-
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست - ناصرحامدی
چهارشنبه 2 بهمن 1398 11:19
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیمه سر و دربدری نیست بسیار برای تو نوشتم غم خود را بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا که مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا برده و از من اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بمانند وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست...
-
روحِ آدم را میجوند - عباس معروفی
سهشنبه 1 بهمن 1398 16:16
روحِ آدم را میجوند ... تا حرفِ خودشان را به کرسی بنشانند ! نه به عشق فکر میکنند نه به گذشته ها ... و یادشان نمیآید که روزی...روزگاری .. گفتهاند : دوستت دارم ..! عباس معروفی
-
من از اینجا خواهم رفت - رسول یونان
سهشنبه 1 بهمن 1398 16:13
من از اینجا خواهم رفت و فرقی هم نمیکند که فانوسی داشته باشم یا نه ! کسی که میگریزد از گم شدن نمیترسد رسول یونان
-
چه خبر - حسین منزوی
سهشنبه 1 بهمن 1398 16:08
سیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟ همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟ تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟ به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟ پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز ! از آن سوی قفس، از باغ، از چمن چه خبر؟ به گوشهی افق آویخت چشم منتظرم که از...
-
خواهی فهمید - حسین پناهی
سهشنبه 1 بهمن 1398 11:00
یک روز من سکوت خواهم کرد، و تو آن روز برای اولین بار مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید ... حسین پناهی
-
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر - مولوی
سهشنبه 10 دی 1398 10:59
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرآرام تر از آهو بی باک تر از شیرم هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر مولوی
-
آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار - مولوی
سهشنبه 10 دی 1398 10:53
آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کارکر مادرزاد را با ناله سرنا چه کار هر مخنث از کجا و ناز معشوق از کجاطفلک نوزاد را با باده حمرا چه کار دست زهره در حنی او کی سلحشوری کندمرغ خاکی را به موج و غره دریا چه کار بر سر چرخی که عیسی از بلندی بو نبردمر خرش را ای مسلمانان بر آن بالا چه کار قوم رندانیم در کنج خرابات فناخواجه ما...
-
بِبُر به نام خداوندت - حسین صفا
سهشنبه 10 دی 1398 10:12
بِبُر به نام خداوندتکه لطف خنجر ابراهیمبه تیز بودن احکام استنبخش مرتکبانت راتو حکم واجب الاجراییو عشق جوخه ی اعدام است به دست آه بسوزانمکه شعله ور شدنم دود استکفن به سرفه بپوشانمکه سربه سر بدنم دود استو نخ به نخ دهنم دود استغمت غلیظ ترین کام است سرنگ ها همگان قرمزو رنگ ها همگان قرمزسماع مولویان قرمزجهان کران به کران...
-
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت - پروین اعتصامی
سهشنبه 10 دی 1398 10:05
پیرمردی، مفلس و برگشته بختروزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر، هم دخترش بیمار بودهم بلای فقر و هم تیمار بود این، دوا میخواستی، آن یک پزشکاین، غذایش آه بودی، آن سرشک این، عسل میخواست، آن یک شوربااین، لحافش پاره بود، آن یک قبا روزها میرفت بر بازار و کوینان طلب میکرد و میبرد آبروی دست بر هر خودپرستی میگشودتا پشیزی بر پشیزی...
-
خزان - حسین صفا
شنبه 7 دی 1398 10:14
خزان مسافتی از من بودکه در تَدارُک رفتن بودولی همین که خزان می رفتدوباره باز خزان می شد حسین صفا
-
ساده بودیم و دعا را کارگر پنداشتیم - مرتضی لطفی
چهارشنبه 4 دی 1398 15:32
ساده بودیم و دعا را کارگر پنداشتیم دست و بال بستهای را بال و پر پنداشتیم کاروانی از اسیرانیم و از خوش باوری ذلت و زنجیر را زاد سفر پنداشتیم چشم گرگی برق زد از دور، گفتیمش چراغ سایهای افتاد بر دیوار، در پنداشتیم جرأت بیمورد خود را جنم نامیدهایم کورهی خودسوزی خود را جگر پنداشتیم سنگ جهلی بر چراغ دین و دانش کوفتیم...
-
دریچه - حسین صفا
چهارشنبه 4 دی 1398 10:28
او که یک چیز نامشخّص بودهی مرا سمت خود کشید، وَ مننامشخّص به سمت او رفتمدر خِلال همین کشیده شدنهر چه بیهوده دست و پا نَزدمبیشتر در خودم فرو رفتم او که یک عطر نامشخّص داشتاز بهشتی که نامشخّص بودپخش می شد به سوی شامّه اممن که چون دوزخی رها بودمو مشخّص نشد کجا بودمبو کشیدم، به سمت بو رفتم سال ها درد نازکی بودمکه به خون...
-
مرا در دل غم جانانهای هست - رضیالدین آرتیمانی
سهشنبه 3 دی 1398 09:57
مرا در دل غم جانانهای هستدرون کعبهام بتخانهای هست ز لب مهر خموشی بر ندارمکه در زنجیر من دیوانهای هست خراباتم ز مسجد خوشتر آیدکه آنجا نالهٔ مستانهای هست نمیدانم اگر نار است اگر نورهمی دانم که آتش خانهای هست درخشان اختری شو گیتی افروزو گر نه شمع در هر خانهای هست رضی گویی کجٰا آرام داریکهن ویرانه، ماتم خانهای هست...
-
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست - ناصر حامدی
یکشنبه 1 دی 1398 09:50
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیمه سر و دربدری نیست بسیار برای تو نوشتم غم خود را بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا که مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا برده و از من اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بمانند وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست...
-
یلدا - علی ایلکا
شنبه 30 آذر 1398 11:40
آخرین ایستگاه پاییز نزدیک است چند قدم آنطرفتر رو به سوی زمستان اندوهت را به برگها بسپار که صدای آمدن یلدا آرام آرام به گوش میرسد . دانلود دکلمه علی ایلکا
-
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود - فرامرز عرب عامری
دوشنبه 18 آذر 1398 12:44
دو قدم مانده که پاییز به یغما بروداین همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باددل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟ گله هارابگذار!ناله هارابس کن! *روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!تابجنبیم تمام است تمام!! مهردیدی که به...
-
تنها یکبار میتوانست - بیژن الهی
دوشنبه 18 آذر 1398 11:51
تنها یکبار میتوانستدر آغوشاش کِشَدو میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزدو میخواست به آغوشام پناه آورد؛ناماش برف بودتناش برفیقلباش از برفو تپشاش صدای چکیدن برفبر بامهای کاهگلی،و من او راچون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشددوست میداشتم بیژن الهی
-
ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم - محمد رضا شفیعی کدکنی
سهشنبه 12 آذر 1398 15:28
ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم وان جهان را بی کران در بی کرانی یافتمجسته ام آفاق را در جام جمشید جنونهر چه جز عشق تو باقی را گمانی یافتم شبنم صبحم که در لبخند خورشید سحرخویش را گم کردم و از او نشانی یافتمساحل آسایشی نبود که من مانند موج رفتم از خود تا در این دریا کرانی یافتمدر بیابان طلب سرگشته ماندم سال هاتا دراین ره...
-
از فصل های لعنتی - حسین صفا
سهشنبه 12 آذر 1398 10:33
از فصل های لعنتییکی پاییز همین خیابانیکی همین قدم های استوار توکه به وحشتم می اندازدطعم گسی دارد این شرایطمن اما ابراز تأسف نمی کنمبا این وجودچیزهای مجهولیگریبانم را رها نمی کنندیکی همین باران که به شکل پراکنده اینمی باردیکی این که دستم به دهانم نمی رسدو دیگردوستان نزدیکم که مرا نمی شناسند این چه عُقوبتی ستکه در میان...
-
این قهوه هم سرد شد - روزبه معین
یکشنبه 10 آذر 1398 11:55
این قهوه هم سرد شد، حتما باز هم پشت آن ترافیک همیشگی گیر کرده ای...می دانی جانم، انتظار کشیدن دلهره دارد، دلهره از اینکه نیایی.اما چشیدن این قهوه سرد ترسناک است!بعضی چیزها نباید از دهن بیفتند، چون دیگر طعم گذشته را ندارند، من از خیلی دیر آمدن می ترسم.بگذریم، شنیده ام فردا خیابان ها خلوت است،پس قرارمان فردا، ساعت هفت،...
-
حرفی از تنهایی ام نزدم - حسین صفا
دوشنبه 4 آذر 1398 10:30
حرفی از تنهایی ام نزدمیک مُردهچگونه می تواند بگوید مُرده است؟مرا ببخشمن آدمی هستم کاملاً طبیعیکاملاً خالی.عمر عشق هایم کوتاه استو چنان روشنفکرمکه خجالت می کشم این ظرف های حلوا رابین همسایگانم قسمت کنمتو هم که یک چمدان بیشتر نبودی!یک پرنده وقتی بو می بَردکه یک رهگذرنیتش سنگ انداختن استفوراً پَر می زندچه غریزه ای داشتی...
-
قشنگ - سید طالب هاشمی
شنبه 2 آذر 1398 18:15
ای گل دائم بهارُم ، یار سر تا پا قشنگ سرو نازُم ، شاخ شمشادُم ، قد و بالا قشنگ هر قشنگی بو، قشنگیش کامل و شیش دُنگ نیغیر تنها خُوت ، که بی نقصی و سر تا پا قشنگ ظاهر و باطن یکی ، صحرا و داخُل مثل هم دومَن و بالا مساوی ، سیرت و سیما قشنگ نِشسَن و وِرسیدَنِت ، ره رفتن و وِیسیدنت دیدن و نا دیدنِت ، پیدا و ناپیدا قشنگ گپ...
-
دومن دزو بالا دزه - ابوطالب هاشمی
شنبه 2 آذر 1398 17:57
ای صاحب دنیا و دین, ای خالق هستی خدادنیا خراب وابی بگو, تا حجتت جل تر بیابرج عدالت رومبسه, اوضاع حق واچومبسهرحم و مروت عمریه, وابیدن مث کیمیامردونگی وابید کم ,جی شادینه پر کرده غممردم دنیسن فکر هم, تو عیش و تو وقت عزافرضن یجی مرده کسی ,سیش میکنن شیون بسی ده خونه اوتر تر ها سی ,دست پای گل می نهن حنارونق گرفته کار بد,...
-
مرغ شب خوان که با دلم می خواند - هوشنگ ابتهاج
سهشنبه 21 آبان 1398 18:36
عشق شادی ست، عشق آزادی ستعشق آغاز آدمی زادی ستعشق آتش به سینه داشتن استدم همت بر او گماشتن استعشق شوری زخود فزاینده ستزایش کهکشان زاینده ستتپش نبض باغ در دانه ستدر شب پیله رقص پروانه ستجنبشی در نهفت پرده ی جاندر بن جان زندگی پنهانزندگی چیست؟ عشق ورزیدنزندگی را به عشق بخشیدنزنده است آن که عشق می ورزددل و جانش به عشق می...
-
دو صد تاکستان غَمَمْ
سهشنبه 21 آبان 1398 11:39
دو صد تاکستان غَمَمْ بود که شب پیک می زد به صبح و آن همه شادمانی بی رحمانه کم آورد از هجومِ ناگاهِ غمی جانکاه صبحِ بی طاقت فشرده می شود برای شب شدن و شب طاقِ قلبم تاق می شود برای غم شدن من کم شدم به اشکِ قطره هایِ خونِ در گلو و سرفه ها : خودت خوبی ؟صدات ؛ به لحظه ای شراب می شود جنون و آه بی صلابتی ، سکوت می شود سکوت...
-
اتفاق - حسین صفا
دوشنبه 13 آبان 1398 10:34
اتفاقی رسید از راه و دست بر شانه ی من و تو نهاد ابر دیوانه ای به چشم من و کاسه ای خون به چشم های تو داد گریه کردم که مهربان بشوی -من به تأثیر گریه معتقدم- گریه کردم چنان که چشمانم گریه ام را نمی برد از یاد شب تحویل سال بود انگار... شب مرگ پدر بزرگم بود شب تحویل مرگ بود اصلاً اتفاقی که اتفاق افتاد در صف سینما تو را...
-
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است - رضیالدین آرتیمانی
دوشنبه 13 آبان 1398 09:59
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی استهلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرستاز آن جهت که دو بینی قصور بینائی است وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دلتوقع ثمر از بید باد پیمائی است جدا ز خویشتنم زنده یکنفس مپسندکه دور از تو هلاکم به از شکیبائی است چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کزتحیر تو که خون در...
-
بادنگون - سید طالب هاشمی
یکشنبه 12 آبان 1398 18:00
های بادنگون های گوش کن پی تنملامروت سرت واگردن منم دک بزن ای خونه زلمت خرابمی کجا میخی بری پی ای شتاب می نمی شناسی منم ای بی وفاشاید از ما رفته یادت نا نها هم منم که پی تو بیدم مث ککاروز وشو از تو نویمیدم جدا هم منم که ای نبیدت در حضورتکه میرفت از گلیم دومن و زور هر زمانی سفرمون ویمی درازصدر مجلس می نشندیمت و ناز پشت...
-
چیزی ندارم جز... - حسین صفا
یکشنبه 12 آبان 1398 10:35
چیزی ندارم جز این دستان تهی دستاما دوستت دارمرگ هایم را برای تو آورده ام که علاقه ای به آبی نداریعذر می خواهم از توزیرا نیمی از قلبمنزد دوستانم به امانت استدر این سن بالا و ارتفاع کمآستینم به چشمم نمی رسدگهواره ای در قلبم تکان می خوردبه تازگی پا به جهانت گذاشته امو افسوس می خورمکه برای عبور از خیابان های عریضقدم های...
-
دیشب که باریده بودی - بهمن صالحی
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:47
دیشب که باریده بودی-یکریز وچالاک-باران بغض کدام ابر دلتنگبشکست غمناک،باران؟در باغ سیمانی شهربرج عطش گشت وارونهول بیابانفرو ریختاز خاطر خاک،بارانهر آنچه آثار زشتی،هر جا غبار پلشتیباری زدودی به آیینای پاکیای پاکبارانمرغان چشمم گشودند،پر در فضای شب خیسنیزاری از آب بودی-بی خار وخاشاک-بارانیا روح دریا که می تاختمستانه بر...