
سهشنبه 24 اسفند 1395 08:07
بریز ا ی اشک ناکامی بریز از بی سرانجامی که نفرین دلی ، قلبی شکسته پس این بی سرانجامی نشسته که آه سینه سوز مهربونی سر راه مرا از پیش بسته دلم رنجیده از زخم زبونها به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها خیال کردم یکی دلسوزمونه اگه موندیم توی کار زمونه خیال کردم یکی داره هوای کار مارو برای گریه هام دل می سوزونه دلم رنجیده از...
-
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را - سعدی
دوشنبه 23 اسفند 1395 10:46
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت سر من دار که در پای تو ریزم جان را کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن تا همه خلق ببینند نگارستان را همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی تا دگر عیب نگویند...
-
می میرم از نبودنت ای هم نفس ، بیا - سهیل سوزنی
دوشنبه 23 اسفند 1395 09:48
می میرم از نبودنت ای هم نفس ، بیا ای آشناتر از تو به من ، هیچ کس ، بیا امشب هوای بوی گل یاس کرده ام ای نوبرانه یاسمن زودرس بیا پوشانده باغ را علف هرزه ، جای جای برخیز باغبان به هوای هرس بیا جز من کسی درون قفس نیست، پر زدند حتی برای دیدن من در قفس بیا ازپشت میله ها به افق خیره می شوم پیش از خروس خوانی و بانگ جرس بیا...
-
آخر به چه درد می خورد - شمس لنگرودی
دوشنبه 23 اسفند 1395 09:26
آخر به چه درد می خورد آفتاب اسفند این که جای پای تو را آب کرده است شمس لنگرودی
-
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی - شهریار
پنجشنبه 19 اسفند 1395 16:58
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید من ز خود آزردم از فرط جوانی ها جوانی تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم مینماید محو و روشن چون یکی رؤیا جوانی الفت پیری و نسیان...
-
به رخ جا دادهای زلف سیه را - فایز
پنجشنبه 19 اسفند 1395 11:22
به رخ جا دادهای زلف سیه را به کام عقرب افکندی تو مه را که دیده عقرب جراره فایز؟ زند پهلو به ماه چارده را فایز
-
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم - سعید بیابانکی
چهارشنبه 18 اسفند 1395 16:40
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم همین خوش است همین حال خواب و بیداری همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم خدا کند نپرد مستی ام ،چو شیشه ی می معاشران...
-
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست - حسین منزوی
چهارشنبه 18 اسفند 1395 16:19
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل ؟ لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست با غبار راه معشوق است...
-
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را - سعدی
چهارشنبه 18 اسفند 1395 10:56
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند جوان را تا مست نباشی نبری بار غم یار آری شتر مست کشد بار گران را ای روی تو آرام دل خلق جهانی بی روی تو شاید که نبینند جهان را در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را آنک عسل...
-
زندگینامه - پژمان بختیاری
چهارشنبه 18 اسفند 1395 10:25
زنده یاد، پژمان بختیاری، محقق، مترجم و شاعر بزرگ معاصر(۱۳۵۳ـ ۱۲۷۹) از جمله شاعران و محققان برجسته کشور است که در صحنه علم و فرهنگ ایران درخشید و نامش بر صفحات زرین دفتر شعر و ادب معاصر نقش بست. پژمان آثار فراوانی در زمینه های مختلف ادبی، تاریخی و ترجمه به رشته تحریر در آورد. که بسیاری از آنها منتشر نشده است. لذا...
-
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است - فاضل نظری
سهشنبه 17 اسفند 1395 17:37
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است همان قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است قلندرها و درویشان و حق گویان و عیّاران! من از راهی خبر دارم که ذکرش قل هوالله است ندارم آرزویی جز « مقام » عشق ورزیدن که از دل آخرین حبّی که بیرون می شود، جاه است خدایا عشق ما را می کشد یا زنده می سازد هوای وصل، هر دم چون نفس، جانبخش و...
-
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت - حسین منزوی
دوشنبه 16 اسفند 1395 16:27
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت دلــی کــــه کرده هـوای کرشمههای صدایت نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز کـــه آورد دلــــــم ای دوست! تاب وسوسههایت تو را ز جرگــــهی انبوه خاطرات قدیمی برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمیکنــــم اگـــر ای دوست، سهل و زود ،...
-
اطاق خالی - مسعود فردمنش
یکشنبه 15 اسفند 1395 08:05
من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم تا از اینجا بروم من به دنبال اطاقی خالی ، کز دل پنجره اش عطر گل بوته ئ شبنم زده یی می گذرد کز دل پنجره اش ناله و سوز نی غمزده یی می گذرد روزها می گردم تا از اینجا بروم من به دنبال گلیمی ساده سقفی از چوب و حصیر سر دری افتاده من به دنبال هوا ی خنک آزادی و دری پنجره یی باز به یک آبادی...
-
درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر... - کاظم بهمنی
چهارشنبه 11 اسفند 1395 09:41
درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر... شده هر قافیه ام یک غزل درد آور ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری امنیت نیست ، از این کوچه سریع تر بگذر دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد: دوش می آمد و رخساره... نگویم بهتر! من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم نا خودآگاه به یاد تو می افتم؛ مادر چه شده؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند: دم...
-
چرخ خیاطی! - شمس لنگرودی
چهارشنبه 11 اسفند 1395 09:26
چرخ خیاطی ! چرخ کن ژنده پارۀ روزهایم را و سکوت را چرخ کن باران و کویر را در گل هائی که سکوت کرده اند دهانم را چرخ کن تا از خیاطم نگویم چگونه پیراهن مان را نابینا نابینا چرخ می کند چگونه پیراهن سردمان را می دوزد. شمس لنگرودی
-
من با تو ام ای رفیق - سیمین بهبهانی
سهشنبه 10 اسفند 1395 18:25
من با تو ام ای رفیق ! با تو همراه تو پیش می نهم گام در شادی تو شریک هستم بر جام می تو می زنم جام من با تو ام ای رفیق ! با تو دیری ست که با تو عهد بستم همگام تو ام ، بکش به راهم همپای تو ام ، بگیر دستم پیوند گذشته های پر رنج اینسان به توام نموده نزدیک هم بند تو بوده ام زمانی در یک قفس سیاه و تاریک رنجی که تو برده ای ز...
-
همنفس - سیمین بهبهانی
سهشنبه 10 اسفند 1395 18:23
همنفس ، همنفس ، مشو نزدیک خنجرم ، آبداده از زهرم اندکی دورتر ! که سر تا پا کینه ام ، خشم سرکشم ، قهرم لب منه بر لبم ! که همچون مار نیش در کام خود نهان دارم گره بغض و کینه یی خاموش پشت این خنده در دهان دارم سینه بر سینه ام منه ! که در آن آتشی هست زیر خاکستر ترسم آتش به جانت اندازم سوزمت پای تا به سر یکسر مهربانی...
-
جرئت دیوانگی - قیصر امین پور
سهشنبه 10 اسفند 1395 15:06
انگار مدتی است که احساس میکنم خاکستری تر از دو سه سال گذشتهام احساس میکنم که کمی دیر است دیگر نمیتوانم هر وقت خواستم در بیست سالگی متولد شوم انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است از ما گذشته است که کاری کنیم کاری که دیگران نتوانند فرصت برای حرف زیاد است اما اما اگر گریسته باشی ... آه ... مردن چه قدر حوصله میخواهد...
-
هر شبم نالهٔ زاری است که گفتن نتوان - هاتف اصفهانی
سهشنبه 10 اسفند 1395 08:47
هر شبم ناله ٔ زاری است که گفتن نتوان زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان تو گلی و سر کوی تو گلستان و رقیب در گلستان تو خاری است که گفتن نتوان چشم وحشی نگه یار من آهوست ولی آهوی شیر شکاری است که گفتن نتوان چون جرس نالد اگر دل ز غمت بیجا نیست باری از عشق...
-
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو - شهیار قنبری
دوشنبه 9 اسفند 1395 18:23
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من، هر چی میکارم مال تو اهل طاعونی این قبیلهء مشرقیام تویی این مسافر شیشهای شهر فرنگ پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ رختم از تاوله تنپوش تو از پوست پلنگ بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من، هر چی میکارم مال تو تو به فکر جنگل آهن و آسمون...
-
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را - شهریار
دوشنبه 9 اسفند 1395 17:31
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را طبیب بی مروت کی...
-
هر ذره که در خاک زمینی بوده است - خیام
دوشنبه 9 اسفند 1395 17:30
هر ذره که در خاک زمینی بوده است پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است گرد از رخ نازنین به آزرم فشان کانهم رخ خوب نازنینی بوده است خیام
-
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا - سعدی
دوشنبه 9 اسفند 1395 10:44
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند به دهان تو که زهر آید از آن نوش...
-
به دیدارم بیا هر شب - مهدی اخوان ثالث
دوشنبه 9 اسفند 1395 09:27
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ...
-
اندوه - فاضل نظری
دوشنبه 9 اسفند 1395 07:52
همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست دلبسته اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی نیست کار بزرگ خویش را کوچک مپندار از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت «انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست در فکر فتح قله قافم که آنجاست جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست...
-
من هرگز نخواستم - نادر ابراهیمی
یکشنبه 8 اسفند 1395 18:36
من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم، باورکن من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم ،مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک نادر ابراهیمی
-
ای که رحمت مینیاید بر منت - سعدی
یکشنبه 8 اسفند 1395 18:10
ای که رحمت مینیاید بر منت آفرین بر جان و رحمت بر تنت قامتت گویم که دلبندست و خوب یا سخن یا آمدن یا رفتنت شرمش از روی تو باید آفتاب کاندرآید بامداد از روزنت حسن اندامت نمیگویم به شرح خود حکایت میکند پیراهنت ای که سر تا پایت از گل خرمنست رحمتی کن بر گدای خرمنت ماه رویا مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورت مستحسنت ای جمال...