ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
حسین پناهی
زندگـی ، فهم نفهمیدنهاست
آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت،
با ماست
در نبندیم به نور!
در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم
زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من،
وزن رضایتمندیست !
سهراب سپهری
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
من تو را، او را
کسی را دوست می دارم.
حسین پناهی
از صبحهای دور از تو نگویم،
که مانند است به شب!
که مانند است به اوجِ چلهی زمستان!
ابدی جان...
هر شب،
غمت در دل است و عشقت در سر
و هر صبح،
عشقت در دل و خاطرهات در سر!
طلوع کن صبحم را،
که عمریست بی خورشید
روزهایم شب میشود
و بی مهتاب،
شبهایم روز...
سید علی صالحی
داره می سوزه دریا قطره قطره
داره کم میشه از اعماق ریشه
نگاه کن پیش چشمای یه دنیا
یه دریا با یه کشتی غرق میشه
تو چشم هرکی تو ساحل نشسته
تب آشوب و تشویشو نگاه کن
حریقی راه دریا رو گرفته
نبرد آب و آتیشو نگاه کن...
روزبه بمانی
ای سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من ؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
ایا شکست
در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟
این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه های ذوالاکتاف پهن کرد
و باغ ها میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود
ثقل زمین کجاست ؟
من در کجای جهان ایستاده ام ؟
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟
خسرو گلسرخی
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلــی کــــه کرده هـوای کرشمههای صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
کـــه آورد دلــــــم ای دوست! تاب وسوسههایت
تو را ز جرگــــهی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنــــم اگـــر ای دوست، سهل و زود ، رهایت
گره بـــــه کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
به کبر شعر مَبینم کــه تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
"دلم گرفته برایت" زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلــــــم گرفته برایت !
حسین منزوی
کفتر آزادگیِ من کلاغی بیش نیست
آنکه میپنداشتم شهباز، زاغی بیش نیست
از سمند سرکش افسانهها دیگر مگو
قهرمان داستان ما الاغی بیش نیست
پشت آن جنت که مثل کودکان دلدادهایم
آه میبینی تو هم یکروز باغی بیش نیست
راه تاریک است و مقصد نا هویدا، پای لنگ
بر خداگمکردگان منزل سراغی بیش نیست
آمدیم و مثل ما رفتند، آیند و روند
خون ما در چهره تاریخ داغی بیش نیست
تازه فهمیدم که فانوس بزرگ ذهن ما
در کف دست زمان شیطانچراغی بیش نیست
نجیب بارور
لهجهام -درّ دری- اما زبانم پارسیست
روح من شهنامه است و جسم و جانم پارسیست
از تبار رستم و از زادگاهِ آرشام
تیرهایم واژگان است و کمانم پارسیست
این زبان واحد، این پهنای فرهنگ سترگ
این جنون عشق در خون رگانم، پارسیست
این زبان رودکی و مولوی و حافظ است
گنگ اگر من خواب دیدم، ترجمانم پارسیست
دوست دارم مولویوار این زبان شمس را
این زبان شعر و منطق در دهانم پارسیست
هر کجا در من نهال دوستی بنشاندهاند
باغ صلح و آشتیام، باغبانم پارسیست
میروم از فرش تا عرش خدا بیواسطه
راهپیمای سلوکم، نردبانم پارسیست
از «اهورا» مانده این آواز در گوش زمان:
من خدای مهرم و پیغمبرانم پارسیست!
شوق پرواز است در من بیکران در بیکران
کفتر آزادگیام، آسمانم پارسیست
.
نجیب بارور
قرار بود یکی از میان شما
برای کودکانِ بی خوابِ این خیابان
فانوسِ روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
برای آخرین کارتُن خوابِ این جهان
گوشه ی لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
بالای گنبدِ خضرا برود،
برود برای ستارگانِ این شبِ خسته دعا کند.
پس چه شد چراغِ آن همه قرار وُ
عطرِ آن همه نان وُ
خوابِ آن همه لحاف؟
من به مردم خواهم گفت
زورم به این همه تزویرِ مکرر نمی رسد.
حالا سال هاست
که شناسنامه های ما را موش خورده است
فرهاد مُرده است
و جمعه
نامِ مستعارِ همهی هفته های ماست.
سید علی صالحی
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به در برد
آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
حافظ
کتمان نکنید
آنجا که عقاب میترسد پَر بریزد،
“مگسها”
پروانه صفت از جُوخهی آتش میگذرند.
کتمان نکنید
زیر پُشتههای این همه “خس و خاشاک” ،
هزار مزرعه کبریتِ روشن نهان کردهاند.
کتمان نکنید
کم نیستند بسیاری که نانِ خانوارِ خویش را
با همین “آشغالها” به خانه میبرند.
از ما گفتن...
همین بود به گریههای بلند!
سید علی صالحی
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت: چراغ و شب از شب پر شد
من به خود گفتم: یک روز گذشت
مادرم آه کشید: زود بر خواهد گشت... ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دل آن کودکِ خُرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه ...
هوشنگ ابتهاج
من از نسله خودم نیستم نگاه ها رو نمیشناسم
کمی دیرم واسه امروز کمی فرق داره احساسم
همش گم میکنم راهو همش میترسم از جاده
آخه آخه جایی ندارم من تویه آغوشه آینده
نمیدونی چقدر سخته همش گم باشی تو رویا
همش تویه دلم میگم شاید دیر اومدم دنیا
من آوازی رو دوست دارم که بغضش تو گلو پیداست
به گوشه تو قدیمی و به گوشه من هنوز زیباست
تکست آهنگ نسل خودم رها اعتمادی
ترانه های پیری که به گوشه من جوون موندن
آخه از ته دل بوده هر آوازی که میخوندم
نمیدونی چقدر سخته همش گم باشی تو رویا
همش تویه دلم میگم شاید دیر اومدم دنیا
من اون شعری رو دوست دارم که هر نقاشی میبینه
یه زیباییه پاکی که به دل همیشه میشینه
من اون فیلمی رو دوست دارم که خاموشه رو هر پرده
رفیقی که تویه قلبم یه عمرو زندگی کرده
آخ تو نمیدونی چقدر سخته همش گم باشی تو رویا
همش تویه دلم میگم شاید دیر اومدم دنیا ,
من از نسله خودم نیستم ...
رها اعتمادی
غزل شدم که تو در بیت های من باشی
تو جای قافیه در هر کجای من باشی
شروع شعر تو باشی،ردیف آمدنت
تو واژه واژه بیایی، هوای من باشی
ترا کجا بگذارم، به چشم ها در دل
تو انتخاب نما، در کجای من باشی
به چشم های خودت عاشقانه می میری
اگر به وقت تماشا به جای من باشی
ترا ز شعر تراشیده ام، بت غزلم
که سر به پای تو مانم، خدای من باشی
خوش است آیینه بودن برای من، حتا
اگر تو با دل سنگت فضای من باشی
ترا خریدنی ام گران تر از گوهر
اگر به قیمت خود، در ازای من باشی
به جای مطلع و مقطع ترا گذاشته ام
که ابتدای من و انتهای من باشی
نجیب بارور