شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

کرده‌است یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل - هاتف اصفهانی


کرده‌است یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل

یا درجی از مشک ختن کرده است پنهان در بغل

در مصر یوسف زینهار آغوش مگشا بهر کس

یکبار دیگر گیردت تا پیر کنعان در بغل

 

هاتف اصفهانی


مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت - رویا باقری


مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت

 

خوشبختی ام این بار می آمد بماند

یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت

 

مانند گنجشکی که از آدم بترسد

تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت

 

آن روز عزرائیل می آمد سراغم

دست تو را برگردنم تا دید برگشت  !

 

اوهم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

با شک می آمد گرچه بی تردید برگشت

 

بعد از تو شادی بازهم آمد به خانه

اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت

 

مثل فقیر خسته و درمانده ای که

از لطف صاحب خانه ناامید برگشت

 

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

اما غم من تازه از تبعید برگشت

 

بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت!

 

 

رویا باقری


گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا - شهریار


گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا

فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا

مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب

فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا

کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی

نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا

نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن

چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا

هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش

نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا

توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق

چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا

بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم

کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا

سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ

که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا


 شهریار


مسعود فردمنش


من و تو با هم

ما ی تاریخیم

نبض فریادیم

سقف والای

مرز آزادیم

*

 

ما ستون های سخت بنیادیم

گندم سبز دشت آبادیم

**

 

من و تو با هم

از بهارانیم

ابر و بارانیم

جنگل سبز

سرو دارانیم

***

 

در تن گلها

نطفه ی عطریم

نقطه ی عطفیم

****

 

با هم

نور خورشیدیم

صبح امیدیم

بی هم

شب تاریکیم

راه باریکیم

که به پرتگاه ئ

سخت نابودی

بس چه نزدیکیم

*****

 

من و تو با هم

مثل یک کوهیم

سرنشینان کشتی نوحیم

من و تو بی هم

تن بی روحیم

******

 

من و تو بی هم آنقدر هیچیم

آنقدر خالی

نه به دل قیلی

نه به سر قالی

زخمی دست باد پائیزیم

از غم و از درد، هر دو لبریزیم

*******

 

من و تو با هم

بدتر از اینها

گر زمین افتیم

باز برخیزیم

********

 

من و تو بی هم

گر چه موجودیم

گر زمین افتیم

هر دو نابودیم

لیک ما با هم

هر دو پا بر جا

هر دو در سودیم

*********

 

بشکن این جام پوچ پایان را

چشم خود باز کن

دفتر عشق را زین پس آغاز کن

پا اگر بسته

آسمان باز است

قصد پرواز است



مسعود فردمنش

 

 

این که تو داری قیامتست نه قامت - سعدی


این که تو داری قیامتست نه قامت

وین نه تبسم که معجزست و کرامت

هر که تماشای روی چون قمرت کرد

سینه سپر کرد پیش تیر ملامت

هر شب و روزی که بی تو می‌رود از عمر

بر نفسی می‌رود هزار ندامت

عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم

باقی عمر ایستاده‌ام به غرامت

سرو خرامان چو قد معتدلت نیست

آن همه وصفش که می‌کنند به قامت

چشم مسافر که بر جمال تو افتاد

عزم رحیلش بدل شود به اقامت

اهل فریقین در تو خیره بمانند

گر بروی در حسابگاه قیامت

این همه سختی و نامرادی سعدی

چون تو پسندی سعادتست و سلامت

 

سعدی


یاری به دست کن که به امید راحتش - سعدی


یاری به دست کن که به امید راحتش

واجب کند که صبر کنی بر جراحتش

ما را که ره دهد به سراپرده وصال

ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش

باران چون ستاره‌ام از دیدگان بریخت

رویی که صبح خیره شود در صباحتش

هر گه که گویم این دل ریشم درست شد

بر وی پراکند نمکی از ملاحتش

هرچ آن قبیحتر بکند یار دوست روی

داند که چشم دوست نبیند قباحتش

بیچاره‌ای که صورت رویت خیال بست

بی دیدنت خیال مبند استراحتش

با چشم نیم خواب تو خشم آیدم همی

از چشم‌های نرگس و چندان وقاحتش

رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب

چون آدمی طمع نکند در سماحتش

سعدی که داد وصف همه نیکوان به داد

عاجز بماند در تو زبان فصاحتش

 

سعدی



سفر ایستگاه - قیصر امین پور


قطار می‌رود

 

تو می‌روی

 

تمام ایستگاه می‌رود

 

 و من چقدر ساده‌ام

 

که سال‌های سال

 

در انتظار تو

 

کنار این قطار ِ رفته ایستاده‌ام

 

و همچنان

 

به نرده‌های ایستگاهِ رفته

 

تکیه داده‌ام!

 

 

قیصر امین پور

 

فراق از تو کشیدم، فراغت از تو نجُستم - اسماعیل خوئی


فراق از تو کشیدم، فراغت از تو نجُستم

همان دل است هنوزم که بود روزِ نخستم

 

کشیدم آنچه بشاید، نجُستم آنچه نباید

فراق از تو کشیدم، فراغت از تو نجُستم

 

ز ما پذیرش و حاشا؛ جهانیان به تماشا

تو دام چینى و چابک؛ من آهوى تو که چُستم

 

من از نبرد نپیچم؛ ولى به چنگِ تو هیچم

چنان که در کفِ گُرد آفریده زاده ى رستم

 

من و به کارِ تو سُستى؟! زهى خطا، به دُرُستى

همین به عهد شکستن کشیده کار، که سُستم

 

منم که دیده و دل پاک دارم از همه بدها

که دستِ دیده و دل از جهان به عشقِ تو شُستم

 

تو را دو دیده ى دلجو، بُوَد ز تیره ى آهو

چنین که رامِ تو آمد گریزپا دلِ چُستم

 

کهن ز نو نشناسم؛ مویز و مو نشناسم

چنین که شادم و غمگین؛ چنین که مَستم و مُستم

 

بپوش چشم، به آزادگى، ز بى برى ى من

که، سرو اگر شدم، از ریشه هاى عشق تو رُستم

 

دُرُست ده مى ى نابم؛ خراب کن به شرابم

گمان مدار خرابم، که من خراب دُرُستم

 

اسماعیل خوئی


فراق از تو کشیدم، فراغت از تو نجُستم - اسماعیل خوئی


فراق از تو کشیدم، فراغت از تو نجُستم

همان دل است هنوزم که بود روزِ نخستم

 

کشیدم آنچه بشاید، نجُستم آنچه نباید

فراق از تو کشیدم، فراغت از تو نجُستم

 

ز ما پذیرش و حاشا؛ جهانیان به تماشا

تو دام چینى و چابک؛ من آهوى تو که چُستم

 

من از نبرد نپیچم؛ ولى به چنگِ تو هیچم

چنان که در کفِ گُرد آفریده زاده ى رستم

 

من و به کارِ تو سُستى؟! زهى خطا، به دُرُستى

همین به عهد شکستن کشیده کار، که سُستم

 

منم که دیده و دل پاک دارم از همه بدها

که دستِ دیده و دل از جهان به عشقِ تو شُستم

 

تو را دو دیده ى دلجو، بُوَد ز تیره ى آهو

چنین که رامِ تو آمد گریزپا دلِ چُستم

 

کهن ز نو نشناسم؛ مویز و مو نشناسم

چنین که شادم و غمگین؛ چنین که مَستم و مُستم

 

بپوش چشم، به آزادگى، ز بى برى ى من

که، سرو اگر شدم، از ریشه هاى عشق تو رُستم

 

دُرُست ده مى ى نابم؛ خراب کن به شرابم

گمان مدار خرابم، که من خراب دُرُستم

 

اسماعیل خوئی


با نگاه گرم وگیرایت مرا بی تاب کن - سوسن درفش


با نگاه گرم وگیرایت مرا بی تاب کن

حسرتم را در میان بازوانت آب کن

بوسه ای ازروی لبهایم بچین و تازه شو

واژه های کهنه را با این غزل ها ناب کن

مثل نیلوفربه عمق باورم پیچیده ای

من در آغوش تو میمانم مرا مرداب کن

شب کنار عطر شب بوها تو لالایی بگو

ماه را در برکه ی چشمم بریز وخواب کن

من که در یاد تو غرقم باز هم لب تشنه ام 

با شراب چشمهایت تشنه را سیراب کن

یا نگاهت را میان چشمهایم جابده

یا مرا هم در میان چشمهایت قاب کن



سوسن درفش


زندگینامه - قیصر امین پور




قیصر امین‌پور (زادهٔ ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ - درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶) نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی بود.

 

زندگی‌نامه

سردیس قیصر امین‌پور در میدان قیصر امین پور، در منطقه ۲ تهران، سعادت آباد

قیصر امین‌پور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در روستای گتوند (شهرستان امروزی) از توابع شهرستان شوشتر در استان خوزستان به دنیا آمد. دوره راهنمایی و متوسطه خود را در مدرسه راهنمایی دکتر معین و آیت اله طالقانی دزفول گذراند و در سال ۱۳۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد، ولی پس از مدتی از تحصیل این رشته انصراف داد

 

قیصر امین‌پور، در سال ۱۳۶۳ بار دیگر اما در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۱۳۷۶ از پایان‌نامه دکترای خود با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد. این پایان‌نامه در سال ۱۳۸۳ و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.

 

او در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکل‌گیری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۱۳۶۶ تأثیر گذار بود. وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعرِ هفته‌نامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۱۳۶۳ منتشر کرد. اولین مجموعه او «در کوچه آفتاب» دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و حدود بیست شعر نیمایی که بعضی به اشتباه این اشعار را سپید می‌پندارند را در بر می‌گرفت. این کتاب از سوی انتشارات حوزه هنری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسید. امین پور هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد.

 

دکتر قیصر امین‌پور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. وی همچنین در سال ۱۳۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به مرغ آمین بلورین شد. دکتر امین‌پور در سال ۱۳۸۲ به‌عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد. وی در سال ۱۳۸۶ بر اثر بیماری کلیه و قلب دار فانی را وداع گفت.

 

از وی در زمینه‌هایی چون شعر کودک و نثر ادبی، آثاری منتشر شده‌است که به آنها اشاره می‌کنیم:

 

طوفان در پرانتز (نثر ادبی، ۱۳۶۵)،

منظومه ظهر روز دهم (شعر نوجوان، ۱۳۶۵)،

مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان، ۱۳۶۸)،

بی‌بال پریدن (نثر ادبی، ۱۳۷۰)

مجموعه شعر آینه‌های ناگهان (۱۳۷۲)،

به قول پرستو (شعر نوجوان، ۱۳۷۵).

گزینه اشعار (۱۳۷۸، مروارید)

مجموعه شعر گل‌ها همه آفتابگردان‌اند (۱۳۸۰، مروارید)،

دستور زبان عشق (۱۳۸۶، مروارید).

سنت و نوآوری در شعر معاصر

«دستور زبان عشق» آخرین دفتر شعر قیصر امین پور بود که تابستان ۱۳۸۶ در تهران منتشر شد و بر اساس گزارش‌ها، در کمتر از یک ماه به چاپ دوم رفت.

 

مرگ

وی پس از تصادفی در سال ۱۳۷۸ همواره از بیماری‌های مختلف رنج می‌برد و حتی دست کم دو عمل جراحی قلب و پیوند کلیه را پشت سر گذاشته بود و در نهایت حدود ساعت ۳ بامداد سه‌شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶ در بیمارستان دی درگذشت. پیکر این شاعر در زادگاهش گتوند و در کنار مزار شهدای گمنام این شهرستان به خاک سپرده شد.

 

پس از مرگ وی میدان شهرداری منطقه ۲ واقع در محله سعادت آباد به نام قیصر امین پور نامگذاری شد.

 

 

قیصر امین پور


از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگز - هاتف اصفهانی


از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگز

لیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز

با اهل وفا و هنر افزون شود و کم

مهر تو و بی‌مهری گردون نه و هرگز

از سرو و صنوبر بگذر سدره و طوبی

مانند به آن قامت موزون نه و هرگز

خون ریختیم ناحق و پرسی که مبادا

دامان تو گیرند به این خون نه و هرگز

در عشق بود غمزدهٔ بیش ز هاتف

در حسن نگاری ز تو افزون نه و هرگز

 

هاتف اصفهانی


نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى‌ام - سید تقی سیدی


نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى‌ام

نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست داری‌ام


تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن

من آن دو پلک خسته که به هم نمی‌گذاری‌ام


تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم

تو از همه فرارى و من از خودم فراری‌ام


زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى

مرا به بند مى کشد به جرم راز داری‌ام


شناختند عامیان من و تو را به این نشان

تو را به صبر کردنت مرا به بى قراری‌ام


چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت

مدام طعنه میزند به بودنم،نداری‌ام


سید تقی سیدی



آن قصر که جمشید در او جام گرفت - خیام


آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت


خیام

 

سبز - قیصر امین پور


خوشا چون سروها استادنی سبز

خوشا چون برگ‌ها افتادنی سبز

 

خوشا چون گل به فصلی، مردنی سرخ

خوشا در فصل دیگر زادنی سبز

 

*** **** ****

 

خوشا هر باغ را بارانی از سبز

خوشا هر دشت را دامانی از سبز

 

برای هر دریچه سهمی از نور

لب هر پنجره گلدانی از سبز



قیصر امین پور