ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شاه کلیدِ شعور در زندگی این است که یکجایی، در یک اتفاقی، در یک بحث یا ذوق یا نقد، خودتان را به نزدیکترین آینهی دوروبرتان برسانید، زل بزنید در چشمهای خودتان و بگویید "من اشتباه کردم"! بعد یک چَک بخوابانید زیر گوشِ خودتان و اشکِ خودتان را در بیاورید، بعد قربان صدقهی خودتان بروید و بگویید فدای سرت، همین که فهمیدی اشتباه آمدی این قسمت از راه را، این قسمت از قضاوتهایت را، این قسمت از حرفزدنهایت را، این قسمت از تجاوزهایت را، ... خودش کلیست. چه آهدمها که آهِ شان، دَم نمیشود و باز نمیفهمند. آنوقت میتوانید به فهمیدهترین و معصومترین حالتتان در آینه یکبار دیگر نگاه کنید و خودتان را آماده کنید تا تاوانِ تمامِ آن اشتباهات را پس بدهید. اما جا نزنید. جا نزنید.
هر آدمی، لااقل یکبار در زندگیاش، به دور از تمامِ مالهکشیها و توجیهگریها، باید جسارتش را بریزد در صدایش و بگوید "تاوان اشتباهاتم را روی گردنِ خودم بار بزنید". تمام جَدَلها، تمام دلسیاهیها، تمام جنگها از همین گردن نگرفتنها کلید می خورند که آن هم شاید از کمبودِ آینه ناشی شود!
پس فرزندانم پیش نیازِ این درس حملِ هموارهی یک آینهی خوش جیوه است.
آینهای از جنسِ انصاف و وجدان!
فقط حواستان باشد...
آینه، شکستنیست!
تکهای از مجموعهی: " #برای_فرزند_نداشته_ام "
تغییر نگاه به زندگی باید از ذهن شروع شود،
یادمان باشد
سنگها نه خرده حسابی با پاهای لنگ دارند
نه قرار و مداری با پاهای سالم!
پس باورهای اشتباه را کنار بگذاریم …
هر سقوطی
پایان کار نیست…
باران را ببین
سقوط باران
قشنگترین "آغاز" است
هوای زندگیتان سرشار از لحظه های خوب باران …
زندگی را آنچنان سخت مگیر
من نمی گیرم هیچ
آنچنان سخت مگیر، که من نمی میرم هیچ
من نمی گیرم هیچ
جا ی شکرش باقیست ، تن سالم دارم
گردنی امن و امان از تیغ ظالم دارم
آبرویی آنچنان و بر و رویی کم و بیش
دست بی آز و طمع دارم و
سر درون لاک دل خویش
نه دلم در پی آزار کسی ست
نه نگاهم شور ، بر گرمی بازار کسی ست
وضع من عالی نیست
جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست
یک سماور دارم ، که در آن می جوشد
جانمازی هم هست ، بر سر طاقچه اش
سفره نانی هم هست ، که پراست ، شکرخدا
پر از نان لواش
قاب عکسی ست به دیوار اطاق آویزان
یادگاری ست که از مادر پیرم دارم ،
بر سر سفره ئ عقد
پدرم تا امروز همچنان مظلوم ست
توی عکس از نگاهش پیداست
جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست
گربه یی هست ، کزآن زن همسایه ئ ماست
صبحهامی آید، به غذا ی سردشب مانده ئ ما
روزگاریست که عادت دارد
جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست
تو حیاط خونه مون
اونطرف کنار حوضش یه تلمبه س
توی حوضش سه چهار تا
ماهیهای قرمز گرد و قلمبه س
رو درخت دم حوض
پر از گنجشکها ی ریزو درشته
پر از کلاغها ی تشنه و گشنه
عصرا دیدن داره
انقدر شلوغ پلوغ تو حیاط
انگاری جلو سینماس و
پنداری شبها ی جمعه س
جا ی شکرش باقیست ، نفسی هست هنوز
که هنوز می آید زندگی را آنچنان سخت مگیر
مسعود فردمنش