-
دلم کَپَک زده - احمد شاملو
دوشنبه 18 دی 1396 07:40
دلم کَپَک زده، آه که سطری بنویسم از تنگیِ دل، هم چو مهتاب زدهای از قبیلهی آرش بر چَکادِ صخرهای زِهِ جان کشیده تا بُنِ گوش به رها کردنِ فریادِ آخرین . کاش دل تنگی نیز نامِ کوچکی می داشت تا به جانش می خواندی : نامِ کوچکی تا به مهر آوازش می دادی، هم چون مرگ که نامِ کوچکِ زندگی ست ...! احمد شاملو
-
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست - هوشنگ ابتهاج
یکشنبه 17 دی 1396 09:06
دیر است گالیا ! هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان هنگامه ٔ رهایی لبها و دست هاست عصیان زندگی است در روی من مخند ! شیرینی نگاه تو بر من حرام باد بر من حرام باد از این پس شراب و عشق بر من حرام باد تپشهای قلب شاد یاران من به بند، در دخمه های تیره و نمناک باغشاه در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک...
-
به دیدارم بیا هر شب - مهدی اخوان ثالث
یکشنبه 17 دی 1396 07:49
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ...
-
رنگ چشمان تو - پابلو نرودا
شنبه 16 دی 1396 11:39
رنگ چشمان تو اگر حتی به رنگ ماه نبودند اگر حتی چونان بادی موافق در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی در این لحظه زرد که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود من نیز چون تاکی تکیده بودم آه! ای عزیز ترین ! وقتی تو هستی همه چیز هست - همه چیز ! از ماسه ها تا زمان از درخت تا باران تا تو هستی همه چیز هست تا من باشم . پابلو نرودا
-
در انتهای هر سفر - حسین پناهی
جمعه 15 دی 1396 09:48
در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای مرا ؟ حسین پناهی
-
زندگـی ، فهم نفهمیدنهاست - سهراب سپهری
جمعه 15 دی 1396 07:50
زندگـی ، فهم نفهمیدنهاست آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت، با ماست در نبندیم به نور ! در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندیست ! سهراب سپهری
-
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم - حسین پناهی
پنجشنبه 14 دی 1396 11:33
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم عشق را چگونه می شود نوشت در گذر این لحظات پرشتاب شبانه که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند : من تو را، او را کسی را دوست می دارم. حسین پناهی
-
از صبحهای دور از تو نگویم - سید علی صالحی
پنجشنبه 14 دی 1396 07:48
از صبحهای دور از تو نگویم، که مانند است به شب ! که مانند است به اوجِ چلهی زمستان ! ابدی جان ... هر شب، غمت در دل است و عشقت در سر و هر صبح، عشقت در دل و خاطرهات در سر ! طلوع کن صبحم را، که عمریست بی خورشید روزهایم شب میشود و بی مهتاب، شبهایم روز ... سید علی صالحی
-
داره می سوزه دریا قطره قطره - روزبه بمانی
دوشنبه 11 دی 1396 09:08
داره می سوزه دریا قطره قطره داره کم میشه از اعماق ریشه نگاه کن پیش چشمای یه دنیا یه دریا با یه کشتی غرق میشه تو چشم هرکی تو ساحل نشسته تب آشوب و تشویشو نگاه کن حریقی راه دریا رو گرفته نبرد آب و آتیشو نگاه کن ... روزبه بمانی
-
سوگوار سبز بهار - خسرو گلسرخی
دوشنبه 11 دی 1396 07:37
ای سوگوار سبز بهار این جامه ی سیاه معلق را چگونه پیوندی است با سرزمین من ؟ آنکس که سوگوار کرد خاک مرا ایا شکست در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟ این سرزمین من چه بی دریغ بود که سایه ی مطبوع خویش را بر شانه های ذوالاکتاف پهن کرد و باغ ها میان عطش سوخت و از شانه ها طناب گذر کرد این سرزمین من چه بی دریغ بود ثقل زمین...
-
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت - حسین منزوی
یکشنبه 10 دی 1396 09:20
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت دلــی کــــه کرده هـوای کرشمههای صدایت نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز کـــه آورد دلــــــم ای دوست! تاب وسوسههایت تو را ز جرگــــهی انبوه خاطرات قدیمی برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمیکنــــم اگـــر ای دوست، سهل و زود ،...
-
کفتر آزادگیِ من - نجیب بارور
یکشنبه 10 دی 1396 09:11
کفتر آزادگیِ من کلاغی بیش نیست آنکه میپنداشتم شهباز، زاغی بیش نیست از سمند سرکش افسانهها دیگر مگو قهرمان داستان ما الاغی بیش نیست پشت آن جنت که مثل کودکان دلدادهایم آه میبینی تو هم یکروز باغی بیش نیست راه تاریک است و مقصد نا هویدا، پای لنگ بر خداگمکردگان منزل سراغی بیش نیست آمدیم و مثل ما رفتند، آیند و روند...
-
لهجهام -درّ دری- اما زبانم پارسیست - نجیب بارور
چهارشنبه 6 دی 1396 09:18
لهجهام -درّ دری- اما زبانم پارسیست روح من شهنامه است و جسم و جانم پارسیست از تبار رستم و از زادگاهِ آرشام تیرهایم واژگان است و کمانم پارسیست این زبان واحد، این پهنای فرهنگ سترگ این جنون عشق در خون رگانم، پارسیست این زبان رودکی و مولوی و حافظ است گنگ اگر من خواب دیدم، ترجمانم پارسیست دوست دارم مولویوار این زبان...
-
قرار بود یکی از میان شما - سید علی صالحی
سهشنبه 5 دی 1396 11:31
قرار بود یکی از میان شما برای کودکانِ بی خوابِ این خیابان فانوسِ روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد . قرار بود یکی از میانِ شما برای آخرین کارتُن خوابِ این جهان گوشه ی لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد . قرار بود یکی از میانِ شما بالای گنبدِ خضرا برود، برود برای ستارگانِ این شبِ خسته دعا کند . پس چه شد چراغِ آن همه...
-
آن یار کز او خانه ما جای پری بود - حافظ
دوشنبه 4 دی 1396 08:09
آن یار کز او خانه ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد تا بود فلک شیوه او پرده دری بود منظور خردمند من آن ماه که او را با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود از چنگ منش اختر بدمهر به در برد آری چه کنم دولت دور قمری بود...
-
کتمان نکنید - سید علی صالحی
یکشنبه 3 دی 1396 11:55
کتمان نکنید آنجا که عقاب میترسد پَر بریزد، “ مگسها ” پروانه صفت از جُوخهی آتش میگذرند . کتمان نکنید زیر پُشتههای این همه “خس و خاشاک ” ، هزار مزرعه کبریتِ روشن نهان کردهاند . کتمان نکنید کم نیستند بسیاری که نانِ خانوارِ خویش را با همین “آشغالها” به خانه میبرند . از ما گفتن ... همین بود به گریههای بلند ! سید...
-
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود - هوشنگ ابتهاج
یکشنبه 3 دی 1396 11:40
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود مثلِ امروز که تنگ است دلم پدرم گفت: چراغ و شب از شب پر شد من به خود گفتم: یک روز گذشت مادرم آه کشید: زود بر خواهد گشت... ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمینِ دل آن کودکِ خُرد ؟ آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را...
-
من از نسله خودم نیستم - رها اعتمادی
یکشنبه 3 دی 1396 08:13
من از نسله خودم نیستم نگاه ها رو نمیشناسم کمی دیرم واسه امروز کمی فرق داره احساسم همش گم میکنم راهو همش میترسم از جاده آخه آخه جایی ندارم من تویه آغوشه آینده نمیدونی چقدر سخته همش گم باشی تو رویا همش تویه دلم میگم شاید دیر اومدم دنیا من آوازی رو دوست دارم که بغضش تو گلو پیداست به گوشه تو قدیمی و به گوشه من هنوز زیباست...
-
غزل شدم که تو در بیت های من باشی - نجیب بارور
شنبه 2 دی 1396 09:10
غزل شدم که تو در بیت های من باشی تو جای قافیه در هر کجای من باشی شروع شعر تو باشی،ردیف آمدنت تو واژه واژه بیایی، هوای من باشی ترا کجا بگذارم، به چشم ها در دل تو انتخاب نما، در کجای من باشی به چشم های خودت عاشقانه می میری اگر به وقت تماشا به جای من باشی ترا ز شعر تراشیده ام، بت غزلم که سر به پای تو مانم، خدای من باشی...
-
دیوونگی - مریم حیدرزاده / پویا جمشیدی
شنبه 2 دی 1396 09:07
فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی هی زمستان برود، باز زمستان برسد! شعر : پویا جمشیدی ــــــــــــــــــــــــــــ بگین به دادم برسه این همه بغضُ کم کنه به غم بگین یکی دو روز منو فراموشم کنه یکی اینجا شب و روز خیلی بیقرارته نمیدونی این دیوونه چقدر چشم به...
-
صدا کن مرا - سهراب سپهری
شنبه 2 دی 1396 07:52
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینهی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید .. سهراب سپهری
-
شرم میکنم - حسین پناهی
جمعه 1 دی 1396 09:36
شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان سیری ام را وزن کنم ! ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم از اذان صبح تا غروب آفتاب فقرا را سیر کنیم نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده تا فقط رنج آنهارا درک نماییم ! آری هزاران بار افسوس که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛ روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد زیرا به افطار...
-
یلدا - علی ایلکا
پنجشنبه 30 آذر 1396 11:28
-
پس این ها همه اسمش زندگی است - حسین پناهی
پنجشنبه 30 آذر 1396 09:44
پس این ها همه اسمش زندگی است : دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد ما زنده ایم، چون بیداریم ما زنده ایم، چون می خوابیم و رستگار و سعادتمندیم، زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان...
-
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا - کاظم بهمنی
سهشنبه 28 آذر 1396 11:50
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا آمدم خوش خط شود تکلیف شبها، آمدم نور یک فانوس باشم پیش پای روستا یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم قدر یک ارزن...
-
شعر نا تموم سهراب -رها اعتمادی
سهشنبه 28 آذر 1396 08:48
شعر نا تموم سهراب ، قطره های سرخ جوهر فصل سبز بی بهار و دل داغ دار یه مادر چه خبر از زنگ آخر ، هم کلاسی ها تو زندون سوز سرمای شکنجه توی گرمای تابستون هنوزم سبز دلاشون ، یا که پاییزی و زردن تو کدوم سلول تاریک پی آزادی می گردن از کدوم ، از کدوم پنجره باید خاطراتو پس بگیرن لحظه ای ، لحظه ای زنده بمونن تا تموم عمر بمیرن...
-
من زندگی را دوست دارم - حسین پناهی
چهارشنبه 22 آذر 1396 11:50
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم ! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم ! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم ! عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم ! کودکان را دوست دارم ولی ز آئینه می ترسم ! سلام رادوست دارم ولی از زبانم می ترسم ! من می ترسم پس هستم اینچنین می گذرد روز و روزگار من ! من روز...
-
مرجانها و خزهها - حسین پناهی
دوشنبه 13 آذر 1396 11:50
با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم با امواج به ساحلها کوبیدیم دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها وزیدیم ... ترسیدیم ... درخشیدیم ... و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا... کجا !...
-
پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم - حسین پناهی
یکشنبه 12 آذر 1396 11:47
پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم با پاهای کودکی ام ! عطر پریکه ها مسحور سایه ی کوه که میبرد با خود رنگ و نور را ! پولک پای مرغ کفش نو کیف نو جهان هراسناک و کهنه و آه سوزناک سگ ! سال های سال است که به دنبال تو میدوم پروانه زرد، وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری و همچنان.. حسین پناهی
-
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش - حسین پناهی
یکشنبه 12 آذر 1396 09:43
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟ ای راز ای رمز ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین . حسین پناهی