ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
لعنت به پاییز لجوجی که
یک بار دیگر هم به من سر زد
انگار هرچه آرزو کردم
از ذهن مغشوش خدا پَرزد
شاید دعاهایم زمینگیرند
از حال و روزم بی تو میترسم
دلواپسی پیروز خواهد شد
فردای من تصویر پُررنگی
از حسرت دیروز خواهد شد
غمهای من در حال تکثیرند
افسوس بعد از این نمیپیچد
در جایجایِ خانهام بویت
بر زانوانم حلقه خواهد شد
دستان من دور از هیاهویت
با اشکهایی که سرازیرند
آن روزهای خوب من ای کاش
با این منِ دیوانه بر میگشت
ای کاش از پس کوچهی رویا
بامن به سمت خانه بر میگشت
کابوسهایم با تو میمیرند
آیینهی پیشین رویایم
این روزها محو است زیرِ لک
جان دادن تلخ یقینم را
حس میکنم در امتحانِ شک
ایمان و کفرم باز درگیرند
پاییز کوچیدی ولی دیگر
با هیچ فصلی بر نمیگردی
رو به وخامت میرود حالم
در این زمستانهای دلسردی
چشمان من از زندگی سیرند
مریم ناظمی
افسوس، چشمهای تو که مثل خون در رگهای من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور میکردم خواهم توانست به این رشتهٔ پُرتوان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه میدانستم که برای من، هیچگاه زندگی، مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟ چه میدانستم که دربهدری و بی سروسامانی سرنوشت ازلی و ابدی من است. چه میدانستم که تلاش من برای نجات از این وضع، تلاش احمقانهای بیش نیست؟
مثل خون در رگهای من
احمد شاملو