-
تو خواهی رفت - حسین زحمتکش
سهشنبه 13 شهریور 1397 10:28
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟ بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند اگر دستم به...
-
آدمها جدا از عطری که به خودشون میزنن - روزبه معین
دوشنبه 12 شهریور 1397 16:18
آدمها جدا از عطری که به خودشون میزنن عطر دیگهای هم دارن که اتفاقا تاثیر گذارتر هم هست عطر چشم هاشون، عطر حرف هاشون، عطری که فقط مختص شخصیت اون هاست و متاسفانه در هیچ مغازه ی عطر فروشی پیدا نمیشه ! روزبه معین
-
آری پاییز نزدیک است ... - روزبه معین
یکشنبه 11 شهریور 1397 16:23
آری پاییز نزدیک است ... اما پاییز که همیشه صدای خش و خش برگ ها در گذر ها نیست .. پاییز که همیشه با بوی مهر نمی آید .. پاییز گاهی در زیر سیگاری روی میز، زیر انبوهی از خاکستر است .. گاهی حوالی عطری تلخ پشت یقه لباسی تا شده گاهی هم نم بارانیست که گوشه چشمانت می درخشد .. پاییز که همیشه لای برگ های زرد و نارنجی نیست .....
-
هرچه شکفتم تو ندیدی مرا - ساغر شفیعی
شنبه 10 شهریور 1397 07:58
هرچه شکفتم تو ندیدی مرا رفتی و افسوس نچیدی مرا ماندم و پژمرده شدم ریختم تا که به دامان تو آویختم دامن خود را نتکان ای عزیز این منم ای دوست به خاکم نریز وای..مرا ساده سپردی به باد حیف که نشناخته بردی ز یاد همسفر بادم ازآن پس مدام می گذرم بی خبر از بام و شام می رسم اما به تو روزی دگر پنجره را باز گذاری اگر ... ساغر شفیعی
-
شیب تند کوه - ساغر شفیعی
چهارشنبه 7 شهریور 1397 08:36
بر شیب تند کوه هر لحظه نگرانم مبادا بلغزد ابر نازکی که روی پنجه پا باله می رقصد ساغر شفیعی
-
از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن - قیصر امین پور
یکشنبه 4 شهریور 1397 08:53
از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن با یک نفس دلم را از این قفس رها کن تا سر بسایم بر آسمان ها تا پر گشایم در بیکران ها از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن * رفته قافله ها وامانده دل ما غافل از همسفران دل دارد گله ها از این فاصله ها بر دوشم بار گران در این بیابان نه آشنایی نه جای پایی از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن با یک...
-
به تو که فکر می کنم - ساغر شفیعی
پنجشنبه 1 شهریور 1397 08:47
به تو که فکر می کنم برف ها آب می شوند و نهال برهنه ی توی قاب ناگهان شکوفه می کند . دست دور گردنم می اندازد نسیم ملایم مثل تو و عطر شالیزار از شال سبزم بلند می شود مرا می بوسی و گیلاسی روی لبانم نطفه می بندد. ساغر شفیعی
-
با کبریت روشن آمده بود - ساغر شفیعی
پنجشنبه 1 شهریور 1397 08:06
با کبریت روشن آمده بود و من پر از کاه بودم اما خیال همه را راحت کرد دیگر از این مزرعه دانه ای غارت نخواهد شد فقط دلم برای کلاه حصیری تازه ام می سوزد ساغر شفیعی
-
رابطه - پونه مقیمی
یکشنبه 28 مرداد 1397 16:07
ما وقتی وارد رابطه هایمان میشویم میخواهیم همه چیز "همیشگی" باشد. "همیشه" کنارم بماند. "همیشه" درکم کند. "همیشه" خوشحال باشیم. وقتی ما با ادمها در رابطه ای قرار میگیریم یعنی با جهانی ناپایدار و متلاطم وارد رابطه میشویم. ما همه ادم هستیم و جهان درونی ما مملو از غیرقابل پیش بینی ها...
-
عشق و مرهم - پونه مقیمی
پنجشنبه 25 مرداد 1397 16:05
باشد تا از خودمان عشق و مرهم به جای بگذاریم ،نه کینه و زخم . شاید که عشق و مرهممان بعد از خودمان ،زخم های ایندگان را درمان کند. در اطرافه هر کدام از ما ،انسانهایی هستند که شاید اگر ،کسی ،جایی،با عشقش بر انها مرهم میشد ،انها این همه امروز ازرده ی زمانه نبودند. پونه مقیمی
-
بگذار آفتاب راپهن کنم زیر پاهایت - ساغر شفیعی
پنجشنبه 25 مرداد 1397 09:55
بگذار آفتاب راپهن کنم زیر پاهایت تا پشت برپشتی پا دراز کنی وچای در استکان کمرباریک به دهانت مزه کند پس آن توت تناور راهم ازخانه ی پدری ات بیاورم تا چتر آواز گنجشک ها روی سرت خاطرات دخترانه تاب ببندد به شاخه هاش چشم ببندی برخانه ی متروک پدربزرگ و ببینی که قیمتی ترین میراث خاطره ی شیرین تاب است و توت ساغر شفیعی
-
بگذار آفتاب راپهن کنم زیر پاهایت - ساغر شفیعی
پنجشنبه 25 مرداد 1397 09:55
بگذار آفتاب راپهن کنم زیر پاهایت تا پشت برپشتی پا دراز کنی وچای در استکان کمرباریک به دهانت مزه کند پس آن توت تناور راهم ازخانه ی پدری ات بیاورم تا چتر آواز گنجشک ها روی سرت خاطرات دخترانه تاب ببندد به شاخه هاش چشم ببندی برخانه ی متروک پدربزرگ و ببینی که قیمتی ترین میراث خاطره ی شیرین تاب است و توت ساغر شفیعی
-
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیدهایم - معینی کرمانشاهی
چهارشنبه 24 مرداد 1397 10:27
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیدهایم ماورای آنچه میبینید، گاهی دیدهایم سالک روشن دلیم، از گم شدن تشویش نیست جای پای دوست را در کوره راهی دیدهایم عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک کجرویها در بساط کج کلاهی دیدهایم رنگ و رو ای گل دلیل لطف باطن نیست، نیست این کرامت را گهی هم در گیاهی دیدهایم ای بهدست آورده...
-
داستان من و چشمان تو - روزبه معین
سهشنبه 23 مرداد 1397 16:21
داستان من و چشمان تو ، داستان پسرکیست که هر روز غروب پشت شیشه دوچرخه فروشی مینشیند و از پشت شیشه دوچرخهای را میبیند که سال ها برای خودش بود ! با آن دوچرخه تمام کوچههای شهر را میگشت ، از کنار رودخانه آواز کنان عبور میکرد . سر بالاییها را با همهی قدرت رکاب میزد و در سرپایینیها ، دستانش را باز میکرد ، از میان...
-
بخند، نذار فک کنن برنده میشن - روزبه معین
یکشنبه 21 مرداد 1397 16:32
بخند، نذار فک کنن برنده میشن هر جمعه بابام به کلوپ محلمون می رفت و نوار بوکس محمد علی کلی و جورج فورمن رو کرایه می کرد، مسابقه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم، حرف نداشت. اولش فورمن تا جایی که می خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می گفت" نا امیدم...
-
دست هایم به چه کارمی آیند - ساغر شفیعی
پنجشنبه 18 مرداد 1397 08:41
دست هایم به چه کارمی آیند اگراز تو ننویسند؟ مثل چناری بی برگ اگرلانه ی گنجشکی نباشد یا دیواری کسالت آور که گربه ای برآن راه نمی رود هرکسی را بهرکاری ساختند شب برای سکوت پاییز برای شعر و لب های تو برای بوسیدن من آفریده شدند ساغر شفیعی
-
آدم معمولی - روزبه معین
چهارشنبه 17 مرداد 1397 16:42
من از نظر تو آدم معمولی هستم، چون دست هام زور چندانی ندارن، یه بازیگر معروف و دلربا نیستم و پولی هم ندارم تا مثل دیگران واست کادو بگیرم. اما چیزهایی درباره من، پیچیدگی های ذهن من و قلب بزرگ من هست که تو شاید در هنگام کار کردن، تلویزیون دیدن یا خندیدن با دوست هات متوجه نباشی، ولی هنگام تنهایی، آهنگ گوش دادن و خوابیدن...
-
دلتنگی واسه خودته،واسه کسی که بودی - روزبه معین
دوشنبه 15 مرداد 1397 16:34
حس کردم که چقدر دلم واسه خودم تنگ شده... تلخ ترین حس دلتنگی... دلتنگی واسه خودته،واسه کسی که بودی! روزبه معین
-
بزرگ شدن -پونه مقیمی
جمعه 12 مرداد 1397 16:12
بزرگ شدن از اتفاقاتِ غیرقابل پیش بینی شروع میشود. از اتفاقاتی که رخ میدهند و ما آمادهاش نبوده ایم. بزرگ شدن، از آماده نبودن شروع میشود. از اینکه نمیدانستیم چطور آن لحظه را طاقت بیاوریم. بزرگشدن از همان لحظهای شروع شد که نمیدانستیم با درد چه کنیم، چطور پاسخ دهیم. هر بار بزرگتر شدن دقیقا همان لحظهای شروع میشود که...
-
توباشی تمام خرده ریزهای خانه شعرند - ساغر شفیعی
سهشنبه 9 مرداد 1397 09:33
توباشی تمام خرده ریزهای خانه شعرند مثلا همین سینی کوچک بادوچای وچند دانه کشمش . . . چه بخارخوشایندی برکلمات می نشیند برهمین حرف های ساده ی دستت دردنکند..یا.. دیگر چه خبر و خبرها اگرتلویزیون خاموش باشد شکوفه ی نهال باغچه ست یاگل های سرخابی شکفته درگلدان روشنش نکن ! نگذارغبارقتل و انتحار یاسیل یا آوار برخرده ریزدلخوشی...
-
ثانیه ی غمگین - پونه مقیمی
دوشنبه 8 مرداد 1397 16:04
هزار ثانیه ی غمگین، هزاران لحظه ی بغض دار، هزاران ادم و هزاران "پایانِ ناخوش " باید، بیان و بگذرن، باید تموم این هزار ها دست به دست هم بدن تا فقط یه لحظه شکل بگیره. یک "لحظه" ی تکرار نشدنی. لحظه ای که برای چند ثانیه چشمها رو باز میکنه.ذهن رو به متمرکز ترین حالت درمیاره،پردازش اطلاعات جدید و وصل...
-
هر روز کودک تر می شوم -ساغر شفیعی
دوشنبه 8 مرداد 1397 08:03
هر روز کودک تر می شوم تا دوباره به هم برسیم دنبال یک توپ ته یک بن بست مثل فواره ای در چشمانم بخندی مثل گنجشکی در نگاهت پر بشویم باد را بغل کنیم در پیراهنمان آرام بگیرد هر روز عقب تر می روم تا شماره ی روزهای بی تو را گم کنم باز مثل ساقه ی گندمی سر راهم سبز شوی بی خیال بهشت قرارمان ته همان کوچه روی دیوار آجری دو نام...
-
باد و باران دیگرحرفی بامن نمی زنند - ساغر شفیعی
پنجشنبه 21 تیر 1397 10:08
باد و باران دیگرحرفی بامن نمی زنند وگرنه حتما شعری داشتم که نم نمک درباد بخوانم پاییز مرا به بادفراموشی سپرده ست وگرنه آوازی داشتم به باد بدهم کوچه های مهر دیگر مرابه چشم کودک دبستانی نمی بینند وگرنه حتما بهانه ای می یافتم تا مثل باد در کوچه ها بدوم... ساغر شفیعی
-
ندارم چشـم من، تاب نگاه صحنه سازی ها - معینی کرمانشاهی
چهارشنبه 20 تیر 1397 10:24
ندارم چشـم من، تاب نگاه صحنه سازی ها من یکرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازی ها زرنگی نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت رفیقان را زپا افکندن و گردن فرازی ها تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری بنازم همت والای باز و بی نیازی ها به میدانی که می بندد پای شهسواران را تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازی ها تو ظاهرساز و...
-
آدمها - پونه مقیمی
سهشنبه 19 تیر 1397 16:02
اجازه بدهید آدمها همان طور که راحت هستند با شما برخورد کنند. اگر دوست ندارند جواب شما را بدهند، اگر پیام های احساسی شما را سرد جواب میدهند، اگر تلاش ها و نگاههای شما را کمرنگ پاسخ میدهند.اگر با شما نامهربان هستند و مهم تر از همه اگر میدانند شما برای رابطه تلاش میکنید اما نادیده تان میگیرند. بگذارید خودشان باشند. هیچ...
-
روابط صمیمانه - پونه مقیمی
سهشنبه 19 تیر 1397 15:55
همه ی ما آدمهایی را در اطرافمان داریم که دوستشان داریم اما نمیتوانیم به آنها نزدیک شویم. آدمهایی که انگار دیواری نامرئی دارند و به ما اجازه نمیدهند به آنها ابراز علاقه کنیم و خودشان هم با صمیمت و ابراز علاقه شان به ما مشکل دارند. پیشنهاد میکنم که اگر این افرادِ به ظاهر سرد و دوری کننده پدر و مادرهایتان هستند، برای...
-
صدا کن مرا صدای تو خوب است - سهراب سپهری
دوشنبه 18 تیر 1397 14:28
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد و خاصیت عشق این است کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار...
-
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست - نیلوفر عاکفیان
یکشنبه 17 تیر 1397 19:19
من دلم میخواهد خانهای داشته باشم پُرِ دوست ، کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو … ؛ هر کسی میخواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند . شرط وارد گشتن : شست و شوی دلهاست شرط آن ، داشتن یک دل بی رنگ و ریاست … بر درش برگ گلی میکوبم روی آن با قلم سبز بهار مینویسم : ای...
-
امشب میتوانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم - پابلو نرودا
یکشنبه 17 تیر 1397 14:43
امشب میتوانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم شاید بسرایم : شب ستارهباران است و لرزانند، ستارههای نیلگون در دورست باد شب در آسمان میپیچد و آواز می خواند امشب میتوانم غمگنانهترین شعرها را بسرایم دوستش داشتم، او هم گاهی دوستم داشت . در چنین شبهایی او را در آغوش داشتم زیر آسمان بیکران بارها میبوسیدمش دوستم داشت، من...
-
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم - آوای انتظار همراه اول - علی ایلکا
پنجشنبه 14 تیر 1397 16:34
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم که هرچه زهر به خود می دهم نمی میرم من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم به دام زلف بلندت دچار و سردرگم مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم درخت سوخته ای در کنار رودم من اگر تو دلخوری از من ، من از...