ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
افسوس، چشمهای تو که مثل خون در رگهای من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور میکردم خواهم توانست به این رشتهٔ پُرتوان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه میدانستم که برای من، هیچگاه زندگی، مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟ چه میدانستم که دربهدری و بی سروسامانی سرنوشت ازلی و ابدی من است. چه میدانستم که تلاش من برای نجات از این وضع، تلاش احمقانهای بیش نیست؟
مثل خون در رگهای من
احمد شاملو