شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دلتنگ شده ام - نزار قبانی


دلتنگ شده ام!

به من بیاموز

که ریشه ی عشقت را

از ته بزنم.

به من بیاموز

که اشک

چطور جان می دهد

در خانه چشم.

به من بیاموز

که قلب چگونه می میرد

و دلتنگی

خود را می کشد.

 

 

 

نزار قبانی


دوستت می دارم - پابلو نرودا


دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا

دوستت می‌دارم ساده و بی‌پیرایه، بی هیچ سد و غروری؛

این گونه دوست می دارمت،

چرا که برای عشق ورزیدن راهی جز این نمی‌دانم

که در آن

من وجود ندارم

 

و تو...

چنان نزدیکی که دست‌های تو

روی سینه‌ام، دست من است

چنان نزدیکی که چشم‌هایت به‌هم می‌آیند

وقتی به خواب می‌روم

 

پابلو نرودا


دشت ها نام تو را می گویند - حمید مصدق


دشت ها نام تو را می گویند

کوه ها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند

در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟

در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

در من این شعله ی عصیان نیاز

در تو دمسردی پاییز که چه؟

حرف را باید زد

درد را باید گفت.

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از تو

متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرورآور مهر

آشنایی با شور؟

و جدایی با درد؟

و نشستن در بهت فراموشی

یا غرق غرور؟

سینه ام آینه ای ست

با غباری از غم

تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

آشیان تهی دست مرا

مرغ دستان تو پر می سازند.

 

 آه مگذار، که دستان من

آن اعتمادی که به دستان تو دارد

به فراموشی ها بسپارد

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

من چه می گویم، آه!

با تو اکنون چه فراموشی هاست

با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی‌ها ست.


 

حمید مصدق

 

آبی خاکستری سیاه




اگر بدانی وقتی نیستی - عباس معروفی


اگر بدانی وقتی نیستی

چقدر بیهوده ام

تلخم، خرابم و هیچ

اگر بدانی فقط ...

هیچوقت نمی روی

بانوی زیبای من

حتی به خواب ...

 

 

عباس معروفی



گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ - قیصر امین پور


گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟


پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟


گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟


تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگ‌های سبزِِ سرآغاز سال کو؟


رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند

حال سؤال و حوصله‌‌ی قیل و قال کو؟


 قیصر امین پور

دانلود دکلمه علی ایلکا


برایت آرزوهای ساده می‌کنم - روزبه معین


برایت آرزوهای ساده می‌کنم

آرزو می‌کنم شب‌ها خواب‌های خوب ببینی و صبح‌ها سر حوصله ملافه‌های سفید را مرتب کنی، پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می‌نوشی آفتاب روی گونه‌ات بنشیند.

آرزو می‌کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارم

اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی

آرزو می کنم کتاب‌های خوب بخوانی، آهنگ‌های خوب گوش کنی، عطر‌های خوب ببویی، با آدم‌های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی!


روزبه معین


تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب - محمد علی بهمنی


تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

 بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

 

 تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

 چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

 

 تماشایی است پیچ و تاب آتش ها... خوشا بر من

 که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

 

 مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

 چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

 

 چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستانت

 که این یخ کرده را از بی کسی «ها» می کنم هر شب

 

 تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

 حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هرشب

 

 دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

 چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

 

 کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی

 که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

 


 محمد علی بهمنی


دانلود دکلمه



به ساعت نگاه می کنم - حسین پناهی


به ساعت نگاه می کنم :

حدود سه نصف شب است

چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره می روم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه های کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا می پرم

و خوب می دانم که

 

سالهاست که مُرده ام !

 

  حسین پناهی



من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟ - عراقی


من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟

نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟

 

چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟

من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟

 

جرمم این دان که ز جان دوست‌ترت می‌دارم

از پی دوستی تو به بلا افتادم

 

حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر

من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟

 

پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر

که بشد کار من از دست و ز پا افتادم

 

تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟

چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟

 

چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟

که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم.

 

 

عراقی




بی‌ آنکه تو را ببینم - شمس لنگرودی


بی‌ آنکه تو را ببینم

در تو رها می‌شوم

و در کف دریا چشم می‌گشایم

رودم

و به غرق شدن در تو معتادم!

 

شمس لنگرودی





می خواهم ازدنیادلم را پس بگیرم - رضا علیپور


می خواهم ازدنیادلم را پس بگیرم

این شعله ی ناقابلم راپس بگیرم

 

ازعشق ازاین بی دلیل بی مهابا

دل نامه ی بی حاصلم راپس بگیرم

 

می خواهم ازتقویم سردِ بی توبودن

صدها قرار باطلم راپس بگیرم

 

از دست بی باورترین اقوام تاریخ

آیات سبز نازلم راپس بگیرم

 

دیراست دیگر باید ازچشمان پاییز

پس مانده ی آب وگلم راپس بگیرم

 

بایدبه جرم اینکه آزادم نکردی

ازچشم هایت مشکلم راپس بگیرم

 

یعنی همین امشب برای خاطردل

حکم قصاص قاتلم را پس بگیرم

 

رضا علیپور

دانلود دکلمه


منظور من از بزرگ شدن،بالا رفتنِ سن نیست - روزبه معین


منظور من از بزرگ شدن،بالا رفتنِ سن نیست!

این «فهمیدنه» که آدم‌ها رو بزرگ میکنه.


کسی که تنها می‌مونه و فکر می‌کنه بزرگ میشه...

کسی که سفر می‌کنه و از هرجایی چیزی یاد می‌گیره بزرگ میشه...


کسی که با آدم‌های مختلف حرف میزنه و سعی می‌کنه اون‌ها رو درک کنه بزرگ میشه...


واسه همین به این اعتقاد دارم که کسانی که زیاد کتاب می‌خونن می‌تونن آدم‌های بزرگی بشن،

چون اون‌ها تنها میمونن و فکر می‌کنن،

با داستان‌ها به سفر میرن،

چیزهای مختلف یاد می‌گیرن و سعی می‌کنن بقیه رو درک کنن...

به نظرِ من زن‌ها و مردهایی که کتاب می‌خونن و روح بزرگی دارن،

دوست داشتن و دل بستن واسَشون خیلی با ارزشه...


روزبه معین


به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد - فاضل نظری


به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

 

لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

 

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

 

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

 

فاضل نظری

دانلود دکلمه


خورشید پشت پنجره ی پلک های من - نجمه زارع‌


خورشید پشت پنجره ی پلک های من

من خسته ام! طلوع کن امشب برای من

 

می ریزم آنچه هست برایم به پای تو

حالا بریز هستی خود را به پای من

 

وقتی تو دل خوشی همه ی شهر دلخوشند

خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

 

تو انعکاس من شده ای... کوه ها هنوز

تکرار می کنند تو را در صدای من

 

آهسته تر! که عشق تو جرم است هیچکس

در شهر نیست باخبر از ماجرای من

 

شاید که ای غریبه تو همزاد با منی...

من ، تو، چقدر مثل تو هستم! خدای من!!

 

نجمه زارع‌


چشم در راه کسی هستم - فریدون مشیری


چشم در راه کسی هستم

کوله بارش بر دوش

آفتابش در دست

 

خنده بر لب ، گل به دامن ، پیروز

کوله بارش سرشار از عشق ، امید

 

آفتابش نوروز

باسلامش ، شادی

در کلامش ، لبخند

از نفس هایش گُل می بارد

با قدم هایش گُل می کارد

 

مهربان ، زیبا ، دوست

روح هستی با اوست !

 

قصه ساده ست ، معما مشمار

چشم در راه بهارم آری

 

چشم در راهِ بهار …. !

 

فریدون مشیری