ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
پروانه پشت پیله اش
حس کرد راهی هست و رفت،
شاید به راه بسته هم
باید امیدی بست و رفت...
افشین یداللهی
From behind the cacoon
Butterfly felt a pathway
And went, so;
Maybe in choked pathway
There's a hope also
And so should go...
در غریوِ سنگینِ ماشینها و اختلاطِ اذان و جاز
آوازِ قُمریِ کوچکی را
شنیدم،
چنان که از پسِ پردهیی آمیزهی ابر و دود
تابشِ تکستارهیی.
_
آنجا که گنهکاران
با میراثِ کمرشکنِ معصومیتِ خویش
بر درگاهِ بلند
پیشانیِ درد
بر آستانه مینهند و
بارانِ بیحاصلِ اشک
بر خاک،
و رهایی و رستگاری را
از چارسویِ بسیطِ زمین
پایدر زنجیر و گمکردهراه میآیند،
گوش بر هیبتِ توفانیِ فریادهای نیاز و اذکارِ بیسخاوت بسته
دو قُمری
بر کنگرهی سرد
دانه در دهانِ یکدیگر میگذارند
و عشق
بر گردِ ایشان
حصاری دیگر است.
احمد شاملو
آرام من بمان کنارم بمان
بنگر مرا که می دهم بی تو جان
هر جا روم تو سایه ای از منی
تو غمگسارم تو دنیای منی
دریای من ز موج گیسوی تو
روانه ام سوی تو تمام من تو
ای ماهم به چشم من نگاهی
تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت
نایى بر نواى من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است
بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزل ترین کلام است
من با تو به آسمان رسیدم
آغوش تو پناه طوفان من
جان می دهد به جان تو جان من
چشمان من کنار دنیای تو
فقط تماشای تو، تو آرزو تو
ای ماهم به چشم من نگاهی
تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت
نایى بر نواى من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است
بر حال خراب نا امیدم
آوازت غزل ترین کلام است
من با تو به آسمان رسیدم
مسعود کرامتی
سر به زیر و
ساکت و
بی دست و پا
می رفت دل
یک نظر روی تو را دید
و حواسش پرت شد !
قیصر امین پور
کمک کنین ای آدما فصلا زمستونی شدن
خنده کمه روی لبا باز چشا بارونی شدن
یکی به ما خبر بده که از خوشی باخبره
به ما که خسته ایم بگه خونه ی بهار کدوم وره
تا وقت درمون میرسه رو زخمو بازش میکنن
سنگ ریا رو جای مهر سنگ نمازش میکنن
آخر خط که میرسیم خطو درازش میکنن
آهای فلک آهای فلک که گردنت از هممون بلند تره
به ما که خسته ایم بگو خونه ی بهار کدوم وره
تو شهرمون آخ بمیرم چشمه ستاره کور شده
مسافره امیدمون رفته از اینجا دور شده
نمیدونم باغبونا چرا تو دستا تبره
به ما که خسته ایم بگین خونه ی بهار کدوم وره
آهای فلک آهای فلک که گردنت از هممون بلندتره
به ما که خسته ایم بگو خونه ی بهار کدوم وره
خواننده و شاعر : علیرضا پوراستاد
دکلمه : علی ایلکا
امشب به حکم چشم تو چشمان من تر است
من عاشق تو هستم و این غم مقدّر است
هرچند خندههای تو دل میبَرَد ولی
اینگونه اخم کردنت ای ماه محشر است
حرفی بزن که باز دلم را تکان دهی
چیزی بگو، گلم، دل من زود باور است
یک عمر گِرد خانهات این دل طواف کرد
انگار این پرندۀ وحشی کبوتر است
اردیبهشت پُر گل شیراز سینهات
باری، غزل بخوان که دهانت معطّر است
تا سایۀ تو بر سر ِ من هست، عشق من
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است؟
بهمن صباغ زاده
دزد عزیز سلام. حالا که اینها را مینویسم، چهار روز از سرقت شما از همسایهی طبقهی بالای خانهی مادر و پدرم میگذرد. همان خانهی آریاشهر. مادرم گفت که دم غروب، سر حوصله رفتهاید آنجا و در ضد سرقت را پاره و خانه را جارو کردهاید و برگشتهاید. من شما را نمیشناسم اما حدس میزنم که اسمتان جمشید است یا سیاوش یا سیامک. لااقل من و تلویزیون اینطور فکر میکنیم. وگرنه کی اسم پسر دزدش را میگذارد محمودرضا؟
جمشید جان. خواستم خیالتان را راحت کنم که همان شب، مالباخته زنگ زده به ادارهی آگاهی. پلیسها هم آمدهاند آنجا و تحقیقاتشان را مفصل انجام دادهاند. دست آخر هم به صاحبخانه گفتهاند که "آخ، بمیرم براتون. ایشالا پیدا میشه". و آژیرکشان رفتهاند منزل. خواستم بگویم که خیالتان را مکدر نکنید. بعید میدانم که هیچ وقت گرفتار چنگال عدالت بشوید. در واقع عدالت جزو دستهی نرمتنان است و اصولا چنگالی ندارد طفلکی. در عوض آفرین به شما.در عرض دو ساعت کار هوشمندانه به اندازهی بیست سال زحمت مالباخته درآمد کسب کردهاید. نوش جان.
سیاوش جان. من خودم بیست سال پیش گرفتار یکی از همصنفهای شما شدم. اسمش نیما بود (و نه محمودرضا). پنج میلیون تومان چک بیمحل داد دست من و فرار کرد و رفت. من هم رفتم کلانتری ونک. افسرنگهبان خیلی پدرانه دم گوشم داد زد و گفت که تقصیر خودم و حواس پرتم بوده است که پولم را خوردهاند. اما بعد با قاطعیت یک حکم جلب برایش صادر کرد و داد دستم و بهم گفت برو پیداش کن و بیارش اینجا تا مادرش را به عزایش بنشانم. از شادی اشک در چشمهایم حلقه زد. بیست سال است که دنبال نیما میگردم، اما پیدایش نمیکنم. خیلی نگران سلامتیاش هستم.
سیامک عزیز. تنها اشکال قضیه این است که همسایههای خانهی پدرم، پول ریختهاند وسط و میخواهند در آکاردئونی فلزی نصب کنند. زحمتی به زحمتهای شما اضافه میکنند. ببخشید. البته ما خیلی سال پیش که اهواز بودیم، یک جمشید بود که خانهی آقای پهلوان را پاکسازی کرد. صبح فهمیدیم که با دستگاه فرز قفل را بریده. حالا لابد شما به لیزر مجهزید. در آکاردئونی که چیزی نیست و حتما از پس آن برمیآیید. تازه فهمیدهام که بعضی از همکارانتان دستگاه طلایاب هم دارند. چه ایدهی زیبایی. به هر حال زمان شما ارزشمندتر و پرسودتر از این حرفهاست که بخواهید به خانهی فقرا هم سر بزنید. آفرین.
جمشید جان. فقط ماندهام که با دل نگران پدر و مادرم چه کار کنم. حقیقتش این است که سرزده رفتن شما به آن خانه کمی غافلگیرشان کرده. البته نگران آمدن شما نیستند. بیشتر نگران این هستند که وسط نقطهی کور عدالت نشستهاند. به هر حال ما آدمهای معمولی، خانههایمان را روی نقطه کور عدالت و قانون میسازیم و از دید خارج هستیم. اگر کمی تکان به خودمان میدادیم و جابجا میشدیم، وضع ما هم بهتر میشد و اسممان را میگذاشتیم فریبرز. وگرنه نه تقصیر شماست و نه مامور خادم. شرمندهایم به خدا.
به هر حال امیدوارم هر جا که هستید خسته نباشید. ممنونم ازتان که بدون سر و صدا کارتان را انجام میدهید و کسی را از خواب بیدار نمیکنید.
فهیم عطار
همه ی ما سر خانه تکانی
با دیدن یک عکس
می نشینیم
تلخ یا شیرین
می خندیم و هنوز گم خاطرات نگشته
زود
یک نفر می پرسد
بیخود این همه وسیله نگه داشته ای که چه؟
این را می خواهی؟
کدام؟
این
نه
این یکی چه؟
نه
بریزم دور؟
برخاسته
و آن عکس دوباره نیست می شود
مثل آهی که یک مرتبه در سال
به گلو سری می زند و زود
خدانگهدار.
آری
وقت خانه تکانی
یک عکس می آید و مهربان می گوید
بنشین کمی استراحت کن
عکسی که دل ما و خانه را
هر سال
یک بار و یک جا
می تکاند.
رسول ادهمی
مرا زخاطرِ تو هیچکس جدا نکند
که دشمنم به دلم این جفا روا نکند
برای حالِ کسی چون من از گذشته مگو
که دردِ خاطره را خاطره دوا نکند
به این منِ همه بی دل فقط مگو مجنون
که حقِ مطلبِ ما را جنون ادا نکند
خدا مرا ز خیال تو در امان دارد
به این خدا نشناسد مگو خدا نکند
روزبه بمانی
دیگر نه دلی مانده برایم نه دلیلی
من سرخی جا مانده ام از خوردن سیلی .
من ماهی افتاده به دامان کویرم
در آب نیندازم و بگذار بمیرم .
من شاخه گل سرخم و هر کس بغلم کرد
تیغم که فرو در بدنش رفت ولم کرد... .
هر شادی ناگاه دلم راه به غم داشت
از باقی دل ها دل من آه... چه کم داشت؟
هشدار! اگر عشق تو هم عشق پلنگ است .
من ماهم و دیدار من از دور قشنگ است...
مه زاد رازی
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ مینگری
درختها و چمنها و شمعدانیها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفتهاند
ترا به نام صدا میکنند
The window is still open;
You are from the height of the porch to the garden
Trees and lawns and geranium
Smell it sweet smell
Look at that glimmer of sunshine,
All the spitters
Which is in your absence
They blamed me,
They call you Terra. . .
Fereidoun Mashiri
فریدون مشیری
با من بی کس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدارا توبمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته نگارا توبمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان
هردم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا توبمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدارا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
"سایه" در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا توبمان
هوشنگ ابتهاج
مُردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید
جان زکف رفت و به لب راز نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شِکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید
به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچهای بودم و پرپر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
منِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامان تو این اشک روانم نرسید
آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل
از تو این سنگدلیها به گمانم نرسید
عشق پاک من و تو قصهی خورشید و گل است
که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید...
شفیعی کدکنی
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ مینگری
درختها و چمنها و شمعدانیها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفتهاند
ترا به نام صدا میکنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درختها لب حوض
درون آینهی پاک آب مینگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو در ترانهی من
تو نیستی که ببینی چگونه میگردد
نسیم روح تو در باغ بیجوانهی من
چه نیمه شبها کز پارههای ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساختهام
چه نیمه شبها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه میکند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناختهام
به خواب میماند
تنها به خواب میماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو میگویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب میشنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیدهی من
بهجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروبهای غریب
در این رواق نیاز
پرندهی ساکت و غمگین
ستارهی بیمار است
دو چشم خستهی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی …
فریدون مشیری
بی هیچ یادی از خاطر تو سر بر میارم می گریم
فرشتگان خاموش
بامن راه میسپارند
اشیاء
نفس ندارند
و هر صدایی به سنگ بدل شده است
سکوت آسمانهای فراموش
نخستین آفریده تو
نمی داند
اما رنج میبرد
سالواتوره کوازیمودو